همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

نیمه تابستونی ، نیمه پاییزی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

شروع هفته اتون به خیر و خوشی (خلاصه یک شنبه هم اوایل هفته است دیگه  )

این هفته دیگه رسماً یه هفته پاییزی تمام عیاره ، نه مثل هفته قبل که نیمی تابستون نیمی پاییز بود .درسته که زیاد دل خوشی از پاییز ندارم و و اگه به گوشش نرسه میخوام بگم دوستش هم ندارم اما خلاصه این روزهای قشنگ داره با پسرم برام طی میشه ، روزهای هول هولکی و تند تند .نمی فهمم کی شب میشه ، کی صبح میشه .

هفته قبل از سخت ترین هفته هام بود ،‌همسرجان مهربان ، یار شفیق من ، برای ماموریت رفته بود تهران ،‌از دوشنبه تا جمعه .چون یه روزه قصد برگشت داشت با ماشین رفت تا شب دوشنبه بیاد و دوباره سه شنبه اش برگرده تهران  .

مریضی خودم و یونا به کنار اما چون فاصله خونه ما و خونه مامانم زیاده و جوری نیست که بشه پیاده رفت و آمد کرد بدون ماشین برای من فوق العاده سخت میشد .گفتم یک روزه و تحمل میکنم ،‌ اما نمی دونم چه جوری شد که غروب دوشنبه ،‌قبل اینکه آقای همسر به سمت شمال حرکت کنه برادر من زنگ میزنه و بهش میگه : آخه این چه کاریه این همه راه داری میای و فرداش برگردی ،‌جاده ها شلوغن و خطرناکه و .... تو همون تهران بمون ، خلاصه اگه بیای من یکی ازت ناراحت میشم .

آخه برادر من این چه حرفیه که همسر منو تو معذوریت میگذاری .حالا من اعصابم خورد ، داغون ، کلافه ،‌عادت به دوری همسر ندارم اون وقت یهو 5 روز نبینمش !!!!!!!!!

اینجور شد که هفته قبل بدون همسر و با سختی های فراوون برام گذشت .انصافاً خیلی کمکم میکنه ، بخصوص که یونا هم به شدت وابسته است و در نبود باباش بهونه میگیره اونم شدید .جوریکه منم نمی تونم ساکتش کنم .

غیر ازون بچه ام کاملاً به خودم رفته ، خونه خودمون براش بهترین جای دنیاست .غروب  که میشه تحمل هیچ جایی جز خونه خودمون رو نداره .

شب ها یا برادرم یا مادرم میومدن پیشم ، صبح من رو میرسوندن و با یونا میرفتن خونه مامان ،‌ظهر بابام می اومد دنبالم و غروب که میشد من برمیگشتم خونه خودم تا آقا یونا آروم بگیره و واقعاً هم آروم میگیره .عجیبه که تا میرسیم خونه ساکت میشه .

دردسرتون ندم این چند روز هم با سختی و آسونی اش گذشت تا اینکه آقای همسر اومد و تمام دلتنگی های ما تموم شد .الهی که تو هیچ خونه ای دلتنگی نباشه .

این روزها یونا حسابی بزرگ شده ، حتی وقتی خودم به عکس هاش نگاه میکنم بزرگ شدنش رو حس می کنم ، بعضی مفاهیم رو بهتر درک میکنه و بهتر میتونه منظورش رو برسونه .

حالا دیگه کاملاً خودش رو برام لوس می کنه و دلم براش بدجور ضعف میره .اونقدر مامانی تشریف داره که همیشه من باید تو دیدش باشم ،‌همین حس رو نسبت به مامانم هم داره ، وقتی تو خونه تنهاست باید جایی بازی کنه که ما رو ببینه .نمی دونم نبود پدرش تو این هفته علت این قضیه است یا کلاً مامانی بودن پسرهاست که اینجور میاد بغلم و خودشو شل میکنه تو بغلم .

من ازون مدل هام که بچه ها رو خیلی می بوسم .برادرزاده ام هم عادت داشت ، یونا هم کاملاً عادت کرده وقتی میاد بغل من یا بغل کس دیگه ، کاملاً  صورتش رو نگه میداره که طرف بوسش کنه .

به شیرش فوق ا لعاده علاقه داره ، جوری شده که دیگه نمیشه جلو چشم شیشه شیرش رو بگذارم وقتی میبینه گریه می کنه ،‌دیگه به خوردن های ما هم واکنش میده و اگه اون ور اتاق ببینه من بر فرض دارم آب میخورم اونم میخواد .بدجور به شیشیه شیر و پستونکش عادت کرده طوری به غیر ازون ها چیز دیگه ای رو قبول نمی کنه .الآن دیگه ظرف غذای خودش رو میشناسه و وقتی اونها رو می بینه می فهمه وقت خوردن  ه .وقت خوابیدن حتماً یه پارچه رو باید بغل بگیره و بگذاره روی صورتش و خوابش ببره (‌این تیکه به خودم رفته ).الان دیگه کاملاً می توهه بشینه و تعادلش رو به تنهایی حفظ کنه اما چهار دست و پا و بلند شدن در کار نیست .خودم هم زیاد راغب نیستم زود به راه بیفته دیرتر باشه برا من بهتره .هنوز هم از دندون خبری نیست .باز هم به نظرم دیرتر در بیاد بهتره .اما قد و وزنش ، خدا رو شکر خوبه .

خلاصه روزهای سخت و شیرینی رو داریم با هم میگذرونیم .


نظرات 4 + ارسال نظر
اتی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:12 ق.ظ

سلام عزیزم .ان شاء الله که شما هم در کنار همسر و پسرت هفته خوبی داشته باشی .
وای منم مثل شما اونقدر در امر بچه داری به همسرم وابسته شدم که وقتی می خواد بره سر کار چند بار ازش می پرسم کی برمی گردی وواقعا هم وقتی خونه نیست هم من هم دختری کلافه می شیم و خونه سوت و کور می شه . خدا حفظشون کنه و بهشون تن سالم بده .

سلام اتی جون .
خدا رو شکر الان دیگه آقایون خیلی به خانم ها تو بچه داری کمک میکنن .کلاً نقش پدری رو خوب ایفا می کنن .واقعاً هم بچه ها به شدت بهشون وابسته میشن .پسر من که اینجوریه.
خدا یه همسر شما هم سلامتی بده که همراهی ات میکنه .گل دختر رو هم برات حفظ کنه

شیوا دالان بهشت دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:32 ق.ظ

انشالا همیشه شاد و سلامت باشید بابا اینقدر از این گل پسر تعریف کردبد دل مارو بردید. پاییزتون هم مبارک امیدوارم روزای قشنگی در انتظارتون باشه .

سلام شیوا جونم .قربونت برم عزیز دل.نظر لفطته دوست خوبم
پاییز شما هم مبارک

شهره چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:46 ق.ظ http://ourlovelyhut.blogsky.com.

عزیزم عجب دلبری ای میکنه آقا یونا
دلم براش ضعف رفت
خدا عمرو سلامتی بده به این آقایون با محبت. حالا بمرور که بزرگتر میشن بچه ها این وابستگی دوطرفه هم شدییید تر میشه
ماشالله تو این سن خیلی خوبه که میشینه ولی سعی کنین زیاد تو حالت نشسته نمونه. فعلا هرچقدر خوابیده باشن برای اسکلت و ستون مهره هاشون بهتره و قوی تر میشن
یه ماچ محکم از طرف خاله شهره

صبا شنبه 18 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:57 ب.ظ

خدا این نی نی عای دوست داشتنی رو سالم نگه داره

الهی آمییییییییییییییییییییییییین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد