همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

نیروی جدید

این مدت خودم هم خسته شدم بس که از کارم و مشکلاتش نوشتم حالا شما دیگه چی مکشین از دست من ،‌خدا می دونه .

آخرین خبرها اینه که آقای نیکی به سلامتی و میمنت از شنبه دیگه سرکار نمیان و میرن شرکت جدیدشون .

بعد اونکه آقای رئیس فرمودن شما با هم تبانی کردین که میخواین برین و من اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم فقط اینکه گفته بودم تا پایان مرداد ،‌حالا که نیکی داره پایان مرداد میره من تنها کاری که می تونم بکنم اینه که تا پایان شهریور بمونم .

خلاصه یه نفر بود که از پارسال اینجا درخواست کار داده بود و فرزند یکی از کارکنان مجتمع بود که رئیس گفت پس من به اون خانم زنگ بزنم ؟

گفتم : بله بی زحمت .

خلاصه خانم مذکور 5 روزی میشه که اومده . و من اعصابم داغونه داغونه از اینکه بادی هرچیزی رو 3 بار براش توضیح بدم . خودش هم ابتکار عملی نداره  که هیچ ، کارهای معمولی رو هم بلد نیست .

حالا یه جورایی قدر منو بقیه بیشتر فهمیدن .

نیروی جدید روز دوم وقتی فهمید منم میخوام بعد یک ماه برم  اومد گریه و زاری که من نمی تونم اینجا کار کنم . کار سخته ،‌ بلد نیستم .منم از ترس اینکه اگه اون بره من می مونم و مجبورم کنن که تا کارمند جدید بیاد تو هم بمون ، کلی باهاش حرف زدم و راضی اش کردم که بمونه .

ولی به قول نیکی حکایت این کارمند جدید حکایت زن دوم ه که بعضی ها زحمت میکشن میگیرن .

دیدن هر بلایی باشه سر زن اول میارن ،‌ زن دوم که میرسه تو ناز و نعمت نگهش میدارن . فکر کنم به کارمند جدید هم زیاد سخت نگیرن از ترس اینکه این یکی رو هم از دست بدن .

تا حالا که تک تک برادرهای رئیس که همون هیئت رئیسه هستن اومدن و یه کمی با هم حرف زدن که نرو و بد گذشت و چی شد داری میری.

دلم نمی خواد بیشتر ازین کشمکش پیش بیاد .

دیشب که با پدرشوهرم حرف میزدم دیدم اونم راضیه من بیام بیرون ولو اینکه بیکار باشم .آخه منو ایشون به این شرکت معرفی کرده بود .یه کمی می ترسیدم که من اگه بیام بیرون ناراحت بشه که الحمدلله دیدم مخالفتی نشون نداد و گفت هر جور راحتی .


کاش تو باشی تا من کنار عشقم باشم


واقعاً چرا برای بعضی ها همه خوشی ها یه جا جمع نمیشه ؟

هر وقت  سوالات این چنینی از خودم می پرسم ،‌ جوابم به خودم اینه که  تا تفسیرت از همه خوشی ها چی باشه ؟

شاید همه خوشی برای یه نفر استراحت مطلق تو خونه است ،‌ برای یکی کار کردن ،‌برای یکی مسافرت و ...

ولی به نظرم هیچ تفسیری نمی تونه توجیه کنه که داشتن همسر و در کنار اون داشتن پدر و مادر ، جمع شدن همه خوشی ها نیست .

حالا چرا اینو میگم ؟

طی این 2 سالی که تو شرکت کار میکردم یکی از مشکلاتمون این بود که رئیسمون مجرد بود و هرگز نتونست شرایط زندگی متاهلی رو درک  کنه و بفهمه کسی که متعهد به یه زندگی هست نمی تونه و نمی خواد مثلاً از ساعت کاری به بعد توی شرکت وایسته ،‌ یا جمعه صبح حتی بعد از خواب صبحش بیاد دفتر یه سری هم بزنه .

اگه یادتون باشه یه پست هم در مورد رئیس نوشته بودم که گفتم نمی دونم چرا ازدواج نکرده .فکر میکردم بخاطر مادرشه اما خوب این که دلیل نمیشه .الآن فهمیدم علت اصلی چیه .

بله علت همون مادرشه ، اما مخالفت مادر با ازدواجش !

حالا نمی دونم این مخالفت بخاطر اینه که رئیس بچه آخره و مادرش در نبود پدر رئیس ، ‌ترس از تنهایی داره یا واقعاً دختره رو در شان خودشون نمی بینن که اینجور بهانه جویی کرده و پسر خودش رو که قریب به 15 ساله آمادگی کامل برای ازدواج داره تحریم کرده .

به نظرم این اصلاً انصاف نیست . یه جورایی شاید خودخواهی  هم باشه .حالا بی تعارف این بیچاره باید بشینه تا مرگ مادرش برسه که بتونه به وصال یار برسه .یاری که نتونسته اند سالها از هم دست بکشن .قضاوت خوب یا بد بودنش رو بعهده نمیگیرم اما لااقل عادت که بینشون بوده که نگذاشته فرد دیگه ای رو جایگزین رابطشون کنن .

ما هم یه فامیلی داشتیم که داستانشون تقریباً‌ همین بود .دخترعموی مادرم که توی بیمارستان کار میکرد سالها با یکی از همکاراش آشنا بود و قصد ازدواج داشتن . منتهی اون آقا (‌آلبرت) ، مسیحی بود . مادر آلبرت رضایت نمیداد که پسرش با یه دختر مسلمون ازدواج کنه . می دونین چیکار کردن ؟

هیچی منتظر نشستن مادر آلبرت به رحمت ایزدی رفت و بعد با هم عروسی کردن . توی سن حدود 45 سالگی دختر و 50 خورده ای پسره . الآن هم یه بچه دارن و بعد چند سال زندگی تو ایران که دیدن فامیل و آشنای زیادی ندارن رفتم آمریکا .

آلبرت اونقدر انسان با فهم و شعوریه که شهره فامیل مادرم شده .یکی دوباری هم قبل خارج رفتنشون اومدن منزل ما .خیلی هوای زنش رو داره . خانومش هم همیشه میگه فکر نمی کردم یه فرد مسیحی انقدر بزرگ و مهربون باشه . واقعاً این انصاف بود که مادر آلبرت جلوی این عشق رو میگرفت ؟

حالا حکایت رئیس ما هم فکر کنم به همین جا ختم بشه .

کاش پدرها و مادرها بعد اینکه تمام تمهیدات بزرگی شون رو درباره بچه هاشون اجرا کردن ، انتخاب رو بعهده فرزندشون بگذارن .درسته راهنمایی بزرگ تر لازمه اما نه برای افرادی که در سنی هستند که خوب و بد زندگیشون رو تشخیص میدن و به قول معروف دستشون توی جیب خودشون میره .

کاش بدونن که برای فرزندشون همیشه مهمه که همسرش رو در کنار خانوده اش داشته باشه . با هم .

تعطیلات عید فطر و بعد اون

تعطیلات عید سعید فطر رو رفتیم تهران ، خونه خواهرم .2 روز اونجا بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت .جمعه که عید بود، صبح راه افتادیم متاسفانه نماز عید فطر قسمتمون نشد و خیلی افسوس خوردم .شنبه هم که به مناسبت عید تعطیل بود .من 2 روز مرخصی داشتم و اچید 1 روز .این شد که یک شنبه غروب راه برگشت رو پیش گرفتیم .

دیروز من خونه بودم و اولین تجربه خونه موندنم بود .

خوب البته نمی شه رو این تجربه زیاد حساب کرد، چون هم از مسافرت اومده بودیم کلی کار داشتم که باهاش سرگرم بشم . و هم اینکه بعد مدتها یه دل سیر خونه رو تمیز کردم . ازون تمیز کردنها که سمبل کاری نیست .ازونها که با خیال راحت خونه رو ول میکنی برای یک هفته آینده و این مابین دل نگرون مثلاً مهمون سرزده نیستی که ای وای خونه ام جارو نشده و سرویس ها برق نمی زنند و کمد رختخوابها بهم ریخته است و چه و چه .....

دم دم ظهر دیدم اگه با همین سرعت کارها رو انجام بدم ناهارم زودتر از زمان ورود همسر آماده میشه ،‌ این بود که نشستم پای نت و با وبلاگ بعضی هاتون یک ساعتی سرگرم شدم و خبری ازتون گرفتم .بعد غذای دلخواه همسرجان رو درست کردم و نمازم رو خوندم و سپس موهامو فر کردم ، آرایش کردم و مرتب و منظم منتظر آمدن اچید شدم .

خودم داشتم کیف میکردم ، هربار که توی آشپزخانه می رفتم به غذا سر بزنم ، چند بار از زاویه های مختلف توی آینه ی عروسی ام که الآن روی کابینتم گذاشتم خیره میشدم .

گشتم و گشتم و یه CD هایده گیر آوردم . چون مدتهاست نمی دونم به چه علت فایل آهنگهای ایرانی ام پاک شد و نیست شده . تمام آهنگهایی که با سلیقه سالهای سال Select کرده بودم .

با بعضی شعرها خیلی خوش میشم .هرچند که دیگه گوش دادن موسیقی از بخش اصلی کارهای هر روزه ام حذف شده .

داشتم میخوندم و کمد رو مرتب میکردم که آقای همسر اومدن .

با هم ناهار خوردیم و بعدش روی مبل خوابم برد .بس که از صبح کار کرده بودم و در و دیوار خونه رو سابیده بودم .

غروب به اچید میگم این نمونه ای از یک روز خونه موندن من بود .گفت : من که کیف کردم ناهارم به راه ، اومدم خونه خانمم خونه بود .خیلی خوبه اما می مونه تنهایی تو و پر کردن وقتت .چون که همیشه مثل امروز کار منزل نیست که انجام بدم .بهم پیشنهاد کلاس ورزش و زبان و ال و بل رو داد .

منم گفتم اگه بیام خونه که باید دنبال این کارها برم تا هم روحیه ام عوض کنه هم وقتم پر بشه .

توکل بر خدا .تا ببینم چی پیش میاد .

اما امروز که اومدم دفتر ،‌ شوکه شدم .همکارم که به من گفته بود اگه شما بری منم ازین شرکت میرم ، چون میدونم کارهای شما می افته گردنم ، دیروز در نبود من اعلام کرده که تا پایان این ماه می مونه و یه کار جدید پیدا کرده و میخواد بره .گویا رئیس بهش گفته بود شما دو تا تبانی کردین که می خواین از شرکت برین؟

اون بنده خدا هم اومده کار رو درست کنه گفته اگه با خانم فلانی ( یعنی من ) کمی راه بیای و ساعت کارش رو کم کنی و یه نیروی کمکی براش بیاری می مونه !

رئیس پرسیده یعنی مشکل خانوادگی نداره ؟

این همکار منم برمیگرده میگه : فکر نکنم ، من همسرش رو سالهاست دورا دور می شناسم .اهل شکاک شدن و این حرفها نیست .فهمیده تر ازین حرفهاست که بخاطر محیط کار روی خانمش فشار بیاره .مشکل اصلی خانم فلانی فشار کاره !

حالا بیا و درستش کن .موندم با این اظهار فضل آقای همکار چه کنم .چی بگم بهشون که اگه بخوام بگم باید بگم : این خانه از بنیان ویران است  ..........


باز هم ممنونم

خیلی خیلی سپاسگذارم ازتون

هم بخاطر همراهی من در ختم قرآن ، که به لطف خدا همه جزء ها پر شد و انشاء الله تا پایان ماه رمضون هم قرائتش رو همه تکمیل میکنن .

و هم بخاطر گوش کردن به درد و دلم و همفکری که با من کردین .به امید حق یه تصمیم درست بگیرم ، به برکت این ماه و ختم قرآنی که انجام دادیم .

دوست جونای خوبم از الآن عید فطر رو بهتون تبریک میگم .

روز عید روز تولد قمری من هم هست و ازین بابت خیلی خیلی خوشحالم .

انشاء الله خداوند اونچه رو که به خوبان و مقربین درگاهش عنایت می کنه به ما هم لطف کنه .آرزوی های خوب برای همه دارم .برای تمام مردم سرزمینم و برای تمام مسلمانان دنیا .



کمی درد و دل

به یه دوراهی که چه عرض کنم به یه چهار راه رسیدم .

تمام فکرهامو می خوام بگم بدون اینکه کم و کاستی داشته باشه .دلم میخواد اینجا لااقل خودم خودم حرف بزنم .به دور از انتظار قضاوت دیگران از طرز فکر و کارم .

این مسئله کار برای من شده غوز بالا غوز .شده مسئله هر روزه ام .

شماها تا جایی در جریان هستین که من به رئیسم اعلام کردم که دیگه نمی تونم بیام سرکار .ولی دلیلش رو بهش نگفتم .

1) چند روزی که گذشت ، رئیس اومد و بهم گفت ما واقعاً برامون سخته شما رو از دست بدیم ،‌ اگه ساعت کاریتون کم بشه چی ؟

می تونید به شکل پاره وقت بیاین سرکار ؟

من گفتم : آخه کار اینجا به شکلیه که نمیشه وسط کار ول کرد و رفت .خیلی از کارها هم که حضور من لازمه .

در جوابم گفت : شما دیگه به ما کار نداشته باش .ما خودمون یه کاریش می کنیم .

این از نقاط مثبت ِ .

وبلافاصله گفت : بعد ما به همون نسبت با شما حساب می کنیم !

از نقاط منفی  ِ .

2) همکارم ،‌نیکی ، که تا ماه پیش همه اون کارهای فاکتورها و کوفت و زهرمار دستش بود و انجامش میداد  قراره بره بندرعباس . خیر سرمون معتمد شرکت هم من و اون هستیم .در حدی که  کلید گاوصندوق شرکت دست من و نیکی و رئیس هست .

من خودم اعتقاد دارم آدمی تو هر محیطی که هست باید محرم اون مکان باشه .مثلاً مهمون که میشین باید محرم خونه صاحب خونه باشین .سرکار که میرین محرم صاحب کار باشین و .... محرم یعنی به کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکنی .ببینی اما اگه به تو مربوط نبود نبینی و نشنوی و حرف بی مورد نزنی .

دلیلی که رئیس نمی خواد من یا نیکی رو از دست بده همینه .چون ما برخلاف خیلی ها تو کار بقیه فضولی نمی کنیم .نه اینکه ندونیم و نفهمیم ، نه ، ولی به روی خودمون نمیاریم . می خوام بگم بعد از نیکی خواه نا خواه کارهای سکرت اون به من واگذار میشه و همین استرس منو زیاد تر می کنه .

این از نقاط منفی  ِ .

3) ازین جا که بیرون بیام کاری پیدا نکردم و احتمال داره تا مدتها هم کار نتونم پیدا کنم ، چون پتانسیل کاری شهر من خیلی خیلی پائینه و نمیشه مثل تهران یا شهرهای بزرگ مانور داد ، این مسئله هم مزیت علت شده .

چون میدونم بیکاری و تو خونه نشستن بیشتر اذیتم میکنه  و موندم با بیکاری چه کنم .درسته کلاس ورزش و ال وبل هست .اما باز هم وقت من کامل پر نمیشه ، بخصوص که جز مادرخودم و مادر شوهرم فامیل دیگه ای تو این شهر نداریم و بقیه ساکن اقصی نقاط کشور هستن .(‌البته آنچنان فامیل شلوغی هم نداریم ).

این از نقاط منفی  ِ .

4) دیگه اینکه مسئله بیمه و سابقه کار هم خلاصه برام مهمه . به آینده ام فکر میکنم  .استخدام رسمی که نیستم که مطمئن باشم 30سال کارم پر میشه ،‌ اینجوری وقفه بیفته  بعدها سختم میشه .

این از نقاط منفی ِ .

5) بازهم یاد خدا و فکر اینکه من دارم کارخطایی انجام میدم داره کلافه ام میکنه .دلم نمی خواد زندگی ام ازرزق و روزی خدای نکرده غیر حلال بگذره .

نمی دونم بگم منفی ه  یا مثبت ه ؟

6) دیروز رئیس بهم گفت تصمیمتون چی شد ؟ هر ساعتی که خواستی تعطیل کن برو .اصلاً هر وقت همسرت تعطیل شد ، 2:30 الی 3 بیاد دنبالت با هم برین خونه .من نمی خوام جو خونتون اذیت کننده باشه برات .( اون بیچاره فکر میکنه هر روز زن و شوهر در حال دعوا هستیم بخاطر کار من )

پیش خودم گفتم : این دیگه خیلی داره نازمو میکشه .ترسم ازونه که از اینجا برم و برفرض کار هم  گیر بیارم محیطش آزارم بده .اینجا نه بحث زیرآب زنی هست ، نه بحث خودشیرینی ‌، نه حرفهای دیگه .

خوب اگه ساعت کاری ام کم بشه ولو اینکه حقوقم به همون نسبت پایین بیاد ، خیلی برام خوب میشه .اما می مونه همون مسئله وجدانی .

7) یه چیز دیگه که منو کمی فقط کمی آروم کرده اینه که کارفرمای مربوطه ما یه ناظر برای پروژه تعیین کرده که از تهران بیاد و نظارت بکنه به کارها .خوب این کمی دست اینها رو می بنده برای کارهاشون .ولی خوب بستگی داره اون ناظر چقدر بخواد مو رو از ماست بکشه بیرون .که به قیافه اش نمیاد . یه جوونه که زیاد هم آدم زبلی به چشم نمیاد .

تمام این افکار همه روزه توی سرم مرور میشه .گاهی یکی بهم میگه اینا که حق کارگرهای خودشون رو نمی خورن. .از حقوق شماها که کم نمی کنن ، دارن از کارفرما کش میرن . دلشون خواسته از کارفرماشون بکنن . به تو چه ؟

گاهی خودم میگم شاید واقعاً به من چه ؟

گاهی میگم وسوسه شیطانه .

گاهی میگم ، من که از خدا خواسته بودم منو تو مسیر درست قرار بده ،‌ شاید اون مسیر درست شرایطی که الآن پیش اومده .

گاهی میگم نه .

کاش خدا بهم مستقیم می گفت . بهم می فهموند که درست چیه غلط کدومه ؟ چه مخمصه بدی گیر کردم .

دوستان این فقط یه درد و دل بود .حرفهایی که توی ذهنم میچرخید .ممنونم که تحمل کردین و خوندین و وقت گذاشتین .