فکر کنم بارها اینجا یا هرجای دیگه گفته باشم که من عاشق قبل عید هستم .
کلاً هر مناسبت بزرگی رو قبل ازینکه اتفاق بیافته بیشتر دوست دارم .آماده شدن برای اون اتفاق ، منو بیشتر به هیجان میاره .مثل مقدمات یه عروسی ، یا مثلاً اسباب کشی برای یه خونه جدید . اون انتظار برام شیرینه .
بعد که میرسیم به اون چیزیکه منتظرش بودم ، می بینم یهو تموم شد .
مثال بزرگش عید نوروز ِ .چند ماهی مشغول خونه تکونی و خرید و آماده کردن خونه برای مهمونای سرزده ، چیدن سفره هفت سین ، انتخاب بهترین عیدی ها برای عزیزانمون و ... هستیم . بعد به آسونی نشستن دور سفره هفت سین و چند روزی دید و بازدید همه چی تموم میشه .
حالا تمام اینها رو گفتم که بگم من از الآن دلتنگ این روزهایی هستم که دارم سپری می کنم .
بارها از خیلی از شما ها شنیده بودم : که ازین دوران لذت ببر . واقعیتش اون موقع نمی فهمیدم شما چی میگین و منظورتون چیه اما ...
وقتی می بینم نزدیک به چهار ماهه ، هر جا میرم نی نی همراهمه ، تو تک تک لحظاتم کنارمه ، من کنار اون هستم ، حضورش رو دارم حس می کنم ، حتی تو تنهایی هام بیشتر باهاش خوش میگذرونم ، آنچنان به وجد میام که منو دلتنگ میکنه .
دلتنگ این روزهایی که دارن سریع میگذرن .
دروغ نگم روزهای اول تا پایان ماه سوم خیلی بهم سخت گذشت . و تمام مدت استرس اینو داشتم نکنه این حالات تا آخر ادامه داشته باشه .بعد با پایان سه ماه اول حال و انرژی ام خیلی بهتر و زیادتر از قبل شد .فقط پادرد به شدت اذیتم میکرد .پا دردی که دیگه باهاش خو گرفته بودم و پس زمینه ذهنم شده بود ، بیشترین شدتش هم زمان نماز خوندن بود .الحمدلله اونم با رو میز نماز خوندن رفع شد .همش مقاومت میکردم که تا جایی که بتونم باید رو زمین نماز بخونم اما مثل اینکه خیلی زود میزنشین شدم من .
تقریباً بقیه چیزها کم و بیش خوبه و قابل تحمل .
قربون نی نی گلم بشم که انقدر با من راه داره میاد .
حالا این روزها گاه و بی گاه ، وقتی حواسم به هیچی نیست ، ناگهان یه چیز منو تکون میده ، یه تلنگر بزرگ . یه چیز که فقط من می دونم و خدای من .چیزی که مال خود ِ خود منه و این احساس مالکیت بسیار بسیار شیرین و دلچسبه .
اون لحظه نمی دونم چجوری شکر خدا رو به جا بیارم ، به خاطر این همه نعمتش ، این همه لطفش به من .می دونم که شکر نعمتش از عهده من بر نمیاد اما تمام آرزوم اینه که خداوند لذت این لحظات ناب رو به تمام کسانی که آرزو دارن ، بچشونه .
آمین یا رب العالمین .
خیلی خوب درکت میکنم.منم دارم همه تلاشمو میکنم تا از این دوران با همه سختی هاش نهایت لذت رو ببرم
الهی .تو که آخر همه مامانهای مهربون هستی .با اون دندون درد جداً باید بهت احسنت گفت صبا جون .مامان نمونه
عالیه
تا میتونی این روزهاتو درک کن و لذت ببر
قربونت برم شهره جون .
واقعاً الآن میفهمم شما منظورت چی بود .واقعاً‌ممنون
وااااااااااااااایییییییییییییییییییی رزی حرف دل منو زدی اصلا نصف بیشتر استرسم از اینکه امروز و فردا میکنم واسه میزبانی نی نی اینه که میترسم تموم بشه و من هنوز سیر نشده باشم
استقبال تو که بی نظیریه خانمی .
شما دقیقاً داری از آماده کردن مقدمات قبلش نهایت لذت رو می بری .خلاصه تجره داری و می دونی این روزها دیگه تکرار نمیشه .
اما به امید خدا هر زمان که صلاحت بود ، روزهای خوب بارداری دومت هم شروع بشه عزیزم
سلام
رزی جانم پس رسیدی به این روزهای طلایی، حس های زیبا و دلدادگیها...حالا جای من رو خالی کن که دلتنگ اوت روزام هستم شدیدا
به سلامتی ان شاالله، خوشحالم که حس های مادرانه ات قوی شدن و روزهای انتظارت شیرین
سلام مهتاب جونم.
آخ آخ مهتاب خیلی حس های ناب و قشنگیه .یه احساس شعف در ته وجودم حس می کنم .
ایشالا باز هم برای شما این روزها تکرار بشه .بعدی رو میگم دیگه
عزیزم بارداری یک حال خاصی که واقعا بیان کردنی نیست با اینکه اوضاع ادم خوب نیست و گاها ویارهای مختلف هست اما ادم واقعا از داشتن نی نی لذت میبره شاید این حکمت خدا است که اینجور شوق رو در وجود مادر قرار داده
عزیزم من به دعا خانوم باردار وقعا ایمان دارم برامون دعا کن برای من و همسرم و همچنین خواهرم برای تمام نی نی ها که انشالله به سلامت بزرگ بشن
همچنین برای نینی خودت خیلی دعا کن
چشم عزیز دلم .دعاگوی شما هستم .
واقعاً راست میگی ،یه حال خاصه .گفتنی نیست .
ولی قبول داری که فقط خانم ها می تونن این حالت ها رو تحمل کنن ؟این یه موهبت ِ که خدا در وجود ما قرار داده .مردها با تمام قدرت مندیشون فکر نمی کنم بتونم لحظه ای رو اینچنین بگذرونن
سلام عزیزم خداراشکر که به سلامتی سه ماه اول رو پشت سرگذاشتی و به قول خودت به ماه هایی رسیدی که راحت تر و خوشحال تر هستی انشالا خدا کمکت کنه بقیه ش هم بگذره و نی نی رو بغل کنی . حسابی مواظب خودت باش .
قربونت برم شیوا جونم .ممنونم از دعای خوبت .
ایشالا همه مامانها ،نی نی هاشون سلامت بغل کنن .
الحمدلله فعلاً روزهای خیلی سختی نیست .تا ببینم در آینده چی میشه
از خدا میخوام هروقت منم باردار شدم عین تو فکر کنم..
ان شالله همیشه همینطور شاد خرم باشی
انشاء الله مینا جان .
منم اولش هیچ تمایلی نداشتم .اما از خدا کمک خواستم تا خودش حس محبت رو در وجودم بگذاره .
دعا می کنم برای تو هم همین طور باشه
من اگه باردار بشم یه روزی به عشق همین دوره بارداریش
حسابی حال کن با این حال و روزای خوب
آره زهرا جان ة خوبیش اینه که هنوز از دردسرها و اذیت کردنهای نی نی خبری نیست اما حضورش رو حس می کنی .
اینجوری خیلی می چسبه به آدم
انشاء الله برای شما دوست گلم