همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

تولد بزرگ فامیل

بسم الله

دیشب تولد بزرگ ترین و نازترین و جیگرترین فرد فامیلمون بود .تولد مادربزرگ همسر که حرف ها و کارهاش آخر عشقه .

بزرگ ترین و کوچک ترین افراد فامیل دیشب در کنار هم بودن .مادر بزرگ و نتیجه هنوز نیومده اش یعنی نی نی جون بنده .

مادربزرگ زحمت کشیدن اسم هم برای بچه ام انتخاب کردن .اگه گفتین چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شهریار .اگر هم دختر شد شهزاد .دقت کنید شهزاد ، نه شهرزاد

خدا سایه اش رو همیشه رو سرمون حفظ کنه .سایه همه بزرگ ترها رو روی سرمون نگه داره .

مادربزرگ از جوونی اش عاشق کریستال بوده .از وقتی هم که من نامزد کردم به مناسبت های مختلف بهم کریستال کادو میداد .

روزی که حقوق میگرفت دیگه خونه نمی اومد یکسره می رفت برای تک تک نوه ها خرید میکرد .چه دختر چه پسر .تقریباً برای همه ام در یه حد و گاهی یکسان کادو میگرفت و روی جعبه هر کدوم اسم اون نوه رو می نوشت و بهشون هدیه میداد اما طفلک یکی دو سالی میشه که کهولت سن بهش فشار آورده و دیگه توانایی اش رو نداره که بره خرید کنه .

دیشب به پیشنهاد عمه همسر براش یه دست فنجان گرفتم .آخ اگه بدونین چقدر خوشحال شد .خوشحالی اش یه طرف ، آفرین و احسنت گفتنش به سلیقه و انتخاب من یه طرف .

همش میگفت : تو به من این هدیه خوب رو دادی منو مدیون خودت کردی . برات جبران می کنم .حالا منم ریز ریز می خندم  به عمه میگم : قربونت که راهنمایی خوبی کردی تا من عروس محبوب مادربزرگ بشم .البته الآنم محبوب هستم چون مادربزرگ عاشــــــــــــــــــــــق پسره .منم که زن پسر پسرش هستم ، برای همین پارتیم حسابی کلفته .

به خاطر همین علاقه به پسر اول گفت اگه پسر باشه اسمش شهریار باشه .یعنی اگه بچه من پسر باشه عروس گل مادربزرگ میشم .

حالا تا ببینیم خدا چی برامون صلاح می دونه .

دیروز اولین اقدام در جهت آمادگی ورود نی نی نازم رو انجام دادیم . میز کامپیوتر و صندلی اش رو رد کردم بره تا اتاقی تا حالا اسم اتاق میهمان داشت و بعد از این باید بشه اتاق بچه ، خالی بشه . البته به غیر از میز کامپیوتر و صندلی اش کمی باید جای باقی وسیله ها رو هم تغییر بدم .

کم کم شروع کردم به صحبت با نی نی ام .اما هنوز به اسم صداش نمی کنم .یه جورایی انگار هنوز عادت ندارم به حرف زدن باهاش .

الآن 16 هفته و 5 روز گذشته ، اما هنوز هیچ تکونی رو حس نکردم . فکر کنم از بس که سرم به کارهای خودم گرمه ،‌حواسم نیست .شب ها هم خیلی دقت میکنم اما بازم خبری نیست .ببینیم کوچولوی من کی بهم علامت حضورش رو میده .

الهی که همه کوچولوها سالم و سلامت باشن ، نی نی کوچولوی منم سلامت باشه .


نظرات 11 + ارسال نظر
شهره چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:19 ق.ظ http://ourlovelyhut.blogsky.com

بسلامتی تولدشون مبارک ایشالا سایه شون از سرشما کم نشه چقدر بامحبتن!
بزودی حرکتهای نی نی شروع میشه و اون وقت خیلی احساست بهش قوی تر میشه. بعضی وقتها که باهاش صحبت می کنی فیلم بگیر یا صداتو ضبط کن یادگاری بمونه. البته وقتی عادت کردی

ممنونم شهره جان .
آخی چه ایده جالبی .حتماً این کارو میکنم .خیلی خوشم اومد .واقعاً ممنونم عزیزم

ساناز چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام خانمی.به به چه اسم های قشنگی.انشالله هرچی خیره پیش بیاد.
تولد مادربزرگ همسری هم مبارک

سلام گلم .
مرسی سانی جونم .فدای تو

mahtab چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:10 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

به سلامتی ان شاالله، خدا حفظشون کنه
دست عمه خانم هم درد نکنه که کمکتون کردن
دست مادربزرگ عزیز هم درد نکنه بابت انتخاب اسم، قشنگن هردو...ایشالا خیره...اما مامان و بابا باید انتخاب کنن، مگه نه؟
خیلی خوبه که قدم اول رو در خوشامد گویی به نی نی برداشتی
چه خوب که باهاش صحبت می کنی، ادامه بده و اگر مطمئن شدی جنسیتش رو تا وقتی به دنیا نیومده اگر پسره محمد و اگر دختره فاطمه صداش کنین
حدیث هست که خودشون قول دادن نکهدارش باشن و بعد اگر خواستین اسم رو عوض کنین
خدا نگهدارتون باشه عزیزم

ممنونم مهتاب جان .
البته عمه خانم اتمام حجت کرد که انتخاب اسم فقط به عهده مادر بچه است .حالا هرچی بقیه میگن پدر بچه هم حق داره میگه نه فقط مادر .
چه خوب گفتی .من حدیث رو خونده بودم که به اسم محمد یا فاطمه صداش بزنیم اما همش فکر میکردم همون اسم میشه اسم ثابت بچه .نمی دونستم میشه عوض کنیم .ممنونم از راهنماییت

بهار (فرصت دوباره آفتاب) چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:33 ب.ظ http://yegran.blogfa.com

قربون این مادربزرگ کریستال دوست برم من! اسمهای قشنگی انتخاب کرده برای گل پسرت اگه چهره ات رو می دیدم بهت می گفتم پسره یا دختره نمی دونم بدو هیچ دلیلی از روی چهره می تونم حدس بزنم

خدا نکنه عزیز دلم .
ممنونم بهار جان .
راست میگی ؟کاش این دور و برها بودی.ولی خلاصه تا یکی دو هفته دیگه به امید خدا معلوم میشه

صبا پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:11 ق.ظ

چه کار خوبی.خدا سایه این مادربزرگ رو همیشه رو سرتون حفظ کنه
دست عمه هم درد نکنه با این پیشنهاد عالیش

رزماری من اولین تکونها رو تو همین هفته حس کردم البته تو آدمای مختلف فرق داره.الان خیلی مبهمه و باید خیلی دقیق بشی حتی ممکنه فکر کنی گاز معده یا روده هست.یه چیزیه شبیه ترکیدن یه حباب خیلی ریز تو دلت.دیگه زور نی نی الان تا همین حده.

آره واقعاً دست عمع جون درد نکنه .
منم چون تو وب تو خونده بودم هفته 16 حس کردی همش منتظرم ببینم کی نوبت من و نی نی ام میشه .
ای جانم ، گفتی زور نی نی در همین حده ، دلم واسه همه نی نی ها قیلی ویلی رفت

بهار پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:01 ب.ظ http://yegran.blogfa.com

دلمون آب شد زودتر برو سونگرافی بیینیم این گل پسر چه شکلیه
کتاب ریحانه بهشتی باور کن دستورات عبادی و تغذیه ای اون خیلی روی من وتارا تاثیر داشته
داستان اون قضیه هم، آقای دوست مدیر سایتی بود که چت روم داشت!

اووووو چقد داستانتون رمانتیک توام با تکنولوژی شد .
که گل پسر چه شکلیه ؟یعنی دنبال اسم پسرونه باشم دیگه ؟؟؟
خودت یادت نیست ، چقد دیر رفتی سونو .من که عجله دارم ولی هنوز احتمال خطا زیاده .یکی دو هفته دیگه باید صبر پیشه کنم .

ال هام جمعه 4 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:38 ق.ظ http://sepehram.mihanblog.com

آخی من عاشق این مادربزرگام چه اسم قشنگی واسه نی نی انتخاب کردهرزی فکر کنم نی نیت پسملی باشه از الان خودتو دردونه مادربزرگ حساب کن

جدی ؟
وای وای پسر باشه ، نه تنها عزیزی دل مادر بزرگ بلکه عزیز عمه خانم هست .چون ایشون هم پسر دوسته و حوصله دخترها رو زیاد نداره .اما عوضش من خودم دختر دوست دارم .حالا ببینم خدا چی صلاح می دونه

برای تو شنبه 5 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:25 ق.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

سلام
وای چقدر خوبه داشتن یک همچین بزرگتر خوب و مهربونی توی فامیل الهی که همیشه سلامت باشه من همیشه فکر می کنم داشتن بزرگتر عاقل یک نعمت

وای عروس خانوم پس احتمال داره حسابی سوگلی بشی

عزیزم تکون نی نی رو از 16 هفتگی تا 22 هفتگی اصولا باید حس کنی اون هم بستگی به وزن نی نی و سایز شکم مادر داره

حسابی از این دوران لذت ببر

سلام دوست خوبم .
بله واقعاً این جور بزرگ ترها تو فامیل یه نعمت هستن .من به شخصه سعی می کنم باری به دوشش نباشم ، اما مثلاً همین که بهم میگه سبزی سرخ کرده و پیاز سرخ کرده خواستی بگو برات بفرستم برا من یه دنیا ارزش داره .
الآن دیگه شدک 17 هفته کامل .اما هنوز چیزی حس نکردم ، یه جوری عجله دارم ببینم چه خبره

مونا یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:06 ب.ظ

سلاممم
چه مادر بزرگ گوگولی ای!
ان شاءالله سایه ی پر مهرشون سالیان سال بالای سر همگی باشه.
میگما چه نکته ی ظریفی: "شهزاد"! اسمی زیباست...واقعا به حرف مادربزرگ می کنی آیا؟

ان شاءالله به زودی حضور ثمره ی عشقت رو حس می کنی مامان مهربون آینده :*

سلام مونا جون .
واقعاً‌گوگولی . اگه بخوام از کارهای شیرینش تعریف کنم داستانهای شنیدنی زیاد دارم .
نه گلم ، اسم مادربزرگ زیبا بود اما تصمیم من و همسر مسلماً اسم دیگه خواهد بود .
ممنونم عزیز دلم

زهرا شنبه 12 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:59 ق.ظ http://az-be.persianblog.ir/

ای جان... مامان بزرگ ها خیلی عزیزن. من همه خاطرات بچگیم که پر رنگ و بوهای خوب ، پز از عزیز جونم هم هست ... یعنی عزیز جونم یه صندوقچه خاطرات واسه ام خیلی برام عزیز... خیلی

خدا عزیز جونت رو برات سلامت نگه داره .
واقعاً تو این سن مهم ترین چیز براشون سلامتیه .سلامتی اونها احساس آرامش ماست

فهیمه دوشنبه 14 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:58 ق.ظ

ای جووونم مادر بزرگ مهربونو عشقس
عزیزم انشالله هر چه که خیره و خدا خودش صلاح میدونه بشه خانومی
بهترینا رو واست ارزو میکنم
در ضمن واسه حرکات و تکون های نی نی هنوز زوده

قربونت برم فهیمه گلی .
انشاء الله .منم توکل کردم به خدا .
الآن دیگه تکونهاش شروع شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد