هیچ فکر نمی کردم روزی برسه که تمام خاطرات دوران مجردی ام توی 2 تا کارتن و 3 تا ساک دستی جمع بشه که بر دارم بیارمشون خونه خودم .
یعنی اصلاً فکرش رو نمی کردم که واقعاً تمام اون سالها جمع بشه و هی کم بشه و کم بشه و کم بشه تا برسه به 2 الی 3 تا جعبه .
دیشب اسباب کشی اتاق مجردی ام به خونه متاهلی ام بود .
دیشب دفتر خاطرات روحم یه تکونی خورد .
همه صفحاتش خونده نشد ، چون خودم نخواستم همه اش رو بخونم اما همون قسمتش رو هم که خوندم ، غمگینم کرد .
دیروز همه تابلوهای نقاشی ام که از 10 تا 14 سالگی کشیده بودم رو از روی دیوار برداشتم و کشوندم آوردم خونه خودم .
کمد کتابهام رو جابجا کردم و از همشون دل کندم و سپردمشون به ساک بازیافت زباله خشک .
همه کتاب و دفترهایی که از دبیرستان تا پایان دانشگاه داشتم حتی یه سری کتاب و جزوه که برای آزمونهای بعد از دانشگاه جمع آوری کرده بودم رو فرستادم رفت .
جزوه و کتاب هایی که با ورق زدنشون یه غمی تو دلم نشست . اما بی خیالش شدم .
ویترین اتاقم رو که بعد از 4 سال که از عروسی ام میگذشت دست نزده بودم رو هم جمع کردم .3 طبقه ویترینی که یک طبقه اش کلکسیون پاک کن فانتزی بود . کوچیک که بودم کلکسیون پاک کن داشتم .اولین پاک کنش رو خواهرم برام خرید و بعد از اون تا سالها هرکی میخواست برام چیزی بگیره پاک کن فانتزی می خرید .
خودم هم با سلیقه همه رو نگه می داشتم . آخ یادش بخیر .
جامدادی موزیکال ، کارت پستال موزیکال ، پاک کن های عطری ، مداد 4 رنگ و خیلی چیزهای دیگه که اون وقتها مد بود . نمی دونم الآن هم ازین چیزها تو لوازم التحریری ها می فروشند یا نه .
حدود 50 تا کارت عروسی ام که زیاد اومده بود اونجا بود .
کاغذ کادوی اولین هدیه های اچید رو نگه داشته بودم . که روش برام یادداشت گذاشته بود .
شمع سینی روز خواستگاری ام هم بود . روبان دسته گلهایی برای خواستگاری آورده بودن . روبان دسته گل عروسی ام رو هم نگه داشته بود .
لابلای اونها عکس ملیحه و آزاده هم بود .گفتم که از دیدن کتابهای دانشگاهی و جزوات غصه خوردم ، یکی از دلایلش همین بود .یادم افتاد که با همدیگه کلاسها رو می رفتیم و شبها درس می خوندیم ، اما آخرش چی شد ؟
مجبور شدم همه خاطرات روزهای دانشجویی ام رو توی ذهنم دفن کنم و فراموششون کنم .
دیشب غمی توی دلم بود . غم جابجایی خاطرات
آخه رزی جون همه اینا که گفتی فوق العاده شیرین بود. من نفهمیدم برای چی غصه دار شدی... ذوق کن که این همه خاطرات شیرین جا گذاشتی برای خودت گلم.
راستش یاد دوران دانشجویی ام اذیتم میکنه .که با دوستام اونقدر صمیمی و خوب بودیم اما نشد که ادامه دوستی مون رو داشته باشیم .توی چند تا پست مفصل توضیح دادم برای چی .
دلم برای خاطراتم میسوزه
با خوندن پستت خوب فهمیدم حال دیشبتو
خاطرات کودکی عجیب زیبان و ادمو حالی به حالی میکنن
برات خاطرات زیبایی از امروز برای فرداهایت ارزو دارم عزیزم
مرسی عزیز دلم .یه حال غریبی بود
رزماری جون بیا کمکم کن خیلی مشکل دارم
چشم گلم .خیر باشه انشاء الله
داغ منم تازه کردی تقریبا دوسال پیش ی کارتن بزرگ قدیمی دفتر خاطرات و کارت پستال وووو خیلی چیزار ا سوزوندم فقط یکی دوتاش را نگه داشتم
اما خوب با خونه های الان نمیشه دیگه ..
من خاک برسرا بگو که وب خاطرات دبیرستانم تا ی ماه قبل ازدواج را پاک کردم اخ عاشق شده بودم خودم میدونستم و خدا فکر کردم بهش نمیرسم وقتی پاک کردم فرداشبش خواستگاری
واییییییییییییییییییییییییییی
چه حیف .آخه دختر یه بک آپی چیزی نگه میداشتی برای خودت لا اقل .
ولی عیبی نداری شاید باید این اتفاق می افتاد تا اون خواستگاری بعدش پیش بیاد .
خدا رو شکر که الآن با هم هستین و با هم خاطره می سازین
عزیییییییزم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
می فهمم چی می گی...
قربونـــــــــــــــــــت برم که درکم میکنی
آره دوران مجردی یادگارهایی بسیار عزیز و گرانبهایی که داره که وقتی میگذره آدم قدرشو میدونه
بازم شکر که متاهلی خوبی داری عزیزم قدرشو بدون ایشالله که همیشه خوب و خوش باشین
واقعاًراست میگی زهرا جان .متاهلی خوبی دارم و بخاطر این روزی هزار بار هم شکر بگم کم گفتم
درکت میکنم
راستش پستای چند وقت پشتو که در مورد آزاده و ملیحه نوشته بودی و به اون صورت شدید درک نکردم که چقد از نبودشون ناراحتی اما الان واقعا میفهمم دفن کردن خاطرات اونم خاطرات بهترین سالهای عمرم آدم چقد دردناکه
منم مث تو خاطرات بهترین روزامو که با لیلی داشتمو دفن کردم و رفت
سخته
آخ فهیمه . الآن هم حس هستیم .
می فهمی چی میگم .حتی یادآوری خندها و روزهای شاد هم برای آدم غم انگیز میشه .
تو الآن خوب می فهمی چی میگم
عزیز دلم.....منم کلی ازین جعبه ها بالای کمدم دارم که پر از خاطرن واسم با کلی دفتر خاطرات که از صبح الطلوع تا آخر شبم رو مو به مو توش نوشتم و عاشقشم.....
خیلی شیرینه مرور خاطرات گذشته ....هرچند همه ما روزای تلخی هم داریم توش....
تو کدوم پست ماجرای دوستات رو نوشتی رزی جونم؟؟؟دوست دارم بخونمش
من همیشه سعی کردم جوری رفتار کنم تا بعدها از خاطرات ، خوشحال بشم .اما یه جاهایی دیگه دست خود آإم نیست .بعضی مشکلات همیشه تو ذهن آدم جا خوش می کنن و خاطره بد میشن .ولش کن
الآن میام تو وبت میگم کدوم پست ها رو بخونی