همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

امتحان سخت

سلام دوستای خوبم .

نمی دونم چه حکمتیه که این مریم طفلی اینقدر آزمایش های الهیش سخته .

بله ، مریم از روز پنچ شنبه دیگه مامان نیست .یعنی نی نی اش از بین رفت .

منم دیشب فهمیدم ،

این دو روز گذشته مدام مهمون داشتن و من فکر کردم که سرش به مهموناش گرم باشه براش بهتره ،‌نگو مامان و خواهرش اومده بودن پیشش تا تنها نباشه .

باهاش که صحبت کردم خیلی سعی کردم آرومش کنم . نشد که برم دیدنش .چون حال جسمی خوبی نداشت و باید استراحت میکرد .حقیقتش از روبرو شدن باهاش فرار می کنم .همش می ترسم قصه بخوره .کاش بارداری هامون همزمان نمی شد .

روزهای سختی رو میگذرونه .

خدایا خودت کمکش کن . نکنه یه وقت به تو شک بکنه ،‌ نکنه به دعاها و قرآن هایی که خونده شک بکنه .خدایا خودت میدونی امتحان سختیه .خودت کمکش کن .

اخبار هفته گذشته

سلام دوست جونا .

انشاء الله هفته خوبی رو شروع کنید و براتون پر از خیر و برکت و خبرهای خوش باشه .

خدا این کامپیوتر شرکت رو از من نگیره .من اگه 4 روز هم خونه باشم چون تایپ با لپ تاب خودمون برم سخته ،‌ آپ کردن در کارم نیست .واسه همین الآن باید یه عالمه خبر بدم بهتون .

به ترتیب وقایع اتفاقیه شروع می کنم .

بنده به سلامتی و خدا رو شکر در صحت کامل رفتم دکتر .که خوب تقریباً همه چی خوب بود به جـــــــــــــــــــــز ......... وزن اینجانب .بنده در کمال پر رویی 5 کیلو اضافه کردم .اونم چی فقط تو ماه دوم ! خانم دکتر دعوام کرد .البته نفر اولی نبود که دعوا میکرد .نفر اول مامان خانم خودمه که هی دعوام میکنه .

مامان به شدت منو ترغیب کرده برای زایمان طبیعی .برای همین میگه وزن بالا اذیتت می کنه .دیگه کاملاً به مامانم ایمان آوردم .یه پا ماماست برای خودش .هر چی بهم میگه درسته خدا رو شکر .

البته با اون اشتهای سیری ناپذیر بنده دور از ذهن نبود اما خوب 5 کیلو هم یه چیز وحشتناکیه دیگه خوب .حالا من پ1روسه کم خوری رو دارم شروع کردم .البته ناگفته نماند خدا رو شکر دیگه مثل قبل اصلاً میلی به خوردن خامه و شیرینی و اینا ندارم .اما خوب حجم غذام بالا رفته .که باید اونم یه جوری حجمش رو کم کنم و کالری اش رو بالا ببرم .

خبر بعدی اینکه ما دوستان دسته جمعی با میخوایم مامان بشیم  .بله یکی دیگه از دوستام ، یعنی دوست دوران دبیرستانم که با هم تو یه سال عروس شدیم ، داره مامان میشه .شدیم سه تا مامان اسفندی .من و آیدا و مریم .

اما مریم ، خدا بهش کمک کنه و ایشالا هرچه زودتر خبرهای خوب بهم بده .طفلک بعد اینکه 10 رو روزشماری کرد تا بتونه بره سونوگرافی و ضربان قلب نی نی اش رو بشنوه ، دکتر سونو بهش گفت تازه تو هفته 5 هستی و باید یه 14 روز دیگه هم صبر کنی تا مطمئن بشییم رشد نی نی ات نرماله یا خدای نکرده متوقف شده .حالا من هرچی بهش میگم دختر هیچی نیست اما امان از دل مریم که فقط آشوبه و کار روز و شبش گریه است .هی میگم بابا جان بچه سالم رو هم تو با این همه گریه اذیت می کنی .بس کن میگه دست خودم نیست .جواب مردم رو چی بدم و ازین حرفها .ولی من بازم دلم روشنه .ایشالا که نی نی اش سالم باشه .

دوباره میرسیم به خودم .سه شنبه صبح از خواب که پاشدم پشت پاشنه پام به شدت درد میکرد .گرفته بود .جوری که تا خود شب من لنگ میزدم .گفتم خوب شب بخوابم بهتر میشه دیگه .اما امان از لحظه ای که برای نماز صبح بیدار شدم ، در حد جیغ و اشک و ناله درد میکرد پام ( الته فقط ناله کردما ....تقویت و افزایش آستانه درد و این صحبتا دیگه ).

نه میشد صاف بگذارمش نه خمش کنم نه دارز میکشیدم خوب بود نه سرپا می ایستادم . در همه حالت درد داشت .

با حال پریشون شب رو صبح کردیم و آقای همسر هم مرخصی ساعتی گرفت تا منو ببره دکتر .

آقای دکتر تشخیص ورم آشیل پا رو دادن و خدا رو شکر خبری از پارگی نبود .شروع کرد به دارو نوشتن که بنده اظهار مادر کردم .ایشون هم گفت به هیچ وجه نمی تونم ریسک کنم .فقط منو به فیزیوتراپ معرفی کرد تا برام تیپ بچسبونه .ازین چسب ها که ورزشکارها میزنن .اگه والیبال نگاه میکردین بیشترشون رو بازوهاشون زده بودن .

3 روز هم برام استراحت مطلق نوشت که فقط من 1 روزش رو نرفتم سرکار .فردایی اش صدای آقای رئیس در اومد که بیا و بیا .

الحمد لله روز همون روز خیلی درد داشتم اما فردایی اش کمتر شد .تا آلان که پام بهتره . فقط کمی پشت پام حالت گرفتگی داره .نمی دونم این درد از کجا قسمتم شد .فقط اینکه احتمال داره بخاطر بارداری و اینا باشه و شاید کمبود و یا زیاد بود ویتامین یا املاحی منجر به این دردهای عضلانی وحشتناک بنده گشته بود .

خدا رو شکر الان خیلی بهترم .

خیلی طولانی نوشتم .معذرت میخوام.

برای مریم دعا کنید لطفاً

آینه

سلام دوستای خوبم .

یه راست برم سر اصل مطلب که از دیشب حالمو گرفته .

من حسابی چاق شدم .یعنی دیشب تازه فهمیدم سایزم عوض شده .اینکه میگم دیشب خیلی عجیبه نه ؟

ماجرا ازین قراره که ما روز مبارک عید فطر که میخواستیم بریم تهران ، دقیقاً زمانیکه همه وسایل رو جمع کرده بودیم و داشتیم از خونه خارج میشدیم ، همسر برای یه لحظه رفت تو اتاق خواب تا از کشو چیزی برداره .بلافاصله که کشو رو با همون فشار و ضرب همیشگی می بنده آینه ِ میز آرایش برمیگرده و می افته زمین

خوبه که من تو اتاق نبودم .

خلاصه من که اصلاً ناراحت نشدم و گفتم قضا و بلا بوده که به مال خورده .القصه همه اینا رو گفتم تا برسم به اینکه هنوز آینه ما تعمیر نشده .چون هم آینه اش و هم قسمتی از ام دی اف پشتش آسیب دیده .حالا باید بگردیم یا اونو تعمیر بکنیم که فکر کنم کمی تعمیرش سخت باشه چون نجارها قبول نمی کنن یا اینکه یه آینه جدید برای سرویس خواب بگیریم .

تمام اینها به اینجا رسید که ما دیگه آینه قدی تو خونه نداشتیم فقط هر آینه ای بود برای من از کمر به بالا نشون میداد .تا دیروز یهو یاد یه آینه قدی که تو انباری بود افتادم .از همسر خواستم که اون بیاره موقت استفاده کنیم .

تا آینه رو آورد و من یه نگاه از سر تا پا به خودم انداختم تازه فهمیدم مامانم هی میگه چاق شدی منظورش چیـــــــــــــــــــــه ؟البته این گریز ناپذیره و می دونم که یه روال طبیعیه اما با اون گرسنگی های وحشتناکی که من داشتم و دارم اضافه وزنم دور از ذهن نبود و  مسئله دیگه اینکه فکر کنم چون یهو بعد حدود 2 هفته فهمیدم افزایش سایزم چقدر بوده برام شوک بر انگیز بود .

حالا همش به این فکرم که آی من چه کنم چه نکنم .فکر رژیم که نیستم به هیچ وجه .از نظر خودم هم زیادی نمی خورم چون زمانیکه گرسنه ام میشه میخورم ، و اگه نخوام چیزی بخورم به نظرم گرسنه موندن برام کار غیر ممکنه .

به امید خدا همه اونهایی که نمی دونن از رو هیکل من کاملاً دوزاری هاشون می افته .

تعطیلات پر ترافیک

سلام به همگی .

خوبید ، خوشید انشاء الله ؟

منم بد نیستم .الحمد لله .

انگار هنوز خستگی تعطیلات از تنم بیرون نرفته ، آخه با اجازتون رفتم تهران . با وجود اینکه همش به گردش گذشت اما چون ترافیک خیلی زیاد بود ، خسته کننده شد برامون .

البته باز هم جای شکرش باقیه که ما از سمت شمال می رفتیم تهران و ترافیک این ور خیلی کم بود .تنها زمانی که شدت ترافیک جهت مخالف زیاد میشد ، تمام مسیرها بصورت یک طرفه بسته میشد .

برگشتن هم از ترس اینکه پشت مسیرهای یک طرفه نمونیم ساعت 3 نیمه شب راه افتادیم .

تعجب می کنم ما تهران هم هرجا خواستیم بریم برای تفریح کلی ترافیک بود .

خدا رو شکر تو مسافرت اذیت نشدم .کلاً انگار من بیچاره فقط سرکار اذیت میشم .اون از شدت گرسنگی فقط .یعنی هرکاری می کنم سیر نمی شم .اما روزهایی که خونه هستم راحت ترم .

خیلی داره برام خسته کننده میشه .نمونه اش دیشب از 7 غروب شروع کردم تا خود 12 شب سرپا بودم .شام و ناهار فردا و میان وعده که حتماً اون باید از جنس غذا باشه .خبر دارید که تنها چیزی که منو سیر می کنه غذاست .نه نون و پنیر گردو ، نه نون و پنیر سبزی ، نه چای و کیک ، نه شیر و خرما .برای همین کارم زیاد شده .

عادت بدی هم داشتم و تشدید شده غذا تکراری نمی خورم .هر روز یه چیز جدید باید بپزم .گاهی سر ناهار و شام گیر می کنم چه برسه به میان وعده .

اشتهام هم نسبت به فست فود و غذای بیرون و ساندویچی در حد صفر رسیده .یعنی شدم یه کدبانوی تمام عیار که فقط غذاهای خونگی درست می کنم .

بالاخره سونو گرافی هم رفتیم .هم من هم مریم .اما دقیقاً 2 تا جواب غیر منتظره به دو تا مون داد .

به من که گفت 9 هفته هستم .یعنی 1 هفته بیشتر از اونی که فکر می کردم .که دارم کلافه میشم ازین بابت تا زنگ بزنم از دکتر بپرسم .

اما به مریم گفت : هفته ات کمتر ازونی که فکرش رو میکردی .بیچاره خیلی استرس گرفته آخه طبق محاسبات تاریخی که خودش داشت الآن دیگه باید ضربان قلب نی نی اش رو می شنید .اما نی نی اش ضربان نداشت .دکترش گفت 2 حالت داره یا تو تاریخ ها رو اشتباه کردی و هفته ات اونی که فکر می کنی نیست یا اینکه خدا به دور ، بارداری ات پوچ هست .

طفلک مریم پر از استرسه .دعا کنید که ایشالا درست بشه و چیز خاصی نباشه .

همسر پریروز به مادرش گفت .البته تاکید کرد لطفاً و خواهشاً تو بوق نکنین و همه رو خبردار نکنید .نیایم خونتون ببینیم پرده زدن سرکوچه و تبریک و تبریک و ازین صحبتا ، چون رزی خجالت میکشه .خداییش هم خجالت میکشم . تا الآن فقط مامان و خواهرم و خواهر زاده هام می دونن .

ازون جایی که خانواده شوهرن دیگه و غیرقابل پیش بینی هنوز به خود منم زنگ نزدن و تبریک نگفتن .فقط مادرشوهر یه اس ام اس داد .و خواهر شوهر زنگ زد به همسر و به اون تبریک گفت و ازش اجازه خواست به من زنگ بزنه یا نه ؟

اما تا حالا خبری از اخبارشون نیست

یا من خیلی حساس شدم یا اونا خیلی مراعات میکنن یا هر دو طرف اشتباه می کنیم .داستانی شده برا خودش والا 


بعداً نوشت : خواهرشوهرجان زنگ زد ....

چاه کن همیشه ته چاهه

سلام عزیزان دلم .

نماز و روزه و طاعاتتون قبول باشه انشاء الله.

به امید خدا عید فطر هم داره از راه می رسه . پیشاپیش عیدتون مبارک .

انشاء الله که همه با دست های پر ازین ماه عزیز خداحافظی کنیم .

منم بد نیستم .تونستم با پرخوری تمام بر گرسنگی های بی حد و اندازه ام غلبه کنم .جداً تو ماه رمضون سخت ترین کار روزه خواریه .والا به خدا .

روزه میگیری انگار خدا بهت یاری می کنه و لی امان از وقتی که روزه خواری کنی .

دیگه کارم فقط شده زیر میز خوردن و یواشکی برم تو حیاط بگردم یه نقطه کور پیدا کنم که تو دوربین ها نباشم و یه چیزی بخورم .

دیروز صبح که خواستم بیام سرکار یه صحنه نیمه غم انگیز نیمه خوشحالی اومد سراغم .مانتوی کارم برام تنگ داره میشه

البته دور از ذهن هم نبود .منی که صبحانه، سالی 1 یا نهایتش 2 بار اونم وقتی با خانواده بودم ، خامه می خوردم ،‌ الآن تنها چیزی که یه کم دلم رو پر میکنه خامه صبحانه است .وای فکر کنم من اضافه وزن پیدا کنم حسابی .

حالا یه چیز دیگه ،

از روزی که فهمیدم خوب همش فکر میکردم این دوران چه اتفاقاتی می افته و من چه کار خواهم کرد .همش به زمستون و سرماش و اینکه کاپشن سایز بزرگ از کجا گیر بیارم و این چیزها فکر میکردم .درضمن به مراسم روز تاسوعا هم خیلی فکر میکردم .مامانم هر سال روز تاسوعا ناهار میده .جمعیت بالا ، چیزی حدود 100 تا 200 نفر میشه .من آشپزی نمی کنم ولی پذیرایی و سفره گذاشتن برای ناهار و جمع کردنش دست منه .بشتر کارها رو هم خودم انجام میدم ..چند وقته همش به این فکر میکردم که آیا می تونم کار کنم یا نه ؟دولا راست می تون بشم یا نه ؟

که بعد پیش خودم گفتم ، امسال دیگه دست مریم ( همسایه بالایی مون و دوستم ) و مهیار رو میگیرم و با خودم میبرم اونجا بعنوان نیرو کمکی .خودم که کار نمی کنم عیبی نداره با مریم که رودربایستی ندارم .

خلاصه تمام فکرم همین بود .تا دو روز پیش که دیدم مدتی از مریم خبری نیست .اصلاً خونه نیست .فقط مهیار رو میدیدم که شب می اومد و صبح می رفت .بهش زنگ زدم تا حالشو بپرسم .......

دیدم بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !

مریم خانم هم حامله است

حالا خوشحال و شادم ولی خنده ام گرفته از فکر خودم .که چی فکر میکردم چی شد .قربونش برم امسال من و مریم باید بشینیم همدیگه رو نگاه کنیم و فقط دستور بدیم فلانی ، فلان کارو بکن .بهمانی ،‌ بهمان کار رو بکن .

حالا فهیمدین چرا میگن چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی یا اینکه چاه کن همیشه ته چاهه