جمعه خواهرم از تهران اومد .تنها خواهرم که وقتی من کلاس سوم دبستان بودم ازدواج کرد .ما اون موقع تهران زندگی میکردم اما به دلایلی همون زمانهای ازدواج خواهرم ما اومدیم و ساکن شمال شدیم و اینجا ریشه دووندیم و شدم دختر شمالی
با وجود اختلاف سنمون و راه دور هم که بودیم اما با هم خوب بودیم .یعنی دیگه بعد از ازدواجش یادم نمیاد با هم جرو بحث حتی کرده باشیم . اما رابطه خوبمون ، یه جور برخورد مسالمت آمیز بود .وقتی سالی 2 یا 3 بار می خواستیم همدیگه رو ببینیم دیگه جایی برای حرفهای دیگه نمی موند .
برای من این تنهایی بزرگ شدن ، بدون خواهر در حالیکه اسم خواهر داشتن رو یدک میکشیدم خیلی سخت بود .اونایی خواهر بزرگ دارن می دونن حمایتهای خواهر بزرگ چجوره .مطمئناً برای اون هم سخت بود که این همه وقت همدمی مثل خواهر کوچیکش نداشته باشه .
خانواده من همیشه منو به احترام و حفظ حرمت بین کوچک تر و بزرگ تر ترغیب میکردن .رعایت ادب و احترام خیلی خوبه ولی به شرطی که صمیمیت رو از بین نبره .نه اینکه بگم صمیمیت در کنارش بی احترامی و شوخی و ... خیلی چیزهای دیگه داره .نه ، ولی نباید باعث بشه یه رفتاری بشه که همزیستی بیاره .
منظورم رو بهتر بگم : من زیاد نه با خواهرم نه با کس دیگه ای نمی تونم از ته دل صمیمی بشم .خیلی دلم میخواد ولی نمیشه . شاید دلیلش دور بودن من و خواهرم و بزرگ شدن من بدون حضور اون بوده ، شاید اون تاکید احترام به خواهر بزرگتر بوده ، یا شاید دلائلی دیگه ای که من نمی دونم . ولی بیشترین علتش فکر میکنم دور بودن من از کسانی هست که دوستشون دارم .مثل خواهرم و خواهر همسرم و دوست صمیمی دوران مدرسه ام که همگی تهران ساکن هستن .و دیدار ما در سال به 2 یا 3 بار اونم در حد یه مهمونی میرسه .و این منو خیلی اذیت میکنه و تنها نگه ام داشته .
رو این حساب فکر میکنم دیگه بعد این سخت میشه با کسی یک دل و یک رنگ بشم .
گاهی از خودم توی روابط راضی نیستم فکر میکنم اونقدر که باید و شاید بلد نیستم راحت برخورد کنم . بدون رودربایستی . البته ما نه خودمون خانواده شلوغی داریم نه همسر و همیشه رفت و آمدهامون در قالب روابط خوب اما از نوع خشک و رسمی بوده .دلم همیشه میخواست یه فامیل یا یه اکیپ هم سن خودم دور و برم می بود که می رفتیم بیرون ، میرفتیم خونه هم ، وقت گرفتاری به داد هم می رسیدیم وقت شادی کنار هم بودیم . ولی خوب نشد دیگه .
بعد ازدواج سعی کردم رفتارم رو تغییر بدم . راستش رو بگم شاید بعضی رفتارهام ، رویایی هست که تو ذهنم داشتم .
هنوز هم فرصت دیدارم با نزدیکانم کم هست سالی 1 یا 2 بار .ولی حداقل در برخورد با خواهر زاده هام که هر دو دختر هم هستن سعی میکنم چیزی باشم که خودم دوست داشتن تو دوران نوجونی کنارم باشه .
روز جمعه که از تهران حرکت کردن گفتم یک راست بیاین خونه من . و ناهار با هم بودیم .وقتی بعداز ظهر بچه روی تختم خوابیدن و وقتی مادرشون ( یعنی خواهرم) بیدارشون کرد که برن خونه مامانم اینا .بچه گفتن نمیایم می خوایم خونه خاله بمونیم . من کیف کردم چــــــــــــــــه جور .
وقتی رفتم دنبال بچه ها که با هم بریم بیرون و سه تایی هم خرید کردیم هم با ماشین رفتیم دور دور ، خوشحالم بود چــــــــــــــه جور . بخصوص که وقتی رسیدیم یه خیابون خلوت گفتم بچه ها می تونین شیشه ها رو بدین پایین و صدای موزیک رو بالا ببرین . خواهرزاده بزرگ ترم که امسال پیش دانشگاهیه کلاً خیلی معقول و خانم رفتار میکنه .اما کوچیکه که سوم راهنماییه یه نوجوون کاملاً امروزی و شاد .
دیروز 4 نفری رفتیم بیرون و خرید .من و خواهرم و دختراش .وقتی میبینم دخترش توی خرید فقط از سلیقه من سوال میکنن و من هرچی پیشنهاد بدم رو هوا قبوله ، کیف میکنم .
وقتمون شاید کم باشه اما می خوام براشون یه خاله باحال باشم .
امشب هم می خوام دوتاشون رو ببرم لب ساحل .
البته ناگفته نمونه که این فرصت خاله بودن رو هم خواهرم بهم خیلی میده .وقتی خودش رو میکشه کنار و وظیفه بیرون بردن دخترها و ساحل و خرید کردن رو به عهده من میگذاره یا وقتی که حرفهای خودش رو از زبان من میگه تا دخترها بیشتر گوش کنن . والبته چه تاثیری هم داره . وقتی میخواد برای دخترها کتاب بخره از من مشورت میگیره . یا وقتی دخترش میخواد گوشش رو تا بالا سوراخ کنه و گوشواره بندازه میگه نظر خاله رو بپرس .هرچی اون بگه من موافقم .
خودم که با کسی انقدر راحت نبودم ولی ازینکه دخترها با من راحت هستن خیلی خوشحالم .
دیشب خواهرزاده بزرگم رفته بغل مامانش و هی همدیگه رو ماچ میکنن .رو به من میگه دلت بسوزه که دختر نداری تو رو ماچ کنه . منم گفتم دلت بسوزه که شوهر نداری تو ماچشش کنی
خواهرم بهش گفت : خوب شد بخور و دم نزن . تا تو باشی دل کسی رو نسوزونی
جواب قشنگی بود
سلااااااااااام
خوبی؟
نمیدونم چی بگم اما رابطه برقرار کردن بسته به خود آدمه و به نظر من ربطی به سن نداره
اینکه آدم بخواد و بتونه رابطه برقرار کنه مهمه
راست میگی تو و خواهرت اختلاف سن زیاد داری و خیلی با هم نبودین و این میتونه دلیلی بر سرد بودن رابطه باشه
در هر صورت آدم هیجوقت تنهایی رو دوست نداره
سلام .اگه شما آقا بهزاد باشی .باید بگم رابطه برقرار کردن آقایون و خانم ها خیلی باهم فرق میکنه .مردها خیلی راحت ارتباط برقرار میکنن اما خانم ها از 10 تا فیلتر باید بسنجن بعد صمیمی بشن .سختی کار من هم همین فیلترهای شخصی ام هست
سلام خاله خانوم مهربون
درسته؟
من که هنوز خاله نشده ام:( و بالطبع نمیدونم خاله بودن چه مزه ای دراه اما از خواهرم شنیدم که خیلی خوشمزس
راستش رابطه ی من و تک برادر شش سال بزرگتر از خودم تقریبا شبیه نوع رابطه ی شما و خواهرتان است، چاشنی احترام بیشتر از صمیمیت در رابطه ی مان حس میشود
به هر حال فکر میکنم باید قدرشان را دانست با هر شکل رابطه ای که با آنها داریم، من هم با دو دختر برادرم رابطه ی بسیار خوبی دارم
به نظرم خیلی خوب است که شما با خواهرزاده هایت رابطه را به سمت صمیمیت ببری، خوب است که خواهرت هم همراهی میکند، میدانی شخصیت و شاکله ی رابطه ی بزرگترها با هم گاهی غیر قابل تغییر است اما رابطه با بچه ها تا جوانیشان قابل انعطاف است و شکل پذیر
خوش باشین و سلامت و رابطه ی خانوادگیتان همیشه گرم و صمیمی
ایشالا شما هم به وقتش خاله بشی.حس قشنگیه خاله بودن .
کاملاً منظورموفهمیدی مهتاب جون
چه کیفی میده خواهرزاده دختر اونم از تفاوت سنی کم. گلم من با اینکه به خواهرام نزدیکم اما بازم خیلی آدم رفت و آمدی نیستم . نه باخواهرامما نه منظورم کلا با اطرافیان. بعضی رفتارا کاملا ژنتیکیه ...
انشالا این چند روز با هم شاد باشین. اگر تونستی ی کادوی کوچولو جمع و جور براشون بگیر. کلی ذوق میکنن.
خیلی کیف میده .
فرصت رو غنیمت بدون .اگه منو خواهرم توی یه شهر بودیم خیلی خوب میشد.
گرفتم آلیسم .امروز تولد خواهرمه .به هر 3 تاشون کادو خواهم داد
خواهر داشتن خیلی خوبه....عالیه ....من و خواهرم همش ۱۵ ماه اختلاف سنی داریم و الان بیشتر از همیشه باهم راحتیم...
.....اما حیف کوچولوترم.....
کاش تو هم این فرصت رو داشتی رزی جونم....من همه جوره آماده ام خواهرت باشم ها....از ما گفتن بود
چه جواب خوبی دادیااااا خوشمان آمد
15 ماه؟ چه باحال
.الهی قربونت برم .پس بیا ازین به بعد با هم خواهر باشیم .عیبی نداره که من میشم خواهر بزرگه .اتفاقاً خوشم هم میاد .چون همیشه تو خونه کوچیکه بودم آىزو داشتم از خودم کوچیک تر هم داشته باشم
خوشم اومد از جواب اخریت
آره حمایت خواهر بزرگه واقعا خیلی خوبه ولی همین که باهاشون خوبی خودش خیلیه
خوب جوابی بود .آره ؟
خودم هم از جواب به موقع ام کیف کردم
منم عین تو هستم...تو فامیل همسر و خودم هم سن و سال زیاد داریم اما من نمی تونم خیلی باهاشون صمیمی بشم...راتسش من اخلاقاتم جور خاصی نیست ولی با هر کسی هم نمی تونم دمخور شم...دلم می خواد یکی باشه که هم روحیه من باشه...مثلا یکی از عمه هام که گفتم بچه سومش و دنیا آورد...با اون خوبم...حرفای هم و خوب می فهمیم...
ولی دیگه کسی نیست باهاش راحت باشم...فقط با کی دو تا از دوستام...دلم می خواست دایره دوستی هام چه تو فامیل خودم یا همسرم یا دوستام بیشتر از اینا بود...صمیمیت توی روابط منظورمه...ولی بیشتر به صحبت های معمولی و یا حتی سلام و احوالپرسی ختم می شه
چی بگم شاید هم خودم بلد ارتباط برقرار کردن نیستم
پس تو هم مثل منی .
منم دلم میخواد دایره دوستی ام بزرگ تر بشه اما نمیشه
چه حس زیبائیه خاله بودن
خوش به حالت
هی بدک نیست .یه حس حمایت خواهرانه است
چقدر این اخلاقات و شرایطت شبیه به منه!
البته من که خواهرزاده ندارم اما از 7 تا برادرزاده هم فقط یه دونه اش دختر شده
آخی .ولی خودت که الآن یه دخمل ناناز داری .
پس تو هم عین من عادت کردی به رسمی بودن
من فکر میکنم فاصله سنیی کم تو و خواهر زاده ها باعث این رابطه صمیمی تر شده.چون نظرات اونها به سن شما نزدیکتره.من هم تو رابطه م با آدمها یه دایره ای دارم که نمیتونم پا رو فراتر بذارم هر چند گاهی دلم میخواد
بله . خواهرزاده هام هم همیشه میگن خاله کم سن خیلی خوبه .
خودم که نداشتم خدا کنه برای اونها خوب باشم
خواهری و خاله بودن اتفاق دوست داشتنی که برای هر کی نیفته حق داره حسودیش بشه ...
دلم برای خاله م تنگ شد... هنوزم باورم نمیشه که دیگه نیست
کاملاً درست میگی .
آخی ......... خیلی متاسفم .ببخشید که باعث ناراحتی ات شدم
خدا خاهرزاده هاتو حفظ کنه واست
مرسی مرضیه خانم .شما هم که خاله هستی می دونی چه عالمی داره
سلام عزیزم خدا رو شکر که سفرتون بهت خوش گذشت انشالله همیشه هرجایی با همسری خوبو خوش باشین
منم خواهرمو خیلی دوست دارم راستش حسودیم شد تو پیششی واز تمام لحضاتت خیلی خوب استفاده کن
خیلی عکسهایی انداختی قشنگه منم یه بار رفتم ولی هنوز خاطرش تو ذهنمه
راستی رسیدن خواهرتم بخیر انشالله همیشه سالم وسرحال باشه آره عزیزم خیلی خوبه آدم یه خواهر داشته باشه اونم بزرگتر از خودش ولی من از همشون بزرگترم واز خودم بزرگتر کسی نیست وهمه ازم انتظار دارن منم خوارهرم شماله وسالی یه کی دوبار میاد خیلی وقته ندیدمش وخیلی دلم براش تنگیده
ولی اینو خواستم بگم خیلی اخلاق خوبیه که نمیتونی زیاد صمیمی بشی ناراحت نباش این یه حصلته خوبه ولی من برعکس تو زود صمیمی میشم وهمیشه ضربه میخورم حتی در روابطم بینه خواهرام
ولی احسنت به اخلاق خواهرت طوری رفتار کرده با اینکه تو خیلی کوچیکتری بچه هاش باتو توی همه کاراش نظر بخوان
مرسی ارغوان جونم .
آخی ببین تو هم خواهر بزرگ خوبی هستی که دلت برای خواهر کوچیکیه تنگی شده .
مسئولیت سختی داری
خدا شما خاله مهربون رو وسه خواهرزاده ها حفظ کنه. ان شا.. صمیمیتی رو که دلتون میخواد با همسر وفرزندانتون تجربه کنید
خدا شما رو برای پرهام و پارسا نگه داره .
با همسر که شدیداً صمیمی هستم .ایشالا با بچه هام هم همین طور باشه
سلام خانمی.خوبی؟به به میبینم که خاله باحالی هستی.
خیلی سخته با کسی از اشناهات راحت باشی .قبول دارم
سلام عزیـــــــــــــــــــزم .
خاله جون هستم دیگه .....
وای سانی دلم میخواد صمیمی بشم اما نمیشه باور کن.اشکال از روابط عمومی منه یا دیگران ؟!
عزیزم اگه تونستی بهم یه سر بزن به بازی دعوت شدی
بله چشم .ممنونم
آخرش خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی با حال بود...
آره خیلی
خودم هم از جوابم خوشم اومد