همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

چهارشنبه سوری شما مبارک

این چند روز آخر واقعاً وقت نکردم بیام نت .

صبحها از ساعت 7:30 میزدم بیرون ،‌ یا بانک یا تامین اجتماعی یا دارایی و بعدش هم غروب گاهی حتی تا 8:30 هم سر کار بودم تا همه حساب کتاب ها جور دربیاد و راست و ریست بشه .جداً و واقعاً که دست تنها سخته .آخرش هم که همکار عزیزدلمون مزد منو خوب گذاشت کف دستم و پیغام و پسغام فرستاد که راحت شدی من دارم عمل میکنم ؟

این یکی دیگه شوک بدی بود برام.قرار بود که داستان تصادف این خانم و کاجراهای بعدش رو براتون بگم اما از بس حواشی ماجراش سوهان روح بود برام و از بس در طول به هرکی که می رسید براش توضیح میدادم حوصله تکرار مکررات برام باقی نمونده بود .مخلص کلام اینکه این خانم به درد کار شرکت ما نمی خورد .این تصادفش هم بهانه ای شد برای نیومدنش به شرکت و البته منت گذاشتن که من حین کار تصادف کردم و داشتم برای شرکت کار میکردم و ال و بل .

از حالم خوبه و با 2 ، 3 روز استراحت رسید به عمل منیسک پا !

بعد 25 روز که رفت ام آر آی ، گفت پام هم شکسته هم منیسکش پاره شده ، رباط صلیبی اش کش اومده .من که خودم شکستگی پا نداشتم اما یکی از همکارهای کارگاهی ما که خودش 3 ماهه با منیسک پاره داره راه میره و می چرخه گفت محال ممکنه بتونی شکستگی رو 25 روز تحمل کنی .درد زیادی داره .

از طرفی خانم همکار گفت اگه بخوام مینیسک پام رو عمل کنه باید تعویضش کنم و منوط به اینه که برم و یه منیسک از بدن یه آدمی که مرگ مغزی شده بخرم و بیارم برای پای خودم جا بزنم .نمی دونم والا من که هیچ سررشته ای ندارم اما وقتی 2 شب قبل تو خیابون میبینمش همه حرفاش زیر سوال میره .در هر حال من موندم و دست تنهایی تا انشاء الله سال جدید ببینیم نیروی جدید خوبی پیدا میشه .

با وجود اینکه رشته اش حسابداری بود اما بعد 5 ماه کار دفتر بانک رو یاد نگرفت بنویسه ، پولها رو اشتباه واریز میکرد به یه حساب دیگه ، میرفت بانک یا پول کم میاورد یا زیاد .تنخواه اعضای شرکت رو جابجا ثبت میکرد و پول یکی رو به حساب دیگری میگذاشت .فاکتورهایی که رو که باید سر ماه سند میزد ، تاریخ هاش رو جابجا میزد و در کنار همه اینها سرعت بسیار پایینش رو حفظ میکرد .خوب این اشتباهات ممکنه که اجتناب ناپذیر باشه اما برای 2 تا 3 بار .اما دیگه بیشتر از 2 بار پول رو اشتباه به یه حساب دیگه واریز کنی یا تنخواه رو اشتباه ثبت کنی دیگه قابل جبران نیست . بعد که بهش گوشزد میکرد بدش میومد و تا 2 روز قهر میکرد و حرف نمیزد .

در هر صورت .... دیگه بگذریم بریم سر حرفهای خودمون

خوبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چهارشنبه سوری شما مبارک .خسته نباشید خانم های گل و دوستای نازنینم .خونه تکونی من که هنوز یه کم مونده ، یعنی اصلی هاش تموم شده جمع و جور نهایی خونه مونده ، بخصوص که این چند روزه اصلاً خونه نبودم .سبزه عید رو سبز کردم ، امسال برای اولین بار روی سبد گذاشتم .دستورش رو از اینترنت خوندم ، فکر نمیکردم بتونم خوب درستش کنم اما الحمدلله خوب شد .امروز باید برم ماهی قرمز و گل هم بخرم .ماهی قرمز پارسالی نه پیرال سالی ام که البته الآن دیگه ماهی زرد شده ( بس که رنگش رفته ) مدتیه حالش اصلاً خوب نیست .یعنی بیحال افتاده نه تکون میخوره نه غذا میخوره نه هیچی .فقط وقتی که صداش می کنم یه تکونی به خودش میده و دوباره بیحال میشه ، بدبخت داره زجر میکشه .خدا کنه خوب بشه .

آهان یادم باشه امروز سمنو هم بخرم ، وسایل سفره هفت سین رو تکمیل کنم .

وای چقدر پراکنده گفتم ، ببخشید آدم که بعد مدتی میاد بنویسه اینجوری میشه دیگه .

امشب باز هم سختمه .نمی دونم شب کجا برم خونه مامان خودم یا خونه مامان همسر .ما شمالی ها .... البته دقیق نمی دونم همه شمالی ها ولی مردم شهر من شب چهارشنبه سوری معمولاً ماهی درست می کنن با یه خورشت محلی به اسم ترشی تره . مثل تهرانی ها که شب عید سبزی پلو با ماهی درست می کنن .حیف که خونه نیستم چون تصمیم داشتم خودم شام درست کنم و 2 تا خانوده رو دعوت کنم اما خوب فرصت نداشتم .حالا ببینیم امشب چی پیش میاد که انشاء الله هر چی هست خیره

ترافیک پایان سال

باز هم روزهای آخر سال شد و کار ما دوبل و سوبل شد .

نه اینکه در بقیه مواقع سال کارم سبک و کمه ! این دوهفته آخرم تحمل میکنیم

همسر جان هم از اول هفته دارن اضافه کاری وایمیستن .اونم خلاصه پایان سال و کارهای عقب موندشون رو باید انجام بدن .

اینجوری که فقط آخر شب دوتامون میرسیم خونه و بی نفس می افتیم تو تخت .

از شنبه تا همین دیروز یعنی چهار شنبه دیروقت تعطیل شدم .حدود ساعت 8 شب . یه روز هم که 6 رفتم خونه سریع رفتم دکتر تا جواب ام آر آی رو نشون بدم که الحمدلله چیز خاصی نبود و یه آمپول و یه قرص برام نوشت .

نمی دونم چرا اینقدر تنبل شدم ، هنوز برای هیچ کس عیدی نخریدم .یعنی اصلاً نمی دونم چی بخرم .همیشه سعی می کنم فکر کنم چیزی بگیرم که طرف مورد نیازش باشه و ازش استفاده کنه .

دیروز که یه کم زودتر از روزهای قبل تعطیل شدم رفتم بیرون تا ببینم چیزی می تونم برای عیدی بگیرم .

یه مغازه لوازم خونگی لوکس رفتم که قیمت های مناسبی هم داره ، یهو بی مقدمه برای مامان خودم و مامان همسر یه ظرف تزئینی خریدم .کار دست و روش طرحهای نا متقارن داره .کاش عکس می گرفتم و براتون میگذاشتم .حالا اگه رفتم خونه و یادم موند این کار رو می کنم ،‌ بعدش رفتم لوازم آرایش فروشی .دیدم غلغله است .نمیشد برم تو مغازه .نگاهی انداختم دیدم تعداد زیادی خانم تو 2 الی ردیف به دنبال هم خم شدم رو کانتر یارو .منو میبینی از بیرون مغازه گفتم یارو حراج زده ؟جنس نایاب آورده ؟جریان چیه ؟

به زور که از ازدحام رد شدم و تونستم برم تو مغازه ، برگشتم دیدم خانم های محترم همگـــــــــــــی در حال انتخاب لاک بودن .یعنی لاک اینقدر مد شده؟ وای خدا من چقد از مرحله پرتم .

بعد دیدین فروشنده ها میخوان به مشتری کمک کنن یادآوری کنن چیزی فراموش نشه ، به همه لاک یادآوری میکرد !

هر کس هم یه جچیز دیگه می خواست اول می گفت : خوب منم لاکم رو انتخاب کردم حالا مثلاً عطر میخوام !

جل الخالق .انگار لاک شده یکی ار ارکان خرید عید .

بگذریم من برا خودم یه رژ قرمز خریدم ، همونی که همیشه دوست داشتم .گفتم این چه کاریه خوب بیرون که نمی تونم بزنم خونه رو که ازم نگرفتن . یه رژ کم رنگ تر دیگه برای بیرون و یه اسپری بادی هم برداشتم . برای مامانم رنگ مو خریدم تا سر فرصت براش بگذارم .خودم امسال نمی خوام موهام رو رنگ کنم (به علل و عواملی که خودم هنوز تکلیفم روشن نیست با خودم ).دیگه فرصت نشد تو اون ازدحام چشم بگردونم ببینم چی دیگه لازم دارم .

یه ظرف غذای جدید هم براخودم گرفتم دیگه شب شد و بارون گرفت ، با همسر قرار گذاشتم همدیگه رو یه جا دیدیم و رفتیم خونه مامانم .

چون از قبل بهم زنگ زده بود و گفته بود 2 ، 3 مدل غذا برام درست کرده واسه این روزها که تا دیروقت سرکارم .

الهی قربونش برم که همیشه هوامو داره .قربون همه مامانها که همیشه برای بچه ها از جون مایه میگذارن .

خدا همه مامانها رو برای بچه هاهشون حفظ کنه

میلاد اسوه صبر

سالروز ولادت خانم حضرت زینت رو بهتون تبریک میگم .

انشاءالله که همه شما دوستای گلم به حوائج قلبیتون برسین .به مدد این خاندان پاک و مکرم .

امروز سالگرد ازدواجم به تاریخ قمری هم هست . 4 سال و خورده ای گذشت ....

هی ............. به همین زودی .

همسر نازنیم همیشه در کنارتم . با تمام بد اخلاقی هام ؛ غر غرهام ؛ لبخندهام و شادی هام . با تمام وجودم .

و میخوام که تو هم همیشه در کنارم باشی .با تمام مهربونی هات و صبوری ات

از یزد تــــــــــــــــــــــــــــــــا کیش

ما خیر سرمون اومدیم امسال مثل مرفهین بی درد جامعه ، یک سفر نوروزی تو تعطیلات داشته باشیم که قسمت نشد .

الآن داستانش رو میگم براتون .

حالا ما که اونچنان هم مسافرت برو نیستیم .ولی معمولاً سعی می کنیم زیاد سخت نگیریم و هرجا میریم بهمون خوش بگذره .اما پارسال که کاشان رفته بودیم ، شب اول اصلاً جای خوبی نتونستیم پیدا کنیم و اونجایی که رفتیم کمی تا حدودی بهمون سخت گذشت .روز دوم گشتیم و گشتیم و خدا رو شکر تونستیم تو هتل نگارستان کاشان یه اتاق بگیریم . واقعاً هم هتل خوب و تمیزی بود و خاطره خوبی برامون گذاشت . (‌اینم از تبلیغات برای هتل )

این شد برای من توبه که دیگه ، همین جوری هرچی پیش آید خوش آید پا نشم برم مسافرت .

از مدت ها قبل همسر تصمیم بندرعباس رو گرفته بود .البته عمه همسر اونجاست و بیشتر تاکیدش این بود که دلواپس جا و مکان نخواهیم بود .اما من زیاد راغب نبودم .چون معمولاً عیدها عمه اش میاد اینجا ، نمی خواستم با رفتن ما اون بنده خدا نتونه بیاد شهر خودش و پابند ما بشه .

از طرفی هم شنیدم بندرعباس بیشتر برای خرید کردن خوبه .دلم میخواست فرصتی میشد که گروهی می رفتیم تا بیشتر خوش بگذره .

اما می دونم نمیشد .خلاصه زیاد دلم بندرعباس نمیخواست دیگه .

اول ، دوم اسفند بود که دیگه فکرهامون رو کردیم و من پیشنهاد یزد رو دادم و تصمیم گرفتیم بریم یزد . یه دور هتل هاش رو سرچ کردم و چون از داداشم هم تعریف یه هتل خاص رو شنیده بودم تاکید داشتم همونجا اتاق رزرو کنیم .

از همون روزهای اول اسفند هرجا تماس گرفتیم ، گفتن اتاق هامون پر شده

خلاصه تو لیست انتظار رزرو و برآورد هزینه و چه چه ، آخرش بعد اینکه رزرو اینترنتی کردیم و با هتل تماس گرفتیم که ای بابا چرا همش درخواست رزرو ما رو رد می کنید که هتل عزیز فرمودن ، ما با اون سایت لینک مستقیم نیستیم ! و تو سایت خالی یا پر بودن اتاق ها ملاک نیست . 

خلاصه گفتیم خوب شما به ما اتاق بده ،‌ فرمودن شبی 1 میلیون و خورده ای که 3 شب حدود 3 میلیون میشه .

ما رو میبینی ! هاج و واج

نه بابا انقدر دیگه ما پول دار نیستیم .

دیگه داشتم منصرف میشدم که یهو به ذهنم رسید چرا اینقدر رو یزد تاکید داریم آخه ، خوب بگردیم شهرهای دیگه اگه هتل جور شد خوب یه برآورد هزینه میکنیم و میریم جای دیگه .

یکی دو تاهتل شیراز تماس گرفتیم و همچنان ما رو تو انتظار نگه داشته بودن .

از طرفی تو دفتر هوایی هم اسامی رو داده بودیم تا هتل اوکی شد سریع بلیط هم بگیرم .

تو این مابین یه روز سرکار بودم و یهو یاد یه سایت افتادم که بعضی آژانس ها و تورهای مسافرتی رو معرفی می کنه .

یهو چشمم به تور کیش افتاد ؛ زنگ زدم آژانس و باهاش حرف زدم ، تا بفهمم تاریخ خای خالی شون چه روزهاییه .

ما از اول تاکیدمون رو 2 فروردین تا 5 ام بود .چون همش من میگفتم دیگه منت مرخصی گرفتن رو نکشیم و از تعطیلات استفاده کنیم .

اما همه جا که زنگ میزدیم این تاریخ ها پر شده بود ؛

با اون آقاهه که راجع به تور کیش داشتم حرف میزدم یهو گفت آخر تعطیلات خالی دارم ، همون هتل با همون امکانات اما نصف قیمت .از 14 فروردین تا 17 ام .

یه صحبتی با آقای همسر کردم و قرار شد تصمیمون رو بگیریم .

یه کم مردد بودم که آیا می تونم مرخصی بگیرم یا نه ؟چون هفته دوم عید هم به اندازه کافی تعطیلی داره ، حالا من بیام 2 روز هم اضافه تر بگیرم؟

به اچید گفتم فعلاً دست نگهدار تا من مرخصی ام رو  قطعی کنم .

اما از شانس من اون روز اصلاً‌رئیسمون نیومد دفتر و وقتی هم اومد اونقدر دیر بود که من داشتم تعطیل میشدم ،‌خلاصه دیدم یه 24 ساعت گذشت و ممکنه بازهم هتل پر بشه .

زدم به بیخیالی و به همسر جونم گفتم ، ولش کن یا مرخصی میده و من میام یا نمیده و غر میزنه که بازهم من میام .شما بلیط رو بگیر .

آقا جان ِ من که دوباره زنگ زد گفت اتاق های 2 تخته پر شده ! و فقط سوئیت های هتل جا داره که کمی قیمت رو افزایش میده .اچید هم لارژ ، سریع گفت : باشه قبوله .

جالبه تا ما مبلغ رو واریز کردیم و تمام شد ، از هتل شیراز زنگ زدن و گفتن جای خالی داریم .

مثل اینکه قسمتون شیراز نبود .

حالا ما هستیم و یه سفر به کیش از 14 فروردین تا 17 ام اما فعلاً مرخصی نگرفتم.

از طرفی یه کم می ترسم ،‌ چون تا حالا اینجوری ندیده نشناخته بلیط رزرو نکرده بودم . تا حالا همه آژانسها رو میشناختم و شکی از بابت واریز پول و این صحبت ها نبود .اما الآن همش می ترسم نکنه بلیطی که بهمون داده باشه تقلبیه .نمی دونم چرا اینقدر بد بین شدم .

من تا حالا جنوب نرفتم ، اگر قسمت بشه این اولین سفرم به جنوبه ایرانه .حس خوبی دارم برای دیدن جنوب .

انشاء الله که همه مسافرها به سلامت برن و برگردن و بهشون خوش بگذره .


جایزه همسر

رفتم ام آر آی و همونطور که فکر میکردم ترسیدم .یعنی تماماً دلهره بودم .

ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر زانوم بود ، اگه گردن یا سرم بود که دیگه فکر کنم زهره ترک میشدم .

همش احساس رفتن تو قبر بهم دست میداد .

چند دقیقه اول ام آر آی فقط داشتم با خدا حرف میزدم که ای خدا قبر هم عین همینه دیگه .دسترسی به جایی نداری و تو یه جای بسته قرار میگری .تازه فشار قبر و نکیر و مکنر هم هست .وای خدا ............

چقدر گناه داره و چطور باید جواب بدم ؟

هنوزم که دارم میگم تنم میلرزه .

بعدش تا شب کلی دپرس بودم بخاطر همین قضیه .خیلی خیلی کم کاری دارم .خیلی خیلی گناه دارم که باید درستش کنم .از رفتارم و کردارم و ... خیلی چیزهای دیگه که هرکس از درون خودش آگاه تره .

الانم انگار حسم برای نوشتن پرید .

فقط یه چیزی یادم اومد :

دیشب نه پریشب ، اشکنه داشتیم .... هه هه هه هه نه اشکنه نداشتیم

آقای همسر برام جایزه خرید .همیشه از فانتزیام این بود که وقتی میره خرید ، برای خودش که همیشه نوشیدنی میگیره برا منم که نوشیدنی زیاد نمی خورم بجاش یه چیز دیگه بخره .

همیشه هم بهش میگفتم و همیشه هم می شنیدم که تو انقدر سخت گیری من چه می دونم چی دوست داری .اصلاً نمی تونم برات خرید کنم .هرچی بگیرم دوست نداری بخوری!

من :

باشه .دیگه کوتاه اومده بودم .

دیشب یهو دیدم برام اینو گرفته



انقدر ذوق کردم ......

با ذوق و شوق بازش کردم و مثل بچه ها تند تند درستش کردم و این شد .




قشنگه ؟؟؟؟