امروز صبح که اومدم دفتر ، تقویم رو ورق زدم دیدم امروز ، روز صنعت و معدن ِ .
بعد یه لحظه به این فکر کردم اول روز صنعت و معدن بود بعد تولد من یا اول تولد من بعد روز صنعت و معدن نام گذاری شد .
هه هه هه
اینم یه شوخی بیمزه برای اول صبحتون .
بله امروز تولدمه .
اون سال های پیش که روز دهم تیر ، عید سعید فطر بود ، من به دنیا اومدم .
آخه من از چی می ترسم ؟
ازین که همسر از کار بیکار بشه ؟ ازین که بی دلیل تعدیل بشه ؟
مگه نه اینکه روزی هر کس دست خداست ؟
مگه غیر ازینه که خدا خودش هوامونو داره ؟
آخه ترسم از چیه ؟
الحمدلله ، خونه ای در حد وسع خودمون داریم ، ماشین داریم ، من سرکار میرم ، دیگه این همه دلهره برای چیه ؟
اگه جای اون بنده خدایی بودم که هم مستاجره ، هم ماشین شخصی نداره ، هم اینکه خانمش با اینکه رشته اش با من یکیه ولی هنوز کاری نتونسته دست و پا کنه و در نتیجه یه دونه حقوق دارن ، چیکار باید میکردم ؟
اگه جای اون بنده خداهایی بودم که روز 14 فروردین امسال نامه عدم همکاری شون رو براشون فرستادن و گفتن تو این رده شغلی کارمند زیاد داریم و فرداش یه فرد جدید به جای همون فرد استخدام کردن ، چیکار باید میکردم ؟
درسته که هممون عادت کردیم به اینکه اگه بی حساب و کتاب عذرمون رو خواستن ، چیزی به اسم اعتراض نداریم . درسته که تو این بحبوحه که همه درگیر موندن یا تعدیل هستن ، یهو خبر از نیروی جدیدی که تازه 10 روز اومده تو مجموعه و البته رشته تحصیلی نامرتبط هم داره ، همه رو شوکه می کنه ،
اما ،
اما مگه ما خدا نداریم ؟
مگه من بهش ایمان ندارم ؟ پس چرا می ترسم .
ناحقی میشه ، باشه ، زمونه زمونه ناحقیه ، خدا که خودش جای حق نشسته .
اون وقتی در اولین ماه های زندگیمون به دعوت خودش زائر خونه اش شدیم ، مگه دوام زندگیم رو ازش نخواستم ، من که ایمان دارم چیزی رو که ازش خواستم ، بهم میده ، پس چرا دلهره دارم ؟
وقتی نعمت بزرگی به من داده اونم همسر خوبمه ، که امیدوار تر از همیشه میگه توکل بر خدا ، هرچی پیش بیاد خیر و صلاحمونه ، وقتی مدام این روحیه اش رو به من هم منتقل می کنه ، دیگه نه جای ترس هست ، نه بحث و حرف .
پس فقط میگم توکلت علی الله
توضیح : شرایط کاری همسر از ابتدا با دلهره همراه بود ، شاید شغل های دیگه هم که قراردادی باشن ، همین حس و حال رو داره ، اما دلهره بیشتر ، ترس از جواب مردمه .شاید این جواب دادن برای ما که تو شهر کوچیکی زندگی میکنیم خیلی سخت تر باشه .
وقتی بدون هیچ دلیل منطقی ای ، تعدیل می کنن ، کار سخت تر میشه . فهمش سخت میشه برای خود ما که درگیر جریان و گیر و دارش هستیم چه برسه به فامیل و دوست و آشنا .
هفته پیش برام خیلی سخت شروع شد .شنبه ناراحت کننده ای بود .اما بعد از یکی دو روز ، وقتی همسر باهام صحبت کرد و وقتی دیدم خودش همه چیو سپرده دست خدا ، تمام تحلیل هایی که بالا نوشته بودم اومد تو ذهنم .مطمئناً لطف خدا بود که این افکار آرام کننده جای خودشون رو به دلهره هام دادن .اما هرچی بود و هست الآن دیگه نمی ترسم و برای همه همکارهای اچید آرزوهای خوب دارم .اینکه هرچی به خیر و صلاحشون هست ،همون براشون پیش بیاد و همگی به خواست خداوند ، رضا باشیم .
وای خدا این عمر چقدر زود میگذره .کمتر از یک هفته به شروع ماه رمضون مونده .
ولی جای شکرش باقیه که خداوند امسال هم بهمون توفیق داد تا ماه مبارک رمضان رو ببینیم .
بچه ها ختم قرآن بگذاریم ؟
اگه بشه هر 10 روز یه ختم جمعی داشته باشیم که در مجموع 3 بار باهمدیگه بخونیم .
مثل دفعات قبل هرکس یه جزء یا بیشتر ، اول به نیت سلامتی آقامون حضرت صاحب الزمان ( عج الله تعالی ) و تعجیل در فرج حضرتشون ، دوم به هر نیتی که خودتون دارین .
بهم خبر بدین لطفاً .
جزء 1 و 2 و 3 : مهتاب جانم
جزء 4 : فهیمه خوبم
جزء 5 : آلیس جونی
جزء 6 : مراری ِ گل
جزء 7 :خواهرم
جزء 8 :خواهرم
جزء 9 :خواهر زاده ام
جزء 10:خواهر زاده ام
جزء 11:خواهر زاده ام
جزء 12: ساناز جونم
جزء 13:ساناز جونم
جزء 14: همسر جانم
جزء 15:محبوبه جونم
جزء 16:آلیس خوبم
جزء 17:آلیس خوبم
جزء 18:مهتاب خانمی
جزء 19:مادر شوهر جان
جزء 20:مادرشوهر جان
جزء 21:منیره جون
جزء 22:منیره جون
جزء 23:شهین خانم
جزء 24:شهین خانم
جزء 25:
جزء 26:
جزء 27:
جزء 28:
جزء 29: خودم
جزء 30:محبوبه عزیز
کاش میشد و می تونستم جبران زحمت هات رو بکنم .
کاش میشد و می تونستم رنجی که برای من کشیدی ، درک کنم که تحمل اون از توانم خارجه .
کاش میشد و می تونستم حتی به اندازه یه ساعت خستگی هاتو ازت بگیرم .
من خواستم ، انشاء الله که تونسته باشم .
پنج شنبه شب ، تمام این حرف ها تو ذهنم می چرخید و می چرخید تا اینکه خیلی خیلی غیرمنتظره و ناگهانی ، برنامه خرید و البته به طبع اون گردش آخر هفته ام رو کنسل کردم و برای مامانم مهمونی تولد گرفتم و مامان اینا رو برای شام دعوت کردم اونم بدون کادوی تولد !
خنده داره ، نه ؟ آخه تولد مامانم امروزه .منم دیدم پنج شنبه بهترین فرصت ِ برای مهمونی . این شد که یه تولد خودمونی و کوچیک گرفتیم و دور هم خوش بودیم اما گفتم کادوت باشه طلبت .
دلم می خواست مامان جونم حتی شده به اندازه فرصت یک شام ، کار نکنه و خسته نشه . مثل یه مهمون بیاد و بشینه رو مبل و خانمی کنه .
ایشالا که بهش خوش گذشته باشه و همونی شده باشه که نیت من بود .
مامان ِ خانم ِ من ، مامان ِ مهربون ِ من ، دوستت دارم و تولدت مبارک .
دیروز هم تمام روز با مریم و مهیار سپری شد .این بار اونها ناهارشون رو دستوشن گرفتن و اومدن خونه ما .
دوباره بعد شام قرار گذاشتیم رفتیم لب ساحل .
دوست های جدیدمون رو خیلی دوست دارم .خدا رو شکر که اونها رو سر راهمون قرار داد .
ـ این چند روزه که روزهای پایانی ماه بود خیلی بهم سخت گذشت .
لیست بیمه و دارایی و صورت وضعیت و چه و چه .یعنی 2 روز کامل داشتم کارهای دفتری اش رو انجام میدادم دیروز هم اداره تامین اجتماعی و دارایی بودم .
پریشب قربونش برم رفتیم عید دیدنی خونه دوست همسر .
واقعاً تعجب هم داره ، 27 خرداد و عید دیدنی ؟ اما آخه چه کنم با این دوستان رفت و آمد بهم زیاد نمی چسبه .
با دوستان خودم هم همین جوری شدم .هنوز از عید خونه اونها هم نرفتم .
تا مدتی خیلی ازین قضیه ناراحت بودم اما یه بار تو وب یکی از دوستان خوندم شاید دوستان یه زمانی با هم خوب و صمیمی باشن اما ممکنه به مرور زمان دیگه اون انرژی و موج مثبتی که لازمه رو بهم نفرستن .
منم با دوستان خودم همین جور شدم .از بعضی شوخی هاشون یا تفکرات و ایدئولوژی هاشون خوشم نمیاد .رو این حساب دیگه مثل قدیم نمی تونم باهاشون مچ باشم .
فکر می کنم دوستان متاهلی که بعد ازدواجم پیدا کردن بهترن تا دوستانی که از قبل داشتم .
ـ دو روزه که کار آقای همسر دچار یه دست انداز شده . البته شاید به دید امروز ما یه دست انداز باشه ، ممکنه بعد ها بفهمیم یه سکوی پرتاب بوده .در هر حال دعای خوبتون رو ازمون دریغ نکنید .
دیگه همین دیگه .
ـ امروز صبح رفته بودم دارایی .همین جور که از پله ها بالا میرفتم دیدم یه ارباب رجوع بهم سلام کرد .حرصم گرفت .
دوباره دیدم باز یکی دیگه سلام کرد ، تو دلم گفتم چه مردهای بدی .
کارم که تموم شد و داشتم میومدم باز یه مرد مسن بهم سلام داد
یه لحظه فکر کردم ، گفتم شاید پیچاره ها فکر می کنن کارمند اینجام یه سلامی میدن شاید به دردشون بخوره .
آخه اکثر خانوم های اداره مانتوهای رنگی و راحت پوشیدن با موهای خوشگل .من یه مانتو اداری مشکلی ، حجاب اسلامی کامل ، بدون آرایش خاصی ، جدی و اخمو دارم راه میرم هرکی ببینه خوب شک میکنه خوب