همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

عطر بهار نارنج


دیروز با یک نفس ، ‌سفر کردم به روزهایی که از یاد برده بودم . شاید اگر تمام روز فکر میکردم ،‌یاد اون روزها و اون لحظه ها به اون وضوح جلوی پرده چشمم رژه نمی رفت .

یادآوری تک تک لحظه ها با تک تک احساس اضطراب و دلهره و شادی اون لحظات .

یک نفس از عطر بهار نارنج ، من رو به باغ کودکی هام کنار نیمکت مادربزرگ و درحال خوندن سوالات امتحان ریاضی ثلث سوم برد .

من رو به داخل اتوبوس اردوی مدرسه برد .

من رو به سفره عصرانه نون و کره و مربای بهار برد .

من رو به بازیگوشی با دختر همسایه برای رقابت در جمع کردن بهار نارنج از روی زمین برد .

آخ ............ چه احساس قشنگی . میشه تصور کرد که من تمام این ها به فاصله یک نفس درک کردم ؟

اون روزها ،‌ ما هنوز آپارتمان نشین نشده بودیم .

توی حیاط مدرسه درخت نارنج بود .

خانه ها ی شهر ،‌ حیاط دار و پر از درخت و دارای حداقل یه درخت نارنج بودند.

درخت های پیاده رو یکی در میان درخت نارنج بود .

زنان روستاهای مجاور ،‌ سبد سبد بهار نارنج  رو برای فروش به شهر می آوردند .

اون روزها ،‌ بهار نارنج رو به نخ میکشیدیم و عاشق دستبند و گردنبند بهار نارنجی بودیم .

اون روزها عطر بهشت میومد از تمام کوی و برزن .عاشق نبودیم اما تنها عشقمان ،‌ آغوش مادربزرگ  بود .

خوشا به حال دلدادگان آن روزها که طعم عاشقی شون مزه عطر بهار نارنج میده .

اون روزها دیگه نیستند و این روزها در حسرت یه نفس عطر بهار نارنج  هستم.

سوال رئیس


آقای رئیس یه سوال مشکوک ازم پرسید که فکرم رو مشغول کرد و خواستم یه چیز بهش بگم ،‌متانت به خرج دادم .

یه توضیحی بدم که اعضای هیئت مدیره شرکتمون 5 تا برادر هستن  مدیر عامل اصلی ما ایران زندگی نمی کنه و هر از گاهی میاد سر میزنه ،‌ رئیس اصلی مون همین آقای ب است که فرد ثابت دفتر هستش و مسئول مستقیم ما ایشونه .

من به شخصه براش احترام زیادی قائلم .چون فرد محترمیه .لازمه که بگم ازدواج هم نکرده  و می دونم یه دوست دختر مانند هم داره . حالا علت ازدواج نکردنش رو دقیق نمی دونم ولی تا جاییکه شنیدم بخاطر مادرش که تنهاست ازدواج نکرده .اما خیلی دلم میخواد جزئیات بیشتری بدونم .

حقیقتش خیلی ازین که ازدواج نکرده دلم میسوزه . متولد 1349 است . ذاتش مهربونه و به نظرم حیف ِ که این محبتش هدر بدره . تا جایی که من فهمیدم سرپرست یکی از ایتام کمیته امداد هستش . کمک مالی به اطرافیانش میکنه . اگه خانواده ای بشناسه که مشکل دارن کمک میکنه . یه بار داشتیم حرف سایت هواشناسی میزدیم ، گفت : جمعه هوا چطوره ؟ همکارم گفت گردش میخوای بری ؟ گفت : نه من روزهای جمعه مادرم رو می برم بیرون . خلاصه آدم بدی نیست .

اسفند بود که یه روز ازم پرسید روسری فروشی خوب کجا باید برم ؟ منم بهش آدرس دادم و گفتم خودم اکثراً ازینجا خرید میکنم ( گفته بودم که تنها خانم شرکت من هستم ) . بعد خودش گفت : تولد مادرمه . براش هدیه می خوام بگیرم.

منم تو دلم گفتم : برو .خودتی .

اما بعد چند روز یادم افتاد فتوکپی شناسنامه مادرش رو توی مدارک دیدم .رفتم سراغش دیم بله ،‌تولدش همون حدودایی بود که آقای ب از من پرسیده بود .اما چند وقت پیش داشتم یه برگ فکس میکردم ،‌ منتظر بودم کنار دستگاه فکس ، دست چپم روی میز . که ازم پرسید این انگشتره یا حلقه ؟

نفهمیدم منظورش چیه . یه کم فکر کردم و تو جوابش مونده بودم . آخه یه انگشتر بدل بود که انداخته بودم و تازگی هم خرید بودم .خلاصه گفتم : حلقه نیست ولی مدلش شبیه حلقه است .

غروب به آقامون میگم .میگه خوب بیچاره پرسیده انگشتره یا حلقه است دیگه .حتماً لازم داشته بدونه.

منم می خواستم بهش بگم اگه برای کسی میخوای (‌مثلا برای نامزدت ) بخری روت نمیشه بگو راهنماییت کنم که متانت به خرج دادم و سکوت کردم .

آخه سابقه نداشت ازین حرفها بزنیم تو شرکت یا بحث هیچ وقت به این مسائل نمیره .

کلاً نمی دونم چرا پرسید؟

 

ماهی های قرمز من

خلاصه رفتم از خونه مامانم ،‌اون 2 تا ماهی قرمزی که برای عیدشون گرفته بودن رو آوردم و ماهی خودم رو از تنهایی در آوردم .

روز اول غذا نمی خوردن ، به بوی غذا عادت نداشتن . ولی الآن مثل بچه های سر به راه غذا که براشون میرزم تا آخرش می خورن . اینم عکسشون 


اون که کمرنگ تره و وسط این تصویر ِ ، مال خودمه و از پارسال مونده و رنگش کم رنگ شده





خدایا شکرت


خدا رو به بزرگی و عظمت خودش شکر می کنم و ازش می خوام همه مریضها رو شفای عاجل بده . به لطف خدا ، آقای همسر ما دیسک کمر نداشت و جواب MRI خوب بود .دکترش گفت شاید یه اسپاسم بوده که با یه کار سنگین یا بد نشستن باعث اون درد شدید شده که شبیه درد دیسک کمر بوده .در هر صورت به قول همسریمون ، ایشون فعالیت های ورزشی اش رو دنبال میکنه .

از دوستای خوبم به ویژه ارغوان جون واقعاً تشکر میکنم که به فکرم بودین و جویای احوال مریض من بودین . ما همدیگه رو ندیدیم ولی همین که ته ذهنمون به یاد همدیگه هستیم خیلی جالب و قشنگ ِ.

برای همدیگه دعا میکنیم و آرزوی خوشبختی داریم .کلی انرژی های خوب به همدیگه میدیم .یه جورایی همدیگه رو انتخاب کردیم و دور هم خوشیم . الهی که همیشه همه شماها خوش باشین .

دیروز یکی از ماهی قرمزهام مرد .یعنی وقتی آقای گل از سر کار اومد خونه دید از تنگ آب پریده بیرون .بدجور دلتنگشم .ماهی کوچولوم چشم خورد .بس که امسال عید هر اومد دید ،‌گفت واقعاً اینا از پارسال موندن ؟ واقعاً از شیر آب تنگشون رو پر میکنی ؟ واقعاً .........

خلاصه شدیداً بفکر یه جفت برای اونی که مونده میگردم تا تنها نباشه .

الوعده ، وفا

خوب دوستای گلم ،‌ از تعطیلات عید خسته نباشید . امروز دوباره به روال عادی زندگی برگشتیم .البته شاید خیلی از شما ها امروز و فردا و پس فردا هم جزو تعطیلات عیدتون باشه اما ما که امروز اومدیم سرکار .البته آقای رئیس لطف کردن و گفتن هر وقت از خواب بیدار شدین بیاین .که من روم نشد بیشتر از 8 بخوابم . و ساعت 9:15 سرکار بودم.منتهی تا الآن که ساعت 10:30 است، کس دیگه ای نیومده و من چقدر پشیمونم از اینکه زود اومدم .

عکس سفره هفت سین رو قرار بود بگذارم براتون .

یه توضیحی بدم که من همیشه معضل رنگ کردن تخم مرغ رو دارم .قدیم ها که میدیدم مامانم با پوست پیاز رنگ میکرد و خیلی هم خوش رنگ میشد و خونه هرکس دیگه هم میرفتیم همین طوری رنگ میکردن و برای من یه حال  نوستالژیک داره .خودم هم دوست دارم همون مدلی رنگ بشه . منتهی الآن دیگه هرچی میگردم ازون پیازهای پوست بنفش گیر نمیارم که تخم مرغ ها حسابی ارغوانی رنگ بشه .لذا از رنگ کردن با پوست پیاز منصرف شدم .پارسال با سماق رنگ کردم که بازم خوش رنگ نشد . یه سال اصلاً رنگ نکردم و سفید گذاشتم سر سفره .هنرمند هم که نیستیم خودمون روش طرح بندازیم.

صبح روز 30 اسفند که داشتم در مورد رنگ کردنش با مامانم حرف میزدم یهو گفت اصلاً تخم مرغ رنگ کرده از واجبات سفره هفت سین نیست که منم همون رو ، روی هوا زدم و چون وقت زیادی هم نداشتم کلاً صرف نظر کردم .

سمنو هم توی یخچال جا موند و بعد از تحویل سال یادم افتاد که نگذاشتمش سر سفره .البته 7 تا سین تکمیل بود .

به هرحال ،‌ گذشت دیگه . اینا همش بهانه است برای یادآوری برکات خداوند و نعمت هاش در حق ما .


ادامه مطلب ...