همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

صحبت های من و رئیس

دیروز آقای رئیس منو صدا کرد و دوباره ازم پرسید خوب حالا دقیق بگو مشکل چیه که میخوای بری از شرکت ؟

منم گفتم مشکل خاصی نیست ، شخصیه .

گفت : کسی از ماها به شما حرفی زدیم که دلخوری پیش اومده ، من یه وقتایی بد اخلاقی می کنم ناراحت شدین ، حرکتی از بچه های شرکت دیدین که بی احترامی بوده ، از حقوق ناراضی هستین ؟

گفتم نه هیچکدوم نیست .شخصیه .

گفت : آها پس آقای همسر غر غرهاش رفته بالا !

گفتم غر غر که نه شاید کمی صبرش کم شده .

( این وسط دیواری کوتاه تر از دیوار همسری پیدا نکردم و یک لحظه احساس کردم اگه قضیه رو سوق بدم سمت همسرم ، اصرار زیاد نمی تونه بکنه .چون از قبل تو خونه که با اچید حرف زده بودیم گفت بهم که نگذار راضی ات بکنه بمونی تو شرکت و کم نیار )

گفت : خوب البته حق داره ، خانمش داره تو یه محیطی کار می کنه که همه مرد هستن .

سریع جواب دادم اتفاقاً ازین جهت نیست .هیچ وقت راجع به محیط کارم گله ای نکرده. چون به همه شما ها اطمینان داره .

گفت : یادتون من دو سال پیش بهتون گفتم وقتی همسرتون میاد دنبالتون بهش بگین بیاد داخل .

( راست میگفت دو سال پیش اون اوایل ،‌ شاید 6 ماه از کارم که تو شرکت میگذشت  غروب ها معمولاً همسر میومد دنبالم ، اون موقع تقریباً هر روز من ماشین رو می آوردم ولی کارمون که طولانی میشد ، شب هم میشد ، دیگه حس رانندگی نداشتم ، خونه سابقمون هم از دفتر دور بود رو این حساب زنگ می زدم همسر می اومد دنبالم تا لااقل اون رانندگی کنه.اما هیشه همسر می اومد و بیرون دفتر منتظر من میشد .دفتر ما یه ساختمان ویلایی سر خیابون اصلی هست .

آقای رئیس یه بار اومد به من گفت برادرانه بهت میگم همسرت که میاد دنبالت برو بیارش داخل دفتر .تا اون احساس نکنه کارت رو به اون ترجیح میدی .ولی باور کنید همیشه من به اچید میگفتم بیا تو اما خودش می گفت بیرون راحت ترم و تعارف ندارم)

گفتم بله شما اون زمان به من نصیبحت کردین ، و من بعد اون سعی کردم این مسئله رو فراموش نکنم .اما حالا چیز دیگه ای هست . 

( رئیسم عادت داره اگر کسی از بچه ها بیرون می خواد بره باهاش صحبت می کنه تا مطمئن بشه بیرون رفتن براش بهتره تا موندن توی شرکت )

یهو پرسیدم ازش من توی محیط کار چطورم ؟ آرومم یا برخورد تندی دارم ؟ 

گفت : آرومید و ما همیشه از شما احترام دیدیم .

گفتم : خوب تو خونه برعکس هستم .وقتی تا دیر وقت اینجا می مونم تمام انرژی ام تموم میشه و خونه که میرم برخوردهام تند هست .خیلی هم می خوام خودم رو کنترل کنم اما نمیشه خوب .  

واقعا هم همینطور بود .بخصوص پارسال ماه رمضون .چون ما که ماه رمضون ساعت کاریمون تغییر که نمیکنه هیچ بیشتر از روز های معمولی هم سرکار می موندیم.چون همون پروژه بانک خصوصی تازه شروع شده بود و من وقتی میرفتم خونه خودم می فهمیدم که به ترک دیوار هم گیر میدم .

خلاصه .... انقدر گفت و من گفتم تا توجیه اش کردم من دیگه بمون نیستم . 

گفت : من انقدر به شما اعتماد داشتم که تمام چک های سفیدم رو بشما سپرده ام .بعد این کار ما سخت میشه . ما هم که همیشه سرتون 1000 تا کار میریختیم .در هر صورت اینجا فقط شما خانم بودین و ما به عنوان خواهر کوچیکمون بهتون عادت کرده بودیم . اگه مسئله ساعت کاری هست کمش کنم یا اگه مسئلتون حقوق هست باز هم حل میشه ولی وقتی به گفته خودتون زندگی زناشویی تون در میونه , من دیگه دخالتی نمی تونم بکنم و مجبور تسلیم خواسته شما بشم . 

و اینگونه بود که همه چی سر آقای همسر بیچاره من شکست تا تونستم دلیلی داشته باشم برای بیرون اومدن از شرکت . ولی خدا خودش شاهده که اچید حتی 1 بار هم از بابت کارم و ساعت کاری ام و چه و چه حرفی بهم نزده بود و همیشه همراهی ام کرده .حتی برای غذا , نظافت خونه یا هر چیز دیگه هیچ وقت فشاری از جانب اون روی من نبوده .ولی نمی تونستم به رئیس واقعیت رو بگم . 

بهم گفت شما که برین آقای ن هم میره بندرعباس , من خیلی دست تنها می مونم .میشه تا پایان مرداد تشریف داشته باشین تا لااقل من کسی رو بیارم .شما خودت کسی از دوستانت رو سراغ نداری برای اینجا ؟ 

کسی رو نداشتم . و قبول کردم تا پایان مرداد بمونم .

نظرات 14 + ارسال نظر
خرید وبمانی پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:16 ب.ظ

سلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.

عنوان: خرید وبمانی
لینک: http://www.PersianXchange.ir/

محبوبه پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:55 ب.ظ

عزیزم درسته که اچید تقصیر کار شدن اما خوب خیلی خوب بود که واقعیتو اینجا نگفتی و ترجیح دادی سکوت کنی و به نظرم خیلی هم لطف کردی که تا پایان مرداد میمونی و این محبت تو رو میرسونه

آره عزیزم .اینجوری شاید بهتر شد که سکوت کردم .

مرضی جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ http://khatkhati-92.blogfa.com/

پس تا مرداد موندگار شدی خانم!
حالا شایدم بمونی!
باید ببینیم چی پیش میاد

نه دیگه خدا نکنه موندگار بشم

ساناز جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام.انشالله هر چی خیره پیش بیاد

سلام عزیز دلم .انشاء الله

شیوا دالان بهشت جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ق.ظ

خیره انشالا

انشاء الله

بلورین شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:46 ق.ظ http://boloorin.blogsky.com/

کلا ما زنا دیواری کوتاه تر از مردا نداریم دیگه

ایشالا این یک ماه هم بگذره و شما راحت بشی...
حتما پی جور کار باش...جوری که همکارت نفهمن

اون که 100 ٪ .
آره گلم کم کم دنبال کار هستم

آلیس شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:45 ق.ظ http://khoshbaxtam.blogfa

گلم آقای اچید که از خودمونه. غصشو نخور عزیزم.
اما حتما برو دنبال کار اما ی کار با ساعت کاری مناسب . شاید این ی دید مناسب برات باشه برای نی نی دار شدن . نمیدونم چرا یهو اومد تو ذهنم. ببشید

آخی آلیس جون .مرسی از دلگرمی ات .
واقعاً چرا یهو اومد به ذهنت ؟
یعنی می خواد خبری بشه و من خودم نمی دونم؟

فهیمه شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ http://jojofahim.blogfa.com

ایرادی نداره ازین بابت هم عذاب وجدان نداشته باش
با آچید صحبت کن و موضوعو واسش تعریف کن که اونم در جریان باشه

بهش گفتم . بیچاره چاره ای هم نداشت جز پذیرش این موضوع

صبا شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ق.ظ http://maokhoda.persianblog.ir/

آفرین رزماری جون.کار خوبی کردی.مهم نیست چطور اما تونستی رییس رو قانع کنی.خانوم زرنگ

خلاصه قضیه رو ناموسی اش کردم دیگه !

آلیس شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:13 ب.ظ http://khoshbaxtam.blogfa

نمیدونم چرا یهو اومد به فکرم. حس میکنم ی حکمتی تو کاره خدا بوده که این اتفاق بیفته. میدونی بارداری بدون کار بیرون چقدر لذت بخشه؟؟؟؟؟ خیلی خوبه. امیدوارم اگر خیرته اینجوری پیش بیاد. به نفع خودتو نی نی میشه.

فدای تو دختر بشم که اینقدر ماهی .آره کاملاً باهات موافقم .
هم اینکه بارداری بدون کار بیرون راحت تره .
توکل بر خدا ببینیم قسمتمون چیه

mahtab دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

عزیزم ایشالا بهترینها براتون پیش بیاد

سپاسگذارم

فنچ بانو دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ب.ظ http://baghe-ma.blogsky.com

به نظر منم کار خوبی کردی رزماری جون... انشالله بهترین اتفاقا برات رخ بده دوستم

انشاء الله .
مرسی گلکم

بهزاد و سمیرا دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:04 ب.ظ http://namzady.blogsky.com

خوب پس دیگه از دست کاری که خوشت نمیومد خلاص شدی
انشالله هرچی به صلاحه
ما رو هم در این شبها دعا کن

محتاجیم به دعا .
منم از شما التماس دعا دارم

سارا(روزنگار تقویم زندگی) پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:50 ب.ظ

وای چه ماجرای خفنی
یعنی الکی الکی بیشتر پول میگرفتن
بعد چطور فاکتور میساختن؟ا همه شرکتا و مغازه های دیگه مهر داشتن مگه؟

خوب دیگه .اگه کسی بخواد کاری انجام بده راهش رو هم پیدا می کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد