همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

جایزه همسر

رفتم ام آر آی و همونطور که فکر میکردم ترسیدم .یعنی تماماً دلهره بودم .

ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر زانوم بود ، اگه گردن یا سرم بود که دیگه فکر کنم زهره ترک میشدم .

همش احساس رفتن تو قبر بهم دست میداد .

چند دقیقه اول ام آر آی فقط داشتم با خدا حرف میزدم که ای خدا قبر هم عین همینه دیگه .دسترسی به جایی نداری و تو یه جای بسته قرار میگری .تازه فشار قبر و نکیر و مکنر هم هست .وای خدا ............

چقدر گناه داره و چطور باید جواب بدم ؟

هنوزم که دارم میگم تنم میلرزه .

بعدش تا شب کلی دپرس بودم بخاطر همین قضیه .خیلی خیلی کم کاری دارم .خیلی خیلی گناه دارم که باید درستش کنم .از رفتارم و کردارم و ... خیلی چیزهای دیگه که هرکس از درون خودش آگاه تره .

الانم انگار حسم برای نوشتن پرید .

فقط یه چیزی یادم اومد :

دیشب نه پریشب ، اشکنه داشتیم .... هه هه هه هه نه اشکنه نداشتیم

آقای همسر برام جایزه خرید .همیشه از فانتزیام این بود که وقتی میره خرید ، برای خودش که همیشه نوشیدنی میگیره برا منم که نوشیدنی زیاد نمی خورم بجاش یه چیز دیگه بخره .

همیشه هم بهش میگفتم و همیشه هم می شنیدم که تو انقدر سخت گیری من چه می دونم چی دوست داری .اصلاً نمی تونم برات خرید کنم .هرچی بگیرم دوست نداری بخوری!

من :

باشه .دیگه کوتاه اومده بودم .

دیشب یهو دیدم برام اینو گرفته



انقدر ذوق کردم ......

با ذوق و شوق بازش کردم و مثل بچه ها تند تند درستش کردم و این شد .




قشنگه ؟؟؟؟

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

خدارو شکر که بخوبی انجام شد و بخیر گذشت. دیروز هر کاری کردم که منم از تجربیاتم بگم و از نگزانی در بیای گامنتم ثبت نمی شد. من حدود 5 سال پیش ام ار ای برای پا و کمرم دادم و تو اون تونل گذایی رفتم چیزی یادم نبود اما حالا که به قبر تشبیه ش کردی یادم اومد که منم دقیقا همین حس رو داشتم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. امیدوارم این تلنگرها باعث بشه که خودمونو آماده تر کنیم

ای جانم دوست خوبم که تلاش کردی از تجربیاتت بگی .من چرا یادت رفت اسمت رو بنویسی .
به هرحال نمی دونم کدومیک از دوستای خوشگلم هستی اما از خدا میخوام که الآن کمر و پات مشکلی نداشته باشه و اذیتت نکنه

بهار(فرصت دوباره آفتاب) چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ http://yegran.blogfa.com

تو هم مثل دوست جون من از وسایل پزشکی می ترسی؟۱
ای ول همسر خوشگله!
حالا جایزه چی بود؟

جایزه رو مگه تو عکس ندیدی؟
البته یه جایزه بی ربط و بی مناسبت بود .
وای از وسایل پزشکی ، یعنی کابوسم همیشه این بوده که چطور بعضی ها میرن دماغشون رو عمل میکنن .لحظه ای نمی تونم خودمو جاشون بگذارم .فکر کنم من اگه برم قبل عمل دماغ ، سکته کنم

بلورین شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

منم عاشق اینا هستم...خیلی کیف داره درست کردنش...
من حدود یه ده تایی از این شکلکا داره...فقط این تخم مرغ شانسی های شیرین عسل چیزاش خوشکل تره...این مارک وسایلاش زیاد خوب نیست...البته اینی که تو درست کردی خوش شانس بودی قشنگ در اومده...وگرنه من یکی دو تا از این گرفتم ولی راضی نبودم...

جدی ؟
من چون تا حالا نه خودم خریده بودم نه همسر ؛ نمی دونستم چه مارکی بهتره .
ازین به بعد یادم باشه اگه چشمم یه شیرین عسل خورد بخرم

mahtab یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:51 ب.ظ خhttp://mynicechild.niniweblog.com

خیلی حال میده که همسر ادم براش خوراکی مخصوص خود خودشو بخره
منم خیلی از این کارش ذوق می کردم و می کنم،
اما با اومدن بچه رنگ همه چیز عوض میشه، معنای همه خواسته هات عوض میشه
دلت میشه دل بچت، خواستت میشه خواسته ی اون و هوست میشه هوسهای اون

ای جانم مامان مهربون
راستی رسیدنت بخیر .اصلاً وقت نکردم بیام وبت .شرمنده
معنای واقعی یه مادر همینه

آلیس یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:45 ب.ظ

فدای ذوق و شوقت بشم من.آنچنان این کودک درونت بیداره و چشم باز که مطمئن باش هرچی لالایی بخونی هم نمیخوابه.
دست همسر درد نکنه چیزایی که گرفتن ادمو سر ذوق میارن. انشالا هیچ وقت دیگه پات به اینجور جاها باز نشه عزیزم

خدا نکنه دختر گل .
آخی چقدر خوشم اومد ازین همه تعریفت .دارم از خوشحالی ، هر هر برا خودم می خندم .
مرسی عزیزم

زهرا یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ب.ظ http://zahra23961.blogfa.com/

سلام دوست عزیزم متاسفانه مجبور شدم آدرس وبلاگمو عوض کنم لطفا توی لینکتون تصحیح کنید
با تشکر[گل]

ممنونم زهرا جان .چشم تصحیح می کنم

محبوبه دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام خانوم بی معرفت احوالی از ما نمیگیری
خدا رو شکر که بهتری
منم از این سوپرایزها خیلی دوست دارم

ای قربونت برم .
منو ببخش .کلاً بیمعرفت شدم .
احوال خودم رو هم به سختی می پرسم .
فدای تو

پری سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:07 ب.ظ http://0o0o0o0o.blogsky.com/

MRI رو همین دیروز خوندم کاربردش رو و جزئیاتش رو.....اره قبول دارم ترسناکه .....
چه چیز میزای بامزه ای ی ی ی ی ی ی

ام آر آی نگو ، لو لو خرخره بگو
بامزه و خوشمزه

بهار (فرصت دوباره آفتاب) چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:52 ب.ظ http://yegran.blogfa.com

الان داشتم کامتنم رو می خوندم خیلی بد سوتی دادما
احتمالا اون لحظه تارا هولم کرده نفهمیدم چی نوشتم

ای جان .خودم هم فهمیدم که سوتی دادی .خنده ام گرفته بود چجــــــــــــــــــور ............
ای قربون تارا که هولت کرده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد