تعطیلات عید سعید فطر رو رفتیم تهران ، خونه خواهرم .2 روز اونجا بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت .جمعه که عید بود، صبح راه افتادیم متاسفانه نماز عید فطر قسمتمون نشد و خیلی افسوس خوردم .شنبه هم که به مناسبت عید تعطیل بود .من 2 روز مرخصی داشتم و اچید 1 روز .این شد که یک شنبه غروب راه برگشت رو پیش گرفتیم .
دیروز من خونه بودم و اولین تجربه خونه موندنم بود .
خوب البته نمی شه رو این تجربه زیاد حساب کرد، چون هم از مسافرت اومده بودیم کلی کار داشتم که باهاش سرگرم بشم . و هم اینکه بعد مدتها یه دل سیر خونه رو تمیز کردم . ازون تمیز کردنها که سمبل کاری نیست .ازونها که با خیال راحت خونه رو ول میکنی برای یک هفته آینده و این مابین دل نگرون مثلاً مهمون سرزده نیستی که ای وای خونه ام جارو نشده و سرویس ها برق نمی زنند و کمد رختخوابها بهم ریخته است و چه و چه .....
دم دم ظهر دیدم اگه با همین سرعت کارها رو انجام بدم ناهارم زودتر از زمان ورود همسر آماده میشه ، این بود که نشستم پای نت و با وبلاگ بعضی هاتون یک ساعتی سرگرم شدم و خبری ازتون گرفتم .بعد غذای دلخواه همسرجان رو درست کردم و نمازم رو خوندم و سپس موهامو فر کردم ، آرایش کردم و مرتب و منظم منتظر آمدن اچید شدم .
خودم داشتم کیف میکردم ، هربار که توی آشپزخانه می رفتم به غذا سر بزنم ، چند بار از زاویه های مختلف توی آینه ی عروسی ام که الآن روی کابینتم گذاشتم خیره میشدم .
گشتم و گشتم و یه CD هایده گیر آوردم . چون مدتهاست نمی دونم به چه علت فایل آهنگهای ایرانی ام پاک شد و نیست شده . تمام آهنگهایی که با سلیقه سالهای سال Select کرده بودم .
با بعضی شعرها خیلی خوش میشم .هرچند که دیگه گوش دادن موسیقی از بخش اصلی کارهای هر روزه ام حذف شده .
داشتم میخوندم و کمد رو مرتب میکردم که آقای همسر اومدن .
با هم ناهار خوردیم و بعدش روی مبل خوابم برد .بس که از صبح کار کرده بودم و در و دیوار خونه رو سابیده بودم .
غروب به اچید میگم این نمونه ای از یک روز خونه موندن من بود .گفت : من که کیف کردم ناهارم به راه ، اومدم خونه خانمم خونه بود .خیلی خوبه اما می مونه تنهایی تو و پر کردن وقتت .چون که همیشه مثل امروز کار منزل نیست که انجام بدم .بهم پیشنهاد کلاس ورزش و زبان و ال و بل رو داد .
منم گفتم اگه بیام خونه که باید دنبال این کارها برم تا هم روحیه ام عوض کنه هم وقتم پر بشه .
توکل بر خدا .تا ببینم چی پیش میاد .
اما امروز که اومدم دفتر ، شوکه شدم .همکارم که به من گفته بود اگه شما بری منم ازین شرکت میرم ، چون میدونم کارهای شما می افته گردنم ، دیروز در نبود من اعلام کرده که تا پایان این ماه می مونه و یه کار جدید پیدا کرده و میخواد بره .گویا رئیس بهش گفته بود شما دو تا تبانی کردین که می خواین از شرکت برین؟
اون بنده خدا هم اومده کار رو درست کنه گفته اگه با خانم فلانی ( یعنی من ) کمی راه بیای و ساعت کارش رو کم کنی و یه نیروی کمکی براش بیاری می مونه !
رئیس پرسیده یعنی مشکل خانوادگی نداره ؟
این همکار منم برمیگرده میگه : فکر نکنم ، من همسرش رو سالهاست دورا دور می شناسم .اهل شکاک شدن و این حرفها نیست .فهمیده تر ازین حرفهاست که بخاطر محیط کار روی خانمش فشار بیاره .مشکل اصلی خانم فلانی فشار کاره !
حالا بیا و درستش کن .موندم با این اظهار فضل آقای همکار چه کنم .چی بگم بهشون که اگه بخوام بگم باید بگم : این خانه از بنیان ویران است ..........
خیلی خیلی سپاسگذارم ازتون
هم بخاطر همراهی من در ختم قرآن ، که به لطف خدا همه جزء ها پر شد و انشاء الله تا پایان ماه رمضون هم قرائتش رو همه تکمیل میکنن .
و هم بخاطر گوش کردن به درد و دلم و همفکری که با من کردین .به امید حق یه تصمیم درست بگیرم ، به برکت این ماه و ختم قرآنی که انجام دادیم .
دوست جونای خوبم از الآن عید فطر رو بهتون تبریک میگم .
روز عید روز تولد قمری من هم هست و ازین بابت خیلی خیلی خوشحالم .
انشاء الله خداوند اونچه رو که به خوبان و مقربین درگاهش عنایت می کنه به ما هم لطف کنه .آرزوی های خوب برای همه دارم .برای تمام مردم سرزمینم و برای تمام مسلمانان دنیا .
به یه دوراهی که چه عرض کنم به یه چهار راه رسیدم .
تمام فکرهامو می خوام بگم بدون اینکه کم و کاستی داشته باشه .دلم میخواد اینجا لااقل خودم خودم حرف بزنم .به دور از انتظار قضاوت دیگران از طرز فکر و کارم .
این مسئله کار برای من شده غوز بالا غوز .شده مسئله هر روزه ام .
شماها تا جایی در جریان هستین که من به رئیسم اعلام کردم که دیگه نمی تونم بیام سرکار .ولی دلیلش رو بهش نگفتم .
1) چند روزی که گذشت ، رئیس اومد و بهم گفت ما واقعاً برامون سخته شما رو از دست بدیم ، اگه ساعت کاریتون کم بشه چی ؟
می تونید به شکل پاره وقت بیاین سرکار ؟
من گفتم : آخه کار اینجا به شکلیه که نمیشه وسط کار ول کرد و رفت .خیلی از کارها هم که حضور من لازمه .
در جوابم گفت : شما دیگه به ما کار نداشته باش .ما خودمون یه کاریش می کنیم .
این از نقاط مثبت ِ .
وبلافاصله گفت : بعد ما به همون نسبت با شما حساب می کنیم !
از نقاط منفی ِ .
2) همکارم ،نیکی ، که تا ماه پیش همه اون کارهای فاکتورها و کوفت و زهرمار دستش بود و انجامش میداد قراره بره بندرعباس . خیر سرمون معتمد شرکت هم من و اون هستیم .در حدی که کلید گاوصندوق شرکت دست من و نیکی و رئیس هست .
من خودم اعتقاد دارم آدمی تو هر محیطی که هست باید محرم اون مکان باشه .مثلاً مهمون که میشین باید محرم خونه صاحب خونه باشین .سرکار که میرین محرم صاحب کار باشین و .... محرم یعنی به کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکنی .ببینی اما اگه به تو مربوط نبود نبینی و نشنوی و حرف بی مورد نزنی .
دلیلی که رئیس نمی خواد من یا نیکی رو از دست بده همینه .چون ما برخلاف خیلی ها تو کار بقیه فضولی نمی کنیم .نه اینکه ندونیم و نفهمیم ، نه ، ولی به روی خودمون نمیاریم . می خوام بگم بعد از نیکی خواه نا خواه کارهای سکرت اون به من واگذار میشه و همین استرس منو زیاد تر می کنه .
این از نقاط منفی ِ .
3) ازین جا که بیرون بیام کاری پیدا نکردم و احتمال داره تا مدتها هم کار نتونم پیدا کنم ، چون پتانسیل کاری شهر من خیلی خیلی پائینه و نمیشه مثل تهران یا شهرهای بزرگ مانور داد ، این مسئله هم مزیت علت شده .
چون میدونم بیکاری و تو خونه نشستن بیشتر اذیتم میکنه و موندم با بیکاری چه کنم .درسته کلاس ورزش و ال وبل هست .اما باز هم وقت من کامل پر نمیشه ، بخصوص که جز مادرخودم و مادر شوهرم فامیل دیگه ای تو این شهر نداریم و بقیه ساکن اقصی نقاط کشور هستن .(البته آنچنان فامیل شلوغی هم نداریم ).
این از نقاط منفی ِ .
4) دیگه اینکه مسئله بیمه و سابقه کار هم خلاصه برام مهمه . به آینده ام فکر میکنم .استخدام رسمی که نیستم که مطمئن باشم 30سال کارم پر میشه ، اینجوری وقفه بیفته بعدها سختم میشه .
این از نقاط منفی ِ .
5) بازهم یاد خدا و فکر اینکه من دارم کارخطایی انجام میدم داره کلافه ام میکنه .دلم نمی خواد زندگی ام ازرزق و روزی خدای نکرده غیر حلال بگذره .
نمی دونم بگم منفی ه یا مثبت ه ؟
6) دیروز رئیس بهم گفت تصمیمتون چی شد ؟ هر ساعتی که خواستی تعطیل کن برو .اصلاً هر وقت همسرت تعطیل شد ، 2:30 الی 3 بیاد دنبالت با هم برین خونه .من نمی خوام جو خونتون اذیت کننده باشه برات .( اون بیچاره فکر میکنه هر روز زن و شوهر در حال دعوا هستیم بخاطر کار من )
پیش خودم گفتم : این دیگه خیلی داره نازمو میکشه .ترسم ازونه که از اینجا برم و برفرض کار هم گیر بیارم محیطش آزارم بده .اینجا نه بحث زیرآب زنی هست ، نه بحث خودشیرینی ، نه حرفهای دیگه .
خوب اگه ساعت کاری ام کم بشه ولو اینکه حقوقم به همون نسبت پایین بیاد ، خیلی برام خوب میشه .اما می مونه همون مسئله وجدانی .
7) یه چیز دیگه که منو کمی فقط کمی آروم کرده اینه که کارفرمای مربوطه ما یه ناظر برای پروژه تعیین کرده که از تهران بیاد و نظارت بکنه به کارها .خوب این کمی دست اینها رو می بنده برای کارهاشون .ولی خوب بستگی داره اون ناظر چقدر بخواد مو رو از ماست بکشه بیرون .که به قیافه اش نمیاد . یه جوونه که زیاد هم آدم زبلی به چشم نمیاد .
تمام این افکار همه روزه توی سرم مرور میشه .گاهی یکی بهم میگه اینا که حق کارگرهای خودشون رو نمی خورن. .از حقوق شماها که کم نمی کنن ، دارن از کارفرما کش میرن . دلشون خواسته از کارفرماشون بکنن . به تو چه ؟
گاهی خودم میگم شاید واقعاً به من چه ؟
گاهی میگم وسوسه شیطانه .
گاهی میگم ، من که از خدا خواسته بودم منو تو مسیر درست قرار بده ، شاید اون مسیر درست شرایطی که الآن پیش اومده .
گاهی میگم نه .
کاش خدا بهم مستقیم می گفت . بهم می فهموند که درست چیه غلط کدومه ؟ چه مخمصه بدی گیر کردم .
دوستان این فقط یه درد و دل بود .حرفهایی که توی ذهنم میچرخید .ممنونم که تحمل کردین و خوندین و وقت گذاشتین .
عزیزان دلم ، دوستای خوب و مهربونم ، طاعات همه شما قبول .دیشب ، شب قدر بود .
امیدوارم که خداوند تو این شب مبارک ، از اشتباهات همه ما گذشته باشه و برکت و رحمتش رو به زندگی هامون فرستاده باشه .
انشاء الله شبهای قدر آینده هم ، هر کجا بودین برای منم دعا کنین .
یعنی برای همه دعا کنیم .
اول که شکر کنیم .بخاطر نعمت های زیادی که داریم .شاید هر کدوممون به یه نحوی درگیر مشکلی باشیم اما نعماتمون هم بیشماره .به یاد نعمتهایی که داریم بیافتیم سختی ها برامون کمرنگ تر میشه .
بعدش دعا کنیم برای همه بچه هایی که کنکور دارن ،
برای کسایی که دنبال کار هستن ،
کسایی که میخوان تشکیل زندگی بدن ،
کسایی در انتظار بچه هستن ، که خداوند یه بچه سالم و صالح بهشون عنایت کنه ،
کسانی که بیمار هستن یا بیمار دارن ،
کسانی که بینشون شکرآب شده ، صلح و صفا برقرار بشه ،
به زندگی هامون برکت خداوندی بیاد ،
رزق و روزی حلال قسمتمون بشه ،
زندگی باعزت ، عمر باعزت ، بخصوص مرگ با عزت نصیبمون بشه .
وخیلی دعاهای دیگه که خودتون بهتر می دونین .اینا یهم به ذهنم رسید .
حالا دور دوم ختم قرآن رو تا پایان ماه مبارک رمضون شروع میکنیم .
هر جزئی که انتخاب کردین تا آخر ماه مبارک رمضان فرصت دارین تا قرائت کنید .
انشاء الله همهتون به آرزوهاتون برسین .
شماره جزء |
نام دوست عزیز |
|
شماره جزء |
نام دوست عزیز |
1 |
مریم جونم |
16 |
آلیس نازنینم | |
2 |
خواهر مریم جون |
17 |
آلیس خوب من | |
3 |
مریم گلم و خواهرش |
18 |
مرضیه گل | |
4 |
خودم |
19 |
الهه جون | |
5 |
پری مهربونم |
20 |
الهه جون | |
6 |
سمیرا خانم گل |
21 |
مهتاب خوبم | |
7 |
بلورین جان من |
22 |
مهتاب خوبم | |
8 |
خانم خونه گل |
23 |
مرضیه جونی | |
9 |
خواهر خوبم |
24 |
مادر شوهریم | |
10 |
خواهر خوبم |
25 |
مادر شوهریم | |
11 |
زهرا جونی |
26 |
آرزو جان | |
12 |
سانی نازنینم |
27 |
فنچ بانوی گل | |
13 |
سانی نازنینم |
28 |
ارغوان عزیز | |
14 |
مهتاب عزیزم |
29 |
فنچ بانوی گل | |
15 |
مهتاب عزیزم |
30 |
شیوا جان |
دیروز آقای رئیس منو صدا کرد و دوباره ازم پرسید خوب حالا دقیق بگو مشکل چیه که میخوای بری از شرکت ؟
منم گفتم مشکل خاصی نیست ، شخصیه .
گفت : کسی از ماها به شما حرفی زدیم که دلخوری پیش اومده ، من یه وقتایی بد اخلاقی می کنم ناراحت شدین ، حرکتی از بچه های شرکت دیدین که بی احترامی بوده ، از حقوق ناراضی هستین ؟
گفتم نه هیچکدوم نیست .شخصیه .
گفت : آها پس آقای همسر غر غرهاش رفته بالا !
گفتم غر غر که نه شاید کمی صبرش کم شده .
( این وسط دیواری کوتاه تر از دیوار همسری پیدا نکردم و یک لحظه احساس کردم اگه قضیه رو سوق بدم سمت همسرم ، اصرار زیاد نمی تونه بکنه .چون از قبل تو خونه که با اچید حرف زده بودیم گفت بهم که نگذار راضی ات بکنه بمونی تو شرکت و کم نیار )
گفت : خوب البته حق داره ، خانمش داره تو یه محیطی کار می کنه که همه مرد هستن .
سریع جواب دادم اتفاقاً ازین جهت نیست .هیچ وقت راجع به محیط کارم گله ای نکرده. چون به همه شما ها اطمینان داره .
گفت : یادتون من دو سال پیش بهتون گفتم وقتی همسرتون میاد دنبالتون بهش بگین بیاد داخل .
( راست میگفت دو سال پیش اون اوایل ، شاید 6 ماه از کارم که تو شرکت میگذشت غروب ها معمولاً همسر میومد دنبالم ، اون موقع تقریباً هر روز من ماشین رو می آوردم ولی کارمون که طولانی میشد ، شب هم میشد ، دیگه حس رانندگی نداشتم ، خونه سابقمون هم از دفتر دور بود رو این حساب زنگ می زدم همسر می اومد دنبالم تا لااقل اون رانندگی کنه.اما هیشه همسر می اومد و بیرون دفتر منتظر من میشد .دفتر ما یه ساختمان ویلایی سر خیابون اصلی هست .
آقای رئیس یه بار اومد به من گفت برادرانه بهت میگم همسرت که میاد دنبالت برو بیارش داخل دفتر .تا اون احساس نکنه کارت رو به اون ترجیح میدی .ولی باور کنید همیشه من به اچید میگفتم بیا تو اما خودش می گفت بیرون راحت ترم و تعارف ندارم)
گفتم بله شما اون زمان به من نصیبحت کردین ، و من بعد اون سعی کردم این مسئله رو فراموش نکنم .اما حالا چیز دیگه ای هست .
( رئیسم عادت داره اگر کسی از بچه ها بیرون می خواد بره باهاش صحبت می کنه تا مطمئن بشه بیرون رفتن براش بهتره تا موندن توی شرکت )
یهو پرسیدم ازش من توی محیط کار چطورم ؟ آرومم یا برخورد تندی دارم ؟
گفت : آرومید و ما همیشه از شما احترام دیدیم .
گفتم : خوب تو خونه برعکس هستم .وقتی تا دیر وقت اینجا می مونم تمام انرژی ام تموم میشه و خونه که میرم برخوردهام تند هست .خیلی هم می خوام خودم رو کنترل کنم اما نمیشه خوب .
واقعا هم همینطور بود .بخصوص پارسال ماه رمضون .چون ما که ماه رمضون ساعت کاریمون تغییر که نمیکنه هیچ بیشتر از روز های معمولی هم سرکار می موندیم.چون همون پروژه بانک خصوصی تازه شروع شده بود و من وقتی میرفتم خونه خودم می فهمیدم که به ترک دیوار هم گیر میدم .
خلاصه .... انقدر گفت و من گفتم تا توجیه اش کردم من دیگه بمون نیستم .
گفت : من انقدر به شما اعتماد داشتم که تمام چک های سفیدم رو بشما سپرده ام .بعد این کار ما سخت میشه . ما هم که همیشه سرتون 1000 تا کار میریختیم .در هر صورت اینجا فقط شما خانم بودین و ما به عنوان خواهر کوچیکمون بهتون عادت کرده بودیم . اگه مسئله ساعت کاری هست کمش کنم یا اگه مسئلتون حقوق هست باز هم حل میشه ولی وقتی به گفته خودتون زندگی زناشویی تون در میونه , من دیگه دخالتی نمی تونم بکنم و مجبور تسلیم خواسته شما بشم .
و اینگونه بود که همه چی سر آقای همسر بیچاره من شکست تا تونستم دلیلی داشته باشم برای بیرون اومدن از شرکت . ولی خدا خودش شاهده که اچید حتی 1 بار هم از بابت کارم و ساعت کاری ام و چه و چه حرفی بهم نزده بود و همیشه همراهی ام کرده .حتی برای غذا , نظافت خونه یا هر چیز دیگه هیچ وقت فشاری از جانب اون روی من نبوده .ولی نمی تونستم به رئیس واقعیت رو بگم .
بهم گفت شما که برین آقای ن هم میره بندرعباس , من خیلی دست تنها می مونم .میشه تا پایان مرداد تشریف داشته باشین تا لااقل من کسی رو بیارم .شما خودت کسی از دوستانت رو سراغ نداری برای اینجا ؟
کسی رو نداشتم . و قبول کردم تا پایان مرداد بمونم .