همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

خدایا ایشون رو از ما نگیر

دیروز اگه ریا نباشه ، من و آقای همسر روزه بودیم .

رسیدم خونه ، به ذهنم رسید آش درست کنم . نخود و لوبیا رو که از شب قبل خیس کرده بودم .سریع آش رو بار گذاشتم .

تایم ناهارم رفته بودم پلیس + 10 برای اثر انگشت الکترونیک .رو این حساب نماز نخونده بودم .

حالا دهن روزه و ساعت 4:30 بعد از ظهر تازه دارم نماز ظهر رو میخونم .

اچید هم کلاس داشت و خونه نبود .منم تند تند همه کارها رو انجام میدادم .سبزی خوردنی که گرفته بودم رو شستم ، شامی رو سرخ کردم ، میز رو چیدم ، فقط SMS دادم که اچید نون بخره .

این مابین انگار خدا به دلم انداخت که یادم افتاد مادربزرگ اچید دیروز حالش خوب نبود ،  با خودم گفتم : کاش یه کم ازین آش براش ببرم . می دونم خیلی دوست داره .

بنده خدا فشارش نوسان شدید داره .پرهیز غذایی هم می کنه ولی گاهی میاد پایین گاهی میره بالا .دیروز که اومده بود روی 7 و به طفلی سرم زده بودن .

رفتم دیدنش ، مثل همیشه تنها بود .تو یه خونه ویلایی درندشت که من جرات 5 دقیقه موندن توش رو تنهایی ندارم .با دو تا حیاط اطراف خونه .

مثل همیشه انقدر خوب ازمون استقبال کرد که دلم ضعف رفت براش .

تا گفتم برات آش آوردم انقدر خوشحال شد که حد نداشت .گفت مادرشوهرت بهت گفت ؟

گفتم : نه .خودم همین جوری درست کردم و براتون آوردم .گفت ظهر که مادرشوهرت (‌یعنی عروس خودش ) برام غذا آورد گفتم کاش آش درست کرده بودی .

انقدر خدا رو شکر کردم .بهش میگم مادربزرگ آش نطلبیده است دیگه .انقدر برامون حرف زد .حرفهای تکراری .ولی نمی دونم چرا پیرها ،‌ تاکید خاصی رو گفتن حرفهای دلخواهشون دارن .حتی اگه تکراری باشه .ولی خوب من اذیت نمی شم .اصلاً‌ اذیت نمی شم . شاید چون خودم مادربزرگهام رو از دست دادم ،‌ بدجور قدر این مادربزرگ رو دارم .برام عزیزه .خیلی خیلی .بازهم ما رو دست پر برگردوند .محاله چیزی براش ببرمو دست خالی برگردیم .

وقتی گفت دیروز داشتم می رفتم اون دنیا .من کلافه شدم .

از نه دلم گفتم : ای خدایا این گوهر رو از ما نگیر .نور خانواده ماست .برکت فامیلمونه .این نعمت رو از ما نگیر

نظرات 9 + ارسال نظر
مینا سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:13 ب.ظ http://marriedwoman.blogfa.com

واقعا آفرین بر تو..روزه ات حسابی قبول باشه..ارزش کاری ک کردی از هزار تا نماز و روزه بیشتره (فکر کنم البته!!)
بابت آش هم یک دنیا ممنون..
میدونی، من آخر هفته ها نخود لوبیا خیس میکنم و جدا جدا می پزم و میذارم فریزر..بعد وسط هفته باهاشون آش درست می کنم..اما اش های من نمیدونم چرا مزه آش های بیرون نمیده..
من اول پیاز داغ درست می کنمف بعد عدس و آب جوش میریزم تا عدس بپزه..بعدش لوبیا و نخود پخته رو اضافه می کنم..یه کم که گذشت سبزی آش رو اضافه می کنم و کمی ادویه..بعدش هم رشته رو می ریزم و کمی کشک..مابقی کشک رو سر سفره میارم..
اگر حوصله ام بیاد پیاز داغ و سیر داغ و نعنا داغ درست می کنم..اما به نظرم مزه اش مثل بیرون نمیشه!
بازم ممنون عزیز

منم ازت ممنونم عزیز دلم .
به نظر طعم آش بیرون چون مقدارش زیاد هست اونجوری خوشمزه است .کلاً می بینی که بیشتر غذاهایی که بیرون درست میشه خوشمزه تر از خونه است .
شما هم که خودت یه پا کدبانو هستی خواهر

مهدی سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ب.ظ

معذرت میخوام اینو می پرسم
شما از گشنگی روزه میگیرید؟ یعنی بخاطر فقر و این حرفا روزه میگیرید !!!
آخه ماه رمضان که خیلی وقته ازش گذشته!!

آلیس چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ق.ظ

اول از همه گلم نماز روزه هاتون قبول باشه.
دوم اینکه خوشبحالتون میدونی چه ثوابی کردی دختر. خوششششششششبحالت. کاشکی منم بتونم از این کارا کنم.
سوم اینکه چه خوب هنوز تو خانوادتون نعمتی به اسم بزرگتر هست اونم از این بزرگترا. ما خیلی وقته محروم شدیم خوشبحالت عزیزم
انشالا سایشون بالاسرتون باشه

با این همه خوش بحالی که به من گفتی ، احساس خوشبختی و امید به زندگی در من افزایش یافت ممنونم

شیوا دالان بشهت چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ق.ظ

روزه تون قبول باشه
انشالا تن مادربزرگ هم همیشه سالم باشه .
برکت هستن واقعا

واقعاً .
ممنونم شیوا جان

صبا چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ق.ظ

قبول باشه عزیزم.
آخ گفتی من و همسری هم دیگه مادربزگ نداریم.دلم برای مادربزرگم شده یه ریزه

آخی .خدا همه پدربزرگ مادربزرگها رو رحمت کنه .جاشون گاهی خیلی خیلی خالیه بینمون

بانوی مهر چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ق.ظ http://medaderangiii.blogfa.com/

باریک اله قبول باشه
من هم دعا کنید
خوش به حالت که مادربزرگ دوستی
آخه من سالی یه بار می بینمش و هیچ حسی ندارم بهش

ممنونم .آخه نمی دونی این مادربزرگ چقد گله .حرف نداره .برای همین خیلی دوستش دارم .عین مادربزرگ خودم دوستش دارم

مینا چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ب.ظ http://minayii.blogfa.com

ؤزماری جان سلام..من همون "بهار زندگی من" هستم که ازت راجع به آش پرسیده بودم
مجبور زدم آدرس وبلاگم رو عوض کنم

سلام گلم .آدرس جدیدت رو لینک کردم

mahtab مامان علیرضا چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

رزی جون تو هم با این عنوان هات منو گیج میکنی
چند بار اومدم و دیدم پست جدیدتو اما فکر کردم همون قبلیه که اسمشو عوض کردی

روزه هاتون قبول
خدا حفظشون کنه که وجودشون واقعا تو هر خونواده ای برکته

ما اینیم دیگه .
مرسی .شما لطف داری

شهره چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:10 ب.ظ http://ourlovelyhut.blogsky.com

قبول باشه روزه تون عزیزم
سایه مادربزرگتون بلند

ممنونم شهره جون .انشاء الله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد