همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

بوسه به دست مادر

بچه ها فکر کنم همتون تو بچگی هاتون بازی های کامپیوتری انجام داده باشین .

حالا نسل ما که بچگیمون با آتاری و میکرو و ... اینا همراه بود .تو بعضی این بازی ها که معمولاً هم سرعتی و فکری هستن دیدین بعد چند مرحله یه مرحله آزاد میگذاره با تایم مشخص ، که فقط می تونی امتیاز کسب کنی ؟

یه مرحله که از گیر و گرفتاری های اصل بازی خبری نیست فقط باید با سرعت عملت امتیاز بگیری .

الآن من فکر می کنم تو زندگیم چنین زمانی برام حادث شده .

مثال عجیبی بود .نه ؟

ماجرا اینه که مامانم مدتی میشد انگشت شصت دست راستش به شدت درد میکرد .جوری که کار کردن براش سخت بود .یه چند باری گفتم بیا بریم دکتر ، گفت نه حوصله عکس گرفتن و اینا رو ندارم ، خودش خوب میشه .

البته قصور از من هم بود که فقط تونستم راضی اش بکنم یه آتل ببنده دستش . باید بیشتر اصرار میکردم تا زودتر بره دکتر .

بالاخره دردسر تون ندم یه روز شنیدم بی خبر از من رفته دکتر .

منم غصه دار شدم که این چه کاریه آخه ؟

بهم میگه مگه زحمتام فقط باید رو دوش تو باشه ؟ ( میدونید که خواهر و برادرم ایجا نیستن )

وقتی 2 تا دکتر عوض کردیم و نظر هردوشون رو پرسیدیم گفتند که تاندون دستش متورم شده و همین باعث درد و خم نشدن انگشتش میشه .

تزریق یه آمپول تو انگشتش و بعد ازون گچ به مدت 2 هفته براش تجویز کردن .جیگرم داشت براش کنده میشد که باید اون درد آمپول رو تحمل کنه .اما خوب واقعاً‌ مامانم از من خیلی قوی تره . روحیه خوبی داره و ترس به خودش راه نمی ده .

چهارشنبه گذشته بود که آمپول زد و دستش رو گچ گرفت .

حالا من موندم و یه فرصت ویژه برای خدمت به مامانم که البته خیری که در دل این کمک های ناچیز من به مامانم برای خودم هست .

فکر میکنم مثل همون مرحله فقط امتیاز گرفتن اون بازی ها ، منم تو برهه ای قرار گرفتم که می تونم به راحتی این برکات رو برای خودم جمع کنم .فقط باید کمی تنبلی ام رو کنار بگذارم .

راستش رو بخواین 2 روز گذشته اشک امونم نمی داد .روز مادر که همش میگن باید به دست مادر بوسه زد ، من پیش خودم میگفتم الهی قربون مامانم برم که باید به دست گچ گرفته اش بوسه بزنم .البته مامان نگذاشت اماباید یه روز تو همین 2 هفته که وقت دارم به دست گچ گرفته اش هم بوسه بزنم .

جمعه گذشته با وجود اینکه دوست داشتم با مریم اینا ( همسایمون )‌بریم بیرون و از هوای بهار لذت ببریم اما موندم خونه ، مامان اینا رو ناهار دعوت کردم .چون دست راستش هم هست خیلی سختشه.

این روزها هم سعی می کنم اگر بتونم شام درست می کنم و براشون می برم . حالا درسته که بابام هم کمک می کنه اما خوب کاری که خانم یه خونه انجام میده ،‌ یه چیز دیگه است .

ناگفته نماند این وسط آقای گلم ، همسر مهربونم از ذره ای محبت دریغ نمی کنه .بخاطر همین قضیه ازش بینهایت منونم و بیشتر ازون از خدای خوبم سپاسگذارم که چنین همسری بهم داده .

شاید چیز پیش پا افتاده ای باشه اما واقعاً همین که منو در خدمت به خانوده ام همراهی میکنه خیلی خیلی برام ارزشمنده .

خدا همشون رو برام نگه داره .

هم خانوده خودمو ، هم همسرجانمو ،‌ هم خانوده همسرمو که کم از خانوده خودم ندارن تو محبت کردن به من ، هم شما دوستای ناز و مهربونم رو .

امروز کلی انرژی دارم ، بسیار بسیار از همه چی راضی ام و خوشحالم . حتماً بخاطر پیاده روی امروز صبح تو هوای خوب بهار ِ که من عاشقش هستم .

خدایا شکرت . بینهایت بار ممنونتم .

نظرات 10 + ارسال نظر
آلیس سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:02 ق.ظ

خدا انشالا مامانو بابا رو با تن سالم براتون حفظ کنه و توام تند تند سبدتو بگیری دستتو هی امتیاز پر کنی.
انشالا خدا خیرتون بده که اینجوری هوای خانواده هارو دارین.
انشالا زوده زود هم خبر بهبوده مامانو بدی عزیزم.

انشاء الله .آره دیگه سبدمو دستم گرفتم دارم هی ستاره توش می اندازم .
مرسی دوست خوبم.
خدا بابای تو هم رحمت کنه و مامانت رو برات همیشه سلامت نگه داره

فهیمه سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:59 ق.ظ

چقدر زیبا
امیدوارم همیشه ازین لحظات و فرصت ها واسه کمک به پدر و مادرامون پیش بیاد و مطئمنا این زندگی خودمونه که با دعای خیر اونا پر از برکت و نعمت میشه
امیدوارم همیشه همینطور پر انرژی و شاد باشی و این انرزی رو به ما هم منتقل کنی

مطمئناً همین جوره .خیلی از موقعیت های خوبمون تو زندگی هامون بخاطر دعاهای مامان باباهاست .کاش همیشه بتونیم رضایتشون رو داشته باشیم .
بهار که میشه من خود به خود خوشحال میشم .مثل خرس قطبی که از خواب زمستون بیدار میشه با گرم شدن هوا اخلاق منم گرم میشه

صبا سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ق.ظ

ایشاله دست مامانت خیلی زود خوب بشه.خدا همه بابا مانهای گل رو حفظ کنه

ایشالا صبا جونی .
الهی آمین

hamideh سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:16 ق.ظ http://www.Artakava.com

با سلام در صورت امکان . از شما تقاضا دارم سایت بنده را در لیست دوستانتون لینک کنید ... با تشکر
لذا شما هم در صورت امکان پورتال آرتاکاوا را به نام....... پورتال جامع تفریحی آموزشی آرتاکاوا .....www.Artakava.com لینک بفرمایید... با تشکر از شما . یا حق

اجرتون با امام زمان

mahtab مامان علیرضا سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:49 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

آفرین بهت
خوش به حالت که همچین فرصتی داری البته خوب نیست که به واسطه ی درد کشیدن مادر عزیزت این فرصت عایدت شده اما همین که تونستی در دل این شرایط به این موضوع فکر کنی و ازش بهترین استفاده رو برای مهربانی کردن به مادرت ببری خیلی خوبه و جای قدردانی داره
در ضمن آفرین به همسرت که به قول خودت در این مسیر همراهته
چه خوب که پرانرژی هستی امروز
میفهممت، گاهی آدم خیلی سرمسته و همه چیز بهش انرژی مثبت میده
ایشالا همیشه همین حال امروزتو داشته باشی رزی عزیزم

قربونت برم مهتاب عزیزم .
کاملاً‌حق با تو ِ .درد کشیدن مادرم رو نمی خوام ببینم اما خوب وقتی دیدم این شرایط براش پیش اومده یه آن به خودم اومدم که ازین فرصت باید استفاده کنم .
بله واقعاً دراین شرایط قدردانی از همسرم باید بکنم .
آخ یه چیز دیگه بگم که این هوای بهار داره غوغا می کنه از بس عالی و خوبه .
جاتون حسابی خالی

شهره سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 05:24 ب.ظ http://ourlovelyhut.blogsky.com

ایشالا مامانت زودتر خوب بشن
خوبه که کنارشون هستی و میتونی کمک کنی
منم چن وقت پیش مامانم یکم مریض شده بود غصه میخوردم که حالا که باید کاری کنم پیششون نیستم ولی خداروشکر خوب شد
همین که تو این موقعیت وظیفه خودتو تشخیص دادی و اینقدر زیبا تشبیه کرد. یه دنیا ارزش داره
خدا سایه شونو مستدام کنه
راستی من رمز پستاتو ندارم

خدا ایشالا همه مامانها رو برامون نگه داره .
آخ می فهمم چقدر سخته که بدونی مامانت مریضه و دور باشی و کاری ازت بر نیاد جز غصه خوردن .
الهی شکر که خوب شدن .
رمز رو برات گذاشتم خانمی

بهار(فرصت دوباره آفتاب) سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.yegran.blogfa.com

خوش به حال مامانت که دختری گلی مثل تو داره که مسلما نتیجه تربیت درست خودشه...
عمه من همچند سال پیش همین مشکل رو داشت و شکر خدا حل شد. انشاءالله مامان شما هم زودی خوب میشه

بهار جونم شرمنده ام نکن دیگه .
شما لطف داری خانمی .
جدی میگی ؟
ایشالا مامان منم دستش خوب بشه و به عمل نکشه

زهرا چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:10 ب.ظ http://negahetazeman.blogfa.com

سلام عزیزم
وای چه دختر خوبی!!!! خدا انشالله تو رو برای خونواده ت زنده و سلامت نگه داره....خوش به سعادت مامانت که همچین دختری داره... انشاالله هرانچه که خوبه خدا بهت بده.....
عزیزم این پستت پر از نشاط و امید بود... منم با خوندن این پست کلی به وجد اومدم .... دست گلت دردنکنه

سلام خانم خانما.
عزیـــــــــــــــــزمی که انقدر نسبت به من لطف داری .
انشاء الله خدا به همه یاری برسونه به حوائج قلبیشون برسن .
منم خوشحال تر شدم که این پست شما رو پر انرژی کرد .
دست خود شما درد نکنه زهرا خانم گل

ساناز چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام عزیزم.امیدوارم همیشه تو زندگی همیشه بتونی ستاره جمع کنی و برنده باشی.خدا هم به مامانت سلامتی بده و زودتر خوب شه.
خوشحالم که دوست خوبم چون سرشار از انرژی هست

سلام نازنینم .
فدای تو بشم مامان سانی .خدا به همه مامانها همیشه سلامتی بده

محبوبه چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:14 ب.ظ http://mzm7072.persianblog.ir

ایشالا زود دستشون خوب بشه و امیدوارم منم یه روز بتونم مثل تو فرزندخوبی برای خانوادم باشم

مرسی محبوبه جونم .
من اونقدرها هم تعریفی نیستم .این تعریف ها رو خودم کردم باید ببینیم نظر دیگران چیه .
اما من همیشه اون نامه ای که پارسال روز مادر بود فکر کنم برای مامانت نوشتی تو یادمه که چقدر زیبا از محبت هاش قدردانی کرده بودی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد