همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

امان از آلرژی های فصلی

بعد از یک روز گردش در دل جنگل های گیلان ، فقط دلم میخواد بخوابم

فکر کنم آلرژی فصلیه که انقد خوابم میاد

پنج شنبه مریم زنگ زد تا اگه خونه باشیم شب بعد شام برای عید دیدنی بیان خونمون .منم گفتم قدمتون رو چشم .

ساعت 1/5 ، 2 که شد اچید جانم زنگ زد که دارم از سرگیجه کلافه میشم .گفت دارم میرم درمانگاه .خواستم مرخصی بگیرم زود تعطیل کنم برم پیشش که گفت نگران نباش بابا داره میاد دنبالم .

من و همسرجانم هر دو روزه بودیم .احتمال داددم فشارش افتاده باشه . فقط سفارش کردم چیزی نگو که روزه بودی ، چون دیگه تا ابد الدهر ممنوع الروزه می کننت .

بدو بدو کارهامو به سرانجام رسوندم و گفتم : من فرار ، میروم به بالین همسرم .

وقتی رسیدم چند دقیقه بیشتر از سرمش باقی نمونده .الهی قربون باباش برم ، این مرد اونقدر گل و عشقه که حد نداره .تا حالا به اندازه 1 درصد ازش دلگیر نشدم .تا منو دید به بهونه سوال از پرستار رفت بیرون و من بعد اینکه سر اچید رو بوسیدم و حال و احوالش رو پرسیدم یهو فهمیدم بابا چقدر قشنگ من و همسر رو تنها گذاشته .

کلی عذرخواهی کردم که وظیفه من بود میومدم و شما افتادی تو زحمت .اما ذره ای گله نکرد . بعد از دکتر هم مستقیم ما رو برد خونه خودشون .گفت زنگ زدم به مامان غذا درست کنه .

خداییش خیلی تو این مورد شانس آوردم .بار اولشون نیست که ما رو حمایت می کنن .اونم بدون هیچ چشم داشتی .البته همه پدرمادرها گل اند و همیشه تکیه گاه بچه هاشون هستن .اما وقتی از اطرافیان میشنوم مادرشوهر ال کرد پدرشوهر بل کرد ، خدا رو بینهایت شکر میکنم .

شب دیگه همسرکم بهتر شد و مهمونی عید دیدنی به خوبی و خوشی برگزار شد . در ضمن قرار گردش روز جمعه هم گذاشته شد .

صبح جمعه ، ساعت 11:30 راه افتادیم و رفتیم و رفتیم تا به یه جای خوشگل و خوش آب و هوا کنار یه رودخونه و نزدیک یه چشمه رسیدیم .

دیروز هوا خیلی گرم شده بود ،‌بعد ناهار رفتیم کنار روخونه .یعنی اول کنار رود بعد داخل رود ، خیلی چسبید ، آب سرد اونم با سرعت و فشار و زیر پاهامون سنگ ،‌ همه و همه خستگی و گرما رو از تنمون بیرون برد .

برگشتن هم چند جا نگه داشتیم با آرامش به صدای آب و بلندی کوها و سرسبزی اطرافمون نگاه کردیم ، خدا رو شکر کردیم و انرژی گرفتیم .

این وسط فقط خارش دستهام داشت کلافه ام میکرد. روی دستم بهار و تابستون که میشه تا شورع میکنه به خاریدن و جوش میزنه .یه چیزی عین کهیر .

ساعت از 7 گذشته بود که رسیدیم . یه کم شروع کردم به جمع کردن وسایل که دیدم خسته ام .گفتم یه کم دراز بکشم و بعد پاشم جمع و جمور کنم ، دراز کشیدن همان و یهم از شدن خارش دستم از خواب پاشدم ، جوری که دیگه داد میزدم اچید پاشو دارم داغون میشم ، دوتاییمون بیدار شدیم ، اِ اِ اِ ... ساعت چنده : 11 شب .

وای من نه نماز نه شام نه ناهار فردا ، چه کنم ؟

حالا بازم خوابم میاد یعنی اگه نماز نبود از جام بلند نمیشدم .

بعد نماز دیگه دستم امونم رو برید زودی رفتیم دکتر و پماد قوی تر داد ، تا یه کم آروم بشم . اومدیم خونه یه کم جمع و جور کردم . یه فکر مختصر برای نهار فردا و دوباره خواب .

صبح هم اصلاً دلم نمی خواست بیدار شم ، اینه که میگم فکر کنم حساسیت فصلی گرفتم که انقدر خوابم میاد


- هفته خوبی رو داشته باشین ، یه هفته بهاری و دلچسب .

- دیروز که روز معلم بود ، دوستای خوبم اگه شما هم مستقیم یا غیر مستقیم به کار معلمی مشغولید به شما هم تبریک میگم . خیر سرم هم یادم رفت به مامانم و هم به مامان همسر تبریک بگم .می بینید چقدر حواس جمع هستم ؟

- تولد دوست قدیمی هم بود ، مریم . زمانی اونقدر با هم صمیمی بودیم که حد نداشت .شب و روزمون یکی بود .اما آلان شاید سالی 2 بار اونم فقط بخاطر تولدهامون بهم زنگ میزنیم . دیروز هم چون رفته بودیم بالای کوه آنتن نداشتم .بعدشم گوشی ام چون قاطی کرده شارژ باطری اش تموم شد .خونه هم که اومدم ،‌خوابیدم تا 11 ، این شد که 11:30 شب بهش زنگ زدم و تبریک گفتم خودم ازین بابت خیلی ناراحتم اما نمی دونم چرا تاریخ دوستیمون منقضی شده ، دیگه نه من اون دوست قدیمی هستم برای اون نه اون یار قدیمی برای من . و این برای من پر از افسوسه .


نظرات 4 + ارسال نظر
آلیس شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:30 ق.ظ

به به خوب کاری کردی که رفتین بیرون. ادم خونه میمونه اونم تو این فصل بهار خواب آلودگی سرتاسر وجودشو میگیره
روز مامانیاتم حسابی مبارک باشه عزیزم
خدا خانواده همسرتم حفظ کنه. انشالا بتونیم ما هم مثل ایشون باشیم. که بسی سخته

واقعاً به به .خیلی هوای بهار دلچسبه .زندگی می بخشه انگار .
مرسی گل نازم .
خدا همه مادر پدرها رو حفظ کنه برامون .بین همه عروس دامادها و خانوده هاشونم همیشه صلح و صفا برقرار باشه

محبوبه شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:02 ب.ظ http://mzm7072.persianblog.ir

سلام عزیزم قبول باشه روزتون الان همسریت بهتره؟
معلومه حسابی خوش گذروندیا؟
خسته نباشی منم همش میخوام بخوابم:دی
دوستی منو و یکی از دوستامم همین طور شده .

سلام گلم .آره الحمدلله بهتر شد.یعنی همون فرداییش خوب شد خدا رو شکر .
آره جای شما خالی .خیلی خوب بود .
وای الآن دیگه اونجوری نیستم که همش خوابم بیاد اون شب نمی دونم چم شده بود

زاهدی یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:52 ق.ظ http://rotab-zahedi.blogfa.com

سلام وبلاگتون واقعا عالیه ممنون و سپاسگزار از مطالب خوبتون

ما شرکت تولید و عرضه خرمای ساده و مغزدار داریم اگر خواستید به وبلاگمون سر بزنید و محصولات رو ببینید و خواص خرما و انواع مغزهارو بخونید خوشحال میشیم از محصولات ما مصرف کنید و مارو به دوستانتون هم معرفی کنید.امیدواریم بتونیم خدمت هرچند کوچکی به سلامتی همه دوستان عزیزی چون شما کرده باشیم

فهیمه یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:27 ب.ظ

ای جان چقد حساسیت فصلی بدی داری امیدوارم هر چه زودتر خوب شه
منم اول تابستون خارش گلو و ابریزش بینی بی طاقتم میکنه
هییی این دوستی های تاریخ گذشته واقعا درد اوره ادم یه زمانی به خودش میگه عمرا که تاریخ مصرف داشته باشه این دوستی اما..... امان از روزگار

آره گلم .این حساسیت ها زیبایی فصل رو میخوان ازمون بگیرن ولی ما مقاوم تر ازین حرفهایی که لذت نبریم.
وای فهیمه تو انگار حرف منو راجع به دوستی های گذشته خوب درک میکنی .هر دومون یه جورایی شرایط دوستی تاریخ گذشته را تجربه کردیم .
خیلی غمیگنم میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد