همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

دوست جدیدم


خدا رو شکر یه دوست خوب پیدا کردم .

روز جمعه بعد مدت ها طعم یه دوستی و یه گپ دوستانه رو چشیدم .

چیزی که تقریباً با اتمام دانشگاه و بعد اون با شروع نامزدی ام و به دنبال اون عروسی ام ، کمتر و کمتر شد .

نمیدونم رابطه این دوستی ها رو من خودم به شخصه از خودم دریغ کردم یا جبر زمونه منو محروم کرد .

حالا دیگه واجب شد توی یه پست جدا تنها موندنم از دوستام رو براتون تعریف کنم .

ولی دیروز خیلی بهم خوش گذشت اما کمی و فقط کمی آخرش داشت تلخ میشد که با آرامش ندیده اش گرفتم .

ما اززمانیکه اومدیم تو این ساختمون ،‌ یکی از دوستان اچید هم ساکن طبقه آخر ساختمون ما شد .

فقط در حد سلامت و علیک بودیم و گهگاهی توی پارگینک همدیگه رو میدیدم .

تا گذشت و اوایل امسال سر یه جریانی ، همسر جان یا آقای همسایه ( مهیار ) یه معامله کرد .یعنی یه ماشین بهشون فروختیم با شرایط تقریباً خوب .

بعد چند وقت یه شب ما اونها رو دعوت کردیم و یه کم با هم دوست شدیم و چند وقت بعد اونها ما رو دعوت کردن و دوست تر شدیم .خیلی دلم میخواست بیشتر با مریم ( خانم همسایه ) در ارتباط باشم ، اما ساعت های بیکاری مون زیاد بهم نمی خورد .بخصوص که کار شوهرش شیفتیه و اصلاً نمی دونم کی خونه هستن و کی نیستن .

تا اینکه واحد بغلی ما خالی شد و از قضای روزگار مستاجری که براش اومد داداش مریم و البته دوست همسر بود .

یه جاهایی درادامه همون معامله ماشین ، ما سعی کردیم که باهاشون راه بیایم و من کاملاً حس می کنم انگار مریم میخواد جبران کنه . من اصلاً احتیاجی به تشکر نمی بینم .چون اون کار رو برای رضای خدا و کمک به دوتا جوون کردم .اما همین ، جرقه دوستی بیشتر ماشد .

تلفن ها و SMS هامون بیشتر شد .

جمعه که شروع کردم به خونه تکونی . شستشوی پرده ها و پنجره ها ، مریم صبح اومد پیشم تا یه امانتی رو بهم پس بده . وقتی رفت بالا بعد نیم ساعت زنگ زد و گفت ناهار درست می کنم براتون میارم تا تو وقتت رو برای غذا درست کردن نگذاری .تشکر کردم و گفتم نه دارم خودم غذا درست میکنم .

اچید که باخبر شد ، اصرار کرد که زنگ بزنم و بگم چون خونه ما بهم ریخته است  نهارمونو برمیداریم و میایم پیشتون و با هم میخوریم .

اصلاً روم نمیشد چنین پیشنهادی بدم اما با اصرار اچید زنگ زدم و مریم هم با به سختی قبول کرد که مهمون بازی نداشته باشیم .

خلاصه ساعت 3 قابلمه غذامون رو برداشتیم و رفتیم خونه مریم اینا .

خیلی خوش گذشت . نشستیم  با هم درد و دل کردیم ، بی هدف حرف زدیم ، از زندگیمون و اطرافیانمون گفتیم .گاهی من و مریم تو اتاق حرفهای زنونه زدیم ، گاهی اومدیم کنار آقایون چایی خوریدم و باز دور هم خوش بودیم .

دارم کم کم خوشحالی رو تو وجودم حس می کنم .اینکه دوستای جدید دارم پیدا می کنم .همیشه فکر میکردم دیگه زمان برای پیدا کردن دوست خوب و صمیمی کمه . اما حالا دیگه نظرم عوض شده .

ساعت 9 شب بود که ازشون خداحافظی کردیم و اومدیم خونه .خیلی سریع یه سر و سامونی به خونه نیمه کاره ام دادم و زود آماده شدم برم خونه مامانم .

پنج شنبه مامانم اینا خودشون رفته بودن و مبل خریده بودن . هی زنگ میزد و اصرار داشت که من برم مبلهاش رو بچینم .دیدم ازینکه نرفتم پیشش و گفتم خونه تکونی دارم اما ناهار رو خونه مریم اینا بودم ناراحت شده . راستش منم ناراحت شدم ازینکه نمی خوان توجه کنن منم به تفریحات خودم باید برسم و تمام وقتم رو برای اونها نباید بگذارم .اما خدا رو شکر خودمو کنترل کردم و چیزی به روش نیاوردم .شب هم با وجود اینکه خیلی خیلی سختم بود اما یه سر رفتم پیشش و حال و احوالی ازش پرسیدم .مبلهاشون رو هم دیدم .قشنگ بود . حالا دوباره باید پرده رو عوض کنه . چون مبل هاشون آبی ه و به رنگ پرده نمی خوره .

اینم از روز جمعه ما ، همکارم فکر نکنم دیگه بیاد . شاید این تصادف بهانه ای باشه برای نیومدنش .چون رضایت نداشت . قصه اش درازه .اونم باید سر فرصت بگم براتون . فعلاً

نظرات 6 + ارسال نظر
شیوا دالان بشهت یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ

چقدررر خوب
انشالا دوستای خوبی برای هم بشید

مرسی
واقعاً خیلی خوبه

آلیس یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ب.ظ

هورااااا
اینکه این دوست بهتون نزدیکه خودش نعمتیه.
مخصوصا اینکه خانم و اقا با هم جفتین.
منم بعداز عروسیم نمیدونم چه طور شد که انگار طناب دوستیام شل شل شده. شاید به قول تو به خاطر نبود زمانه.
خوشحالم که حال و هواتو این دوستیه جدید عوض کرده.
نگران دلگیری مامانتم نباش. چون بهم دیگه بیش از حد وابسته این اینجوری میشه. دوست داشتن زیادم بعضی اوقات این شکلیه دیگه. برای من و مامان هم زیاد از این اتفاقا میفته.

ای جون دلم آلیس .
کلاً بعد ازدواج باید دنبال دوستهای متاهل گشت .اونم جوری که هم خانم ها با هم مچ باشن هم آقایون .
اینجوری خیلی راحت تره .
بعدشم نمی دونم چرا بعد از ازدواج رنگ و بوی دوستی ها عوض میشه

زهرا یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ب.ظ http://negahetazeman.blogfa.com/

سلام عزیزم
اینجور که از پستت فهمیدم ظاهرا تو هم مثل خودمی و دوست داری دوستای جدیدی داشته باشی و باهاشون معاشرت کنی
دوست ندارم مثل بعضی افرادی که پیله ای به دور خودشون بستن و فقط و فقط با عده محدودی از فامیل رفت و آمد میکنن باشم دوست دارم با انسانهای جدید و روحیات جدید آشنا بشیم ولی متاسفانه همسرم چون آدم کم حرفیه زیاد روش نمیشه رفت و آمد کنیمالبته نکه بدش بیاد ولی ترجیح میده بیشتر با اونایی رفت وآمد کنیم که خیلی باهاشون صمیمیه

سلام زهرا جان .
همسر شما برخلاف همسر منه .
آقای من خیلی زودجوش و خونگرمه .البته من یه کم تو روابطم محتاط هستم .چون از دوستام ضربه خوردم دیگه خیلی سعی می کنم با هرکسی صمیمی نشم .این موضوع اذیتم میکنه اما به نظرم بهتر ازون که از رابطه دوستی ام سوء استفاده بشه

mahtab مامان علیرضا یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

صمیمانه ازت ممنونم دوست خوبم
امیدوارم یاد خدا همیشه قرین لحظه هایت باشد و مدد غیبی اش همراه همیشگی روزها و شب هایت

انشاء الله ،
ممنون ازین همه دعای زیبا .
همین طور برای شما ،‌وای مهتاب با این دعات چه حس خوبی بهم دادی .مرسی

mahtab مامان علیرضا یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:19 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

گپ زدن با یک دوست خوب و داشتن فرصت برای زدن حرفهایی که شاید نشه به مادر و یا همسر زد شون خیلی مجال خوبی برای پیداکردن حسهای خوبه
برایت از این حسهای خوب اون هم یک عالمه ارزو دارم

ممنونم عزیز دلم .
جداً حسی بود که مدت ها تجربه اش نکرده بودم .
از نداشتن یه دوست همراز غمگین بودم

بهار(فرصت دوباره آفتاب) دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:56 ب.ظ http://yegran.blogfa.com

نظرم اومد؟ یه لحظه نت قطع شد

بله خانم .نظر شما هم اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد