همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

بازگشت همسر جان


همسر جانم امشب میاد .بعد از 5 روز کامل که ندیدمش ، دل تو دلم نیست برای دیدارش .

وای که چقد نبودش بهم سخت گذشت ، بخصوص اول هفته که هم سرماخوردگی ام خوب نشده بود هم حالم اونجوری خراب شد .فشار کار رو هم دیگه نگو .

روز یکشنبه که دلم درد میکرد و بخاطر اینکه کسی نبود نمی تونستم مرخصی بگیرم ، از کلافگی زنگ زدم به اچید و فقط گریه کردم .انگار از همه چی خسته شده بودم .بیشتر از همه از خودم ، از مریضی ام . از نبودش ، از اینکه هم صحبتی ندارم تا باهاش حرف بزنم و سبک بشم .درد و دل کردن با هرکسی امکان پذیر نیست .دلم فقط خودش رو میخواست .

از وقتی همکارم نیست ، خیلی کارم زیادتر شده .نمی دونم چی میخواد بشه .آیا دوباره برگرده و بتونه باز هم به کارکردنش ادامه بده یا نه .

انشاء الله که حالش زودتر خوب بشه .

دیشب هم مامان بنده خدا اومد پیشم و صبح که داشت می رفت کلی من ازون تشکر کردم و اون از من .

هروقت که همسرجان ما نباشه ، مامانم شبها میاد پیش من تا تنها نباشم .آخه یه عادت بد دارم که خونه کسی غیر خودم راحت نیستم حتی خونه مامانم .بخصوص برای خوابیدن .

یعنی من ازون مدلی ها هستم که حتی برای خواب بعد از ظهر هم نمی تونم جایی غیر از تخت خودم تو خونه خودم باشم .یه دلیل دیگه اش هم اینه که چون صبح ها باید بیام سرکار ،‌ اگه برم جای دیگه باید همه لباسها و وسائلم رو جمع کنم با خودم این ور اون ور بکشم .رو این حساب ترجیح میدم خونه خودم باشم .

هوا مدتیه که خیلی باهال شده .بوی عید میاد . البته بوی قبل عید. دلم یه پیاده روی جانانه توی هوای آزاد رو میخواد که منتظرم تا حالم کامل خوب بشه و بزنم بیرون .

هنوز هــــــــــــیچ کاری برای عید نکردم .این هم استرسم رو زیاد می کنه که نمی دونم چه زمان شروع کنم به خونه تکونی عید .خونه ام هم بدجور به خونه تکونی نیاز داره .

زندگی در جریانه ، گاهی آروم و گاهی تند ، خدا خودش کمک کنه ، شرمنده گذر زمانها نباشیم  که می دونم هستیم .

تمام این دو هفته

هفته پیش دوشنبه صبح ساعت 6:40 که از خواب بیدار شدم دیدم اچید جونم داره با تلفن صحبت میکنه .معمولاً چون زودتر از من میره سرکار زودتر هم بیدار میشه ،‌ بلند شدم ازش پرسیدم کی بود ؟

گفت : مامانم .گفته حال بابا خوب نیست ، براش دکتر بیار خونه .

من کمی ترسیدم ، یعنی چقدر حالش بده که دکتر ببری خونه براش ؟؟؟؟

خلاصه همسرجان رفت و من زنگ زدم مادرهمسر . گویا پدر جون از دو روز گذشته سرما خورده بود و اون شب هم تب شدیدی داشته و صبح که خواسته بره سرکار سرش گیج رفته و افتاده زمین .

سریع تر از همیششه آماده شدم تا قبل اینکه برم سر کار برم یه سر دیدنش .چون خونشون نزدیک ماست .رفتم دیدم ای وای من ...............

بابا جون ما سرش که گیج رفته خورده به لبه شومینه و ابروش شکاف برداشته و خونریزی داره میکنه .از طرفی چون مریض هم بود تب و لرز گرفته بود و داشت مثل بید می لرزید ......

خدا خیلی رحم کرد که اتفاق دیگه ای نیفیاد .الحمدلله تا شب با استراحت و بخیه زخمش ،‌ حال عمومی اش خوب شد و با چند روز استراحت همه چی حل می شد .خدا رو شکر به خیر گذشت .

فرداش یعنی سه شنبه ، دم غروب همکارم گفت یه سری وسیله برا دفتر کم داریم من میرم سریع بخرم و برگردم که بعد از چند لحظه دیدم ، با همون آژانسی که رفته بود ، برگشت !

ای داد بی داد ، با یه موتوری تصادف کرده بود .اونم تو پیاده رو ............

البته خدا رو شکر شکستگی نداشته ، اما تا 20 روز استراحت مطلق باید داشته باشه و بعد اون هم شاید دوباره دکتر بهش استراحت بده .

فردا ، یعنی روز چهارشنبه ،‌اچید جان من زنگ زد و گفت خاله اش از نردبان افتاده پایین و پشت سرش شکسته و مامان اینا بیمارستان هستن .

بازهم خدا بهمون لطف کرد و اتفاق خاصی نیفتاد .الحمدلله رب العالمین .

ما هم که پنج شنبه صبح رفتیم به مشهد الرضا .

آخ قسمت خوب خاطرات این هفته ام ، همین چند روزه .همه چی خوب بود ، سرمای شدید نبود ، زیاد شلوغ نبود و همه چی در آرامش میگذشت .

صبح یکشنبه با همسرجان راهی دیار خودمون شدیم .تو فرودگاه مشهد مامان جانمون زنگ زد و ناهار ما رو دعوت کرد .منم علیرغم میلم که دوست دارم بعد مسافرت مستقیم برم خونه خودم ، یکسره از فرودگاه رفتیم خونه مامانم اینا.

تا ناهار خوردیم و کمی حرف و صحبت و تعریف .ازونها اصرار که همین جا استراحت کنید و از من انکار ، که انیجا راحت نیستم ، میخوام برم خونه خودم و دوش بگیرم و این صحبتها ، فرار کردیم سمت خونمون .

وقتی رسیدیم ، کمی نامتعارف سرد بود ، گفتم حتماً پکیچ خاموش شده ، بعد یهو دیدم نه ، برق نداریم .اما تعجبم ازین بود که چرا فقط واحد ما برق نداشت ؟؟؟

این ور ، اون ور ....

ای داد ، ای خدا ، برقمون رو قطع کردن . ما که 2 روز قبل رفتن قبض برق رو پرداخت کرده بودیم

جرات نداشتم در فریزم رو باز کنم .

اچید رفت سراغ پست کشیک اداره برق تا برق رو وصل کنه .

منم شروع کردم به تمیز کردن فریزر .بعضی چیزها حالت انجمادش رو از دست داده بودن .سبزی و چیزهای دیگه ، رو ریختم دور .اما خدا رو شکر ، مرغ و گوشت هنوز یخشون از بین نرفته بود و خراب نشده بود .تا کار فریزر تموم شد ساعت تقریباً 7:30 غروب بود .

دیگه از خستگی نا نداشتم ، فکر کنید از راه رسیده بودم و خستگی در نکرده این همه کار ریخته بود رو سرم .

تنها شانسی که داشتم فرداش رو مرخصی گرفته بودم .یعنی دوشنبه .از صبح برای دوشنبه کلی نقشه کشیده بودم .که اول پاشم خونه رو تمیز کنم .شاید یه چیزی در حد تمیزکاری عید ، بعدش کمی خرید عقب افتاده داشتم ، می خواستم برم به دوستام سر بزنم ، اما گلو دردم که شروع شد همه نقشه هام نقش بر آب شد ......

دوشنبه صبح با حال مریض از خواب بیدار شدم .

اچید هم مرخصی داشت و ماشین رو برد برای یه سری تعمیرات کلی .من دراز کشیدم ، تمام بدنم از درد کوفته بود .پا درد و کمردرد امونم رو برید .

ساعت 11 دیگه طاقت نیاوردم ، اچید که اومد گفتم منو برسون درمونگاه .حالا همه زنگ میزنن بهم زیارت قبول ، رسیدن بخیر ،منم از دردگلو صدام در نمیاد و به بقیه هی دارم توضیح میدم که چه شد و چه نشد .

دردسرتون ندم ، حالم اونقدر بد بود که به سرم رسیدم و ازون روز افتادم تــــــــــــــــــــــــــــــــــا دیروز .واقعاً بیماری وحشتناکی بود .البته فکر کنم بدن منم ضعیف شده که انقدر سریع سرما میخورم و البته سخت .

دیروز که اومدم یه نفس راحت بکشم دوباره دل درد .بله تا شب هم درگیر اون دل درد بودم و این شد که تا امروز نتونستم خدمتتون برسم و از روی شما دوستای گلم شرمنده ام .


برگشتم اما ....

برگشتم اما باز هم سرما خوردم . اونقدر شدید که فقط تونستم بیام همین قدر براتون بنویسم .

جای تک تکتون توی حرم امام رضا ( علیه السلام ) خالی بود .ایشالا به زودی زود قسمت کسانی که مشتاق هستن بشه .

هفته قبل رفتنمون پر از ماجرا بود که الحمدلله همگی به خیر گذشتن .اونقدر بدنبال هم و سریع اتفاق افتادن و منم مشغول راست و ریس کردن کارهام برای 5 روز مرخصی بودم ، وقت نداشتم بیام و تعرف کنم .

از راه هم که رسیدم باز هم ماجرا داشتم و به دنبالش شروع سرماخوردگی بنده .

همش به یاد فهیمه بودم که ایکاش فرصتی میشد ببینمش ، اما بهش دسترسی نداشتم .مثل اینکه قسمت نبود .چون دیدم خودش اومده برام کامنت گذاشته .

فهیمه جونم هرجا هستی ایشالا با آقا احسان و آقا یوسف سلامت و خوش باشین .

داستان سفر ما

ماجرا ازون جا شروع شد که از سال گذشته همین موقع ها برادرم و خانمش که داشتند می رفتن دبی ، به ما هم گفتن که همسفرشون باشیم .

ولی ازونجایی که ما پارسال آبان رفته بودیم ترکیه و دیگه در توان ریالی ما نبود به فاصله 2 ماه سفر خارجه داشته باشیم ، بهانه آوردیم . از طرفی به علل و عواملی که نگم تا خدای نکرده غیبت نشه ، نمی خواستم با برادرم اینا برم .حالا فکر نکنین خواهر شوهر بدی هستم و میگم با خانم برادرم جایی نمی رم ، نه .ولی در همین اندازه بگم که همسفر باید خوش سفر باشه ودیگه ادامه نمیدم و توضیح اضافه نمی گم .

خلاصه ما از پارسال با خودمون گفتیم : ای وای من ، پیچوندن برادر رو چه کنیم ؟؟

گذشت و گذشت تا به امسال رسید .

از اول پاییز برادر بزرگم گفت امسال دبی هستین دیگه ؟

منم گفتم هستیم ، ولی تو رو جون هرکی دوست داری به کسی نگو تا برادر کوچیکه نفهمه .خلاصه زشت میشه .2 سال بنده خدا داره به ما میگه و ما نمی ریم باهاش .

راستش رو بگم ، آنچنان هم شیفته دبی رفتن نیستم .چون این یک ماهه مصادف میشه با فصل حراج دبی ، تصیم داشتم تو همین زمان برم تا خریدی کرده باشم .وگرنه که بقیه تفریحات اونجا نه به درد من میخوره نه به درد همسرجان .

دلم هم نمیخواست حکایت ترکیه رفتمون بشه . که نتونستیم حتی 1 جوراب بخریم بس که گرون بود .یعنی زمانی بود که قیمت دلار بالا بود و حراج و آف هم در کار نبود .

دی ماه امسال برادر کوچیکم باهام تماس گرفت و گفت ما داریم میریم ، شما هستین یا نه ؟

منم تاریخ رفتنش رو پرسیدم که همون موقع گفتم قصد داریم بیایم اما باید حتماً یه تعطیلی باشه که بتونم مرخصی هام رو کنار اون تعطیلی بگیرم .برای اینکه شرکت ما خلوت .در نبود من کارها لنگ می مونه .تازه اگه یه زمان رئیس بخواد بره ماموریت و شهرستان باشه دیگه به هیچ وجه من نمی تونم بیام .همه این شرایط هست .رو این حساب هیچ قولی نمی تونم بهت بدم .

ولی راستش رو بگم خودم برای 29 دی تا 2 یا 3 بهمن داشتم برنامه ریزی میکردم .

البته از ابتدای دی ماه امسال تعطیلات زیاد بود ، ولی چون مصادف با شهادت یا اربعین و اینا بود ، دلم نمی خواست تو اون زمانها برم مسافرت .واسه همین بازهم بهانه مرخصی نداشتن تو اون روزها رو می آوردم .

ضمن اینکه چون نیمی از همکارهای همسرجونم ،‌ درحال تحصیل هستن و الان هم فصل امتحانات ترمشونه ، در مرخصی بسر میبردن و مرخصی آقای همسر تو دیماه خود به خود ملغی بود .

گذشت و گذشت تا هفته پیش که گفتیم خوب ، بریم برای بلیط گرفتن اقدام کنیم که یهو یه امتحان ضمن خدمت برای همسر جان مورخ 2 بهمن گذاشتن !

برنامه ما کنسل شد .

بردارجان گفت خوب عیبی نداره ، بیاین از 26 دی بریم تا 29 دی . گفتیم باشه ، تو که آشنا اترای زحمت بلیط رو بکش .

صبحش یهو داداش جان من زنگ زد و گفت : اگه من نیام شما میرین ؟

من : .آخه چرا ؟

هیچی دیگه انقد شما دست دست کردین ،‌ دیگه ولش کن و ازین حرفها .بعدش کاشف به عمل لومد شب قبلش یهو دندونش شکسته بود و باید میرفت برای کشیدنش جراحی کنه .اونم که مثل من از دندونپزشک فراری ، اعصاب خوردی اون رو داشت .

ما هم گفتیم : خوب ، پس ما میریم .

که اینجا ،‌ دفتر هواپیمایی برای ما اما آورد !

دلیلشون هم این بود چون که تاریخی که انتخاب کردین ، 2 تا تعطیلی داره از مدتها قبل مسافرهای زیادی رزرو کردن و جا پیدا نمیشه و اگرهم بشه بلیط حداقل 300 تومن گرون تره و شاید بشه ، شاید نشه .......

که ما کلاً بیخیال شدیم .

ازون اول که مرخصی اچید جور نمیشد ، من بهش گفتم اگه دبی جور نشد ، نشد . آنچنان هم شیفته دبی نیستم که . میریم جای دیگه. تازه بهتر ، پولمون بیشتر برامون میمونه می تونیم عید هم بریم سفر .

به صرافت افتادیم حالا که مرخصی و توان مالی اش جوره ،‌ بریم بندرعباس یا کیش .که هوا هم خوبه اونجاها .

عزیزانی که شما باشین صبح جمعه هلک و هلک راه افتادیم رفتیم آژانس مسافرتی یه قصد سفر به کیش که هزینه ، هتل 3 ستاره رو 1/800/000 تومن و 4 ستاره رو 2/200/000 تومن داد .

در صورتیکه مادرشوهر رفته بود کلاً 350/000 تومن شده بود .فهمیدیم که بله چون تو ماه صفر بوده ،‌ تخفیف ویژه ویژه حساب شده بود براش .

با یه حساب سرانگشتی فهیمدیم که پاشیم بریم دبی فقط یه کم گرون تر میشه.

دیگه کلاً کلاً‌بیخیال شدیم .

تا اینکه دیروز صبح خواهرجانمان زنگ زد و گفت : ما داریم میریم مشهد .خیلی خیلی دوست داریم شما با ما بیاین .از اول هم میخواستم بهتون بگم ولی دیدم شما عازم دبی هستین .حالا که رفتنتون منتفی شد ، رو پیشنهاد ما فکر کنید .

راستش رو بگم خودم دلم داشت برای مشهد پرمی کشید .این چند وقته هم ، دقیقاً بعد از سالروز شهادت آقا ، دلتنگی ام بیشتر شده بود . و یکی دوبار از آقا خواستم ما رو دعوت کنه .

قربون کرمش ،‌ قربون لطفش ،‌ دعوتمون کرد .

من راستش اصلاً امسال دلم با سفر دبی نبود .راضی نبود انگار .دلم مشهد میخواست ، زیارت میخواست که الحمدلله جور شد .

 سریع با آقای همسر در میون گذاشتم و ایشون هم رضایت کامل داد و درجا زنگ زدم دفتر هواپیمایی ، اونم پرواز خالی داشت و بلیطها رزرو شد و همه چی دست به دست هم داد تا ما راهی پابوسی آقامون بشیم .

انشاء الله پنج شنبه صبح حرکت میکنیم به سمت مشهد الرضا و یکشنبه ظهر هم برمیگردیم .



عید ولایت مبارک


روز نهم ربیع اول:
این روز، روز عید بزرگ و روز عید بقر است و روایتی نقل شده که: هر که در این روز چیزی انفاق کند گناهانش آمرزیده شود. و گفته اند که: مستحب است در این روز اطعام برادران مؤمن و خشنود گردانیدن آن ها و توسعه دادن در نفقه و پوشیدن لباس های نو و شکر و عبادت حق تعالی، و این روز، روز، برطرف شدن غم ها است و روز بسیار شریفی است و چون روز هشتم ماه وفات امام حسن عسکری(ع) بوده این روز، روز اول امامت حضرت صاحب الزمان(عج) بوده و سبب مزید شرافتش می باشد.

عید بقر و عیدالزهراء (س) برهمه شیعیان مبارک باد
.


بوی گلها عالمی را مست و حیران می کند دیدن مهدی هزاران درد را درمان می کند

مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار ما گلی داریم که عالم را گلستان می کند

آغاز ولایت و امامت امام زمان (عج) بر شما مبارکباد