همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

وزن کِشی

خدا رو شکر حال عمومی ام خیلی بهتر شده .

البته هر روز و هرشب یه برنامه خاص برای خودم دارم و هر روز یه مدلی میشم اما ازون شدت روزهای اول خیلی کم شده .

روزها همین جور میگذرند .

پاهام تقریباً هر روز درد می کنه و گرفته .ولی باز خدا رو شکر هرچی هست شبها درد به سراغم میاد . وگرنه دیگه نمی دونم این بار اگه پام بگیره ، تو شرکت چی باید بگم ؟

هنوز هم کسی تو شرکت باخبر نیست .یعنی با این محیط مردونه ای که هست و هیچ خانمی جز من نیست به هیچ وجه روم نمیشه حرفی بزنم .اما خوب باید یه جور اطلاع بدم تا یه نیروی دیگه جایگزین من بیارن . من البته من به جد می تونم بگم جای من 1 نفر کمه 2 تا نیرو باید بیارن ...... اینجور آدم خودشیفته ای شدم من ....

مریم هم داره دوران نقاهتش رو میگذرونه . انشاء الله که زودتر خوب بشه .

بالاخره اول هفته ، باطری ترازوی خونه ما به دست آقای همسر خریداری شد و از شنبه من برنامه وزن کِشی هر روزه دارم .قبل نماز صبح ، قبل صبحانه ، بعد صبحانه ، بعد از ظره رکه میام خونه و آخر شب

یعنی فقط دلم می خواد یه بار دیگه پام برسه مطب دکتر و برم رو ترازوش تا ببینم وزنم همونه یا نه ؟

با ترازوی دیجیتال من وزنم 2 کیلو کمتر ازونی نشون میده که دکتر گفت ، البته البته فهمیدم جریان چیه ، من تو خونه مانتو شلوار که نمی پوشم برای همین پایین تر نشون میده .همین هم باعث دلگرمی ام شده ،‌فراوووووون .

خودم هم راستش دیگه اون اشتهای وحشتناک رو ندارم (که واقعاً‌ وحشتناک بود )‌ و سعی می کنم شیرینیجات نخورم .

انشاء الله بتونم زیادترش نکنم لااقل .

به توصیه مامان جون ،‌ نمک رو حذف کردم از غذاهام .البته من کلاً خیلی کم نمک غذا درست میکردم و عادت به کم نمکی داریم اما مثلاً سالاد یا ماست رو حتماً نمک میزدم که اونم قطع کردم .قبلن به خاطر چاقی ام به یک باره ام انگشت های دست و پام گز گز میکرد .انگار که ورم داره اما الآن بهتر شدم الحمدلله .

دعای همیشگی ام اینه که همه مامانها نی نی هاشون رو سلامت بغلشون بگیرن و به راحتی این روزها رو بگذرونن ،‌ منم به دعای اونها همین طور .

امتحان سخت

سلام دوستای خوبم .

نمی دونم چه حکمتیه که این مریم طفلی اینقدر آزمایش های الهیش سخته .

بله ، مریم از روز پنچ شنبه دیگه مامان نیست .یعنی نی نی اش از بین رفت .

منم دیشب فهمیدم ،

این دو روز گذشته مدام مهمون داشتن و من فکر کردم که سرش به مهموناش گرم باشه براش بهتره ،‌نگو مامان و خواهرش اومده بودن پیشش تا تنها نباشه .

باهاش که صحبت کردم خیلی سعی کردم آرومش کنم . نشد که برم دیدنش .چون حال جسمی خوبی نداشت و باید استراحت میکرد .حقیقتش از روبرو شدن باهاش فرار می کنم .همش می ترسم قصه بخوره .کاش بارداری هامون همزمان نمی شد .

روزهای سختی رو میگذرونه .

خدایا خودت کمکش کن . نکنه یه وقت به تو شک بکنه ،‌ نکنه به دعاها و قرآن هایی که خونده شک بکنه .خدایا خودت میدونی امتحان سختیه .خودت کمکش کن .

اخبار هفته گذشته

سلام دوست جونا .

انشاء الله هفته خوبی رو شروع کنید و براتون پر از خیر و برکت و خبرهای خوش باشه .

خدا این کامپیوتر شرکت رو از من نگیره .من اگه 4 روز هم خونه باشم چون تایپ با لپ تاب خودمون برم سخته ،‌ آپ کردن در کارم نیست .واسه همین الآن باید یه عالمه خبر بدم بهتون .

به ترتیب وقایع اتفاقیه شروع می کنم .

بنده به سلامتی و خدا رو شکر در صحت کامل رفتم دکتر .که خوب تقریباً همه چی خوب بود به جـــــــــــــــــــــز ......... وزن اینجانب .بنده در کمال پر رویی 5 کیلو اضافه کردم .اونم چی فقط تو ماه دوم ! خانم دکتر دعوام کرد .البته نفر اولی نبود که دعوا میکرد .نفر اول مامان خانم خودمه که هی دعوام میکنه .

مامان به شدت منو ترغیب کرده برای زایمان طبیعی .برای همین میگه وزن بالا اذیتت می کنه .دیگه کاملاً به مامانم ایمان آوردم .یه پا ماماست برای خودش .هر چی بهم میگه درسته خدا رو شکر .

البته با اون اشتهای سیری ناپذیر بنده دور از ذهن نبود اما خوب 5 کیلو هم یه چیز وحشتناکیه دیگه خوب .حالا من پ1روسه کم خوری رو دارم شروع کردم .البته ناگفته نماند خدا رو شکر دیگه مثل قبل اصلاً میلی به خوردن خامه و شیرینی و اینا ندارم .اما خوب حجم غذام بالا رفته .که باید اونم یه جوری حجمش رو کم کنم و کالری اش رو بالا ببرم .

خبر بعدی اینکه ما دوستان دسته جمعی با میخوایم مامان بشیم  .بله یکی دیگه از دوستام ، یعنی دوست دوران دبیرستانم که با هم تو یه سال عروس شدیم ، داره مامان میشه .شدیم سه تا مامان اسفندی .من و آیدا و مریم .

اما مریم ، خدا بهش کمک کنه و ایشالا هرچه زودتر خبرهای خوب بهم بده .طفلک بعد اینکه 10 رو روزشماری کرد تا بتونه بره سونوگرافی و ضربان قلب نی نی اش رو بشنوه ، دکتر سونو بهش گفت تازه تو هفته 5 هستی و باید یه 14 روز دیگه هم صبر کنی تا مطمئن بشییم رشد نی نی ات نرماله یا خدای نکرده متوقف شده .حالا من هرچی بهش میگم دختر هیچی نیست اما امان از دل مریم که فقط آشوبه و کار روز و شبش گریه است .هی میگم بابا جان بچه سالم رو هم تو با این همه گریه اذیت می کنی .بس کن میگه دست خودم نیست .جواب مردم رو چی بدم و ازین حرفها .ولی من بازم دلم روشنه .ایشالا که نی نی اش سالم باشه .

دوباره میرسیم به خودم .سه شنبه صبح از خواب که پاشدم پشت پاشنه پام به شدت درد میکرد .گرفته بود .جوری که تا خود شب من لنگ میزدم .گفتم خوب شب بخوابم بهتر میشه دیگه .اما امان از لحظه ای که برای نماز صبح بیدار شدم ، در حد جیغ و اشک و ناله درد میکرد پام ( الته فقط ناله کردما ....تقویت و افزایش آستانه درد و این صحبتا دیگه ).

نه میشد صاف بگذارمش نه خمش کنم نه دارز میکشیدم خوب بود نه سرپا می ایستادم . در همه حالت درد داشت .

با حال پریشون شب رو صبح کردیم و آقای همسر هم مرخصی ساعتی گرفت تا منو ببره دکتر .

آقای دکتر تشخیص ورم آشیل پا رو دادن و خدا رو شکر خبری از پارگی نبود .شروع کرد به دارو نوشتن که بنده اظهار مادر کردم .ایشون هم گفت به هیچ وجه نمی تونم ریسک کنم .فقط منو به فیزیوتراپ معرفی کرد تا برام تیپ بچسبونه .ازین چسب ها که ورزشکارها میزنن .اگه والیبال نگاه میکردین بیشترشون رو بازوهاشون زده بودن .

3 روز هم برام استراحت مطلق نوشت که فقط من 1 روزش رو نرفتم سرکار .فردایی اش صدای آقای رئیس در اومد که بیا و بیا .

الحمد لله روز همون روز خیلی درد داشتم اما فردایی اش کمتر شد .تا آلان که پام بهتره . فقط کمی پشت پام حالت گرفتگی داره .نمی دونم این درد از کجا قسمتم شد .فقط اینکه احتمال داره بخاطر بارداری و اینا باشه و شاید کمبود و یا زیاد بود ویتامین یا املاحی منجر به این دردهای عضلانی وحشتناک بنده گشته بود .

خدا رو شکر الان خیلی بهترم .

خیلی طولانی نوشتم .معذرت میخوام.

برای مریم دعا کنید لطفاً

آینه

سلام دوستای خوبم .

یه راست برم سر اصل مطلب که از دیشب حالمو گرفته .

من حسابی چاق شدم .یعنی دیشب تازه فهمیدم سایزم عوض شده .اینکه میگم دیشب خیلی عجیبه نه ؟

ماجرا ازین قراره که ما روز مبارک عید فطر که میخواستیم بریم تهران ، دقیقاً زمانیکه همه وسایل رو جمع کرده بودیم و داشتیم از خونه خارج میشدیم ، همسر برای یه لحظه رفت تو اتاق خواب تا از کشو چیزی برداره .بلافاصله که کشو رو با همون فشار و ضرب همیشگی می بنده آینه ِ میز آرایش برمیگرده و می افته زمین

خوبه که من تو اتاق نبودم .

خلاصه من که اصلاً ناراحت نشدم و گفتم قضا و بلا بوده که به مال خورده .القصه همه اینا رو گفتم تا برسم به اینکه هنوز آینه ما تعمیر نشده .چون هم آینه اش و هم قسمتی از ام دی اف پشتش آسیب دیده .حالا باید بگردیم یا اونو تعمیر بکنیم که فکر کنم کمی تعمیرش سخت باشه چون نجارها قبول نمی کنن یا اینکه یه آینه جدید برای سرویس خواب بگیریم .

تمام اینها به اینجا رسید که ما دیگه آینه قدی تو خونه نداشتیم فقط هر آینه ای بود برای من از کمر به بالا نشون میداد .تا دیروز یهو یاد یه آینه قدی که تو انباری بود افتادم .از همسر خواستم که اون بیاره موقت استفاده کنیم .

تا آینه رو آورد و من یه نگاه از سر تا پا به خودم انداختم تازه فهمیدم مامانم هی میگه چاق شدی منظورش چیـــــــــــــــــــــه ؟البته این گریز ناپذیره و می دونم که یه روال طبیعیه اما با اون گرسنگی های وحشتناکی که من داشتم و دارم اضافه وزنم دور از ذهن نبود و  مسئله دیگه اینکه فکر کنم چون یهو بعد حدود 2 هفته فهمیدم افزایش سایزم چقدر بوده برام شوک بر انگیز بود .

حالا همش به این فکرم که آی من چه کنم چه نکنم .فکر رژیم که نیستم به هیچ وجه .از نظر خودم هم زیادی نمی خورم چون زمانیکه گرسنه ام میشه میخورم ، و اگه نخوام چیزی بخورم به نظرم گرسنه موندن برام کار غیر ممکنه .

به امید خدا همه اونهایی که نمی دونن از رو هیکل من کاملاً دوزاری هاشون می افته .

تعطیلات پر ترافیک

سلام به همگی .

خوبید ، خوشید انشاء الله ؟

منم بد نیستم .الحمد لله .

انگار هنوز خستگی تعطیلات از تنم بیرون نرفته ، آخه با اجازتون رفتم تهران . با وجود اینکه همش به گردش گذشت اما چون ترافیک خیلی زیاد بود ، خسته کننده شد برامون .

البته باز هم جای شکرش باقیه که ما از سمت شمال می رفتیم تهران و ترافیک این ور خیلی کم بود .تنها زمانی که شدت ترافیک جهت مخالف زیاد میشد ، تمام مسیرها بصورت یک طرفه بسته میشد .

برگشتن هم از ترس اینکه پشت مسیرهای یک طرفه نمونیم ساعت 3 نیمه شب راه افتادیم .

تعجب می کنم ما تهران هم هرجا خواستیم بریم برای تفریح کلی ترافیک بود .

خدا رو شکر تو مسافرت اذیت نشدم .کلاً انگار من بیچاره فقط سرکار اذیت میشم .اون از شدت گرسنگی فقط .یعنی هرکاری می کنم سیر نمی شم .اما روزهایی که خونه هستم راحت ترم .

خیلی داره برام خسته کننده میشه .نمونه اش دیشب از 7 غروب شروع کردم تا خود 12 شب سرپا بودم .شام و ناهار فردا و میان وعده که حتماً اون باید از جنس غذا باشه .خبر دارید که تنها چیزی که منو سیر می کنه غذاست .نه نون و پنیر گردو ، نه نون و پنیر سبزی ، نه چای و کیک ، نه شیر و خرما .برای همین کارم زیاد شده .

عادت بدی هم داشتم و تشدید شده غذا تکراری نمی خورم .هر روز یه چیز جدید باید بپزم .گاهی سر ناهار و شام گیر می کنم چه برسه به میان وعده .

اشتهام هم نسبت به فست فود و غذای بیرون و ساندویچی در حد صفر رسیده .یعنی شدم یه کدبانوی تمام عیار که فقط غذاهای خونگی درست می کنم .

بالاخره سونو گرافی هم رفتیم .هم من هم مریم .اما دقیقاً 2 تا جواب غیر منتظره به دو تا مون داد .

به من که گفت 9 هفته هستم .یعنی 1 هفته بیشتر از اونی که فکر می کردم .که دارم کلافه میشم ازین بابت تا زنگ بزنم از دکتر بپرسم .

اما به مریم گفت : هفته ات کمتر ازونی که فکرش رو میکردی .بیچاره خیلی استرس گرفته آخه طبق محاسبات تاریخی که خودش داشت الآن دیگه باید ضربان قلب نی نی اش رو می شنید .اما نی نی اش ضربان نداشت .دکترش گفت 2 حالت داره یا تو تاریخ ها رو اشتباه کردی و هفته ات اونی که فکر می کنی نیست یا اینکه خدا به دور ، بارداری ات پوچ هست .

طفلک مریم پر از استرسه .دعا کنید که ایشالا درست بشه و چیز خاصی نباشه .

همسر پریروز به مادرش گفت .البته تاکید کرد لطفاً و خواهشاً تو بوق نکنین و همه رو خبردار نکنید .نیایم خونتون ببینیم پرده زدن سرکوچه و تبریک و تبریک و ازین صحبتا ، چون رزی خجالت میکشه .خداییش هم خجالت میکشم . تا الآن فقط مامان و خواهرم و خواهر زاده هام می دونن .

ازون جایی که خانواده شوهرن دیگه و غیرقابل پیش بینی هنوز به خود منم زنگ نزدن و تبریک نگفتن .فقط مادرشوهر یه اس ام اس داد .و خواهر شوهر زنگ زد به همسر و به اون تبریک گفت و ازش اجازه خواست به من زنگ بزنه یا نه ؟

اما تا حالا خبری از اخبارشون نیست

یا من خیلی حساس شدم یا اونا خیلی مراعات میکنن یا هر دو طرف اشتباه می کنیم .داستانی شده برا خودش والا 


بعداً نوشت : خواهرشوهرجان زنگ زد ....