همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

حکایت این روزهای من و شما

دوستان عبارت از خانواده ای هستند که انسان اعضای آنرا به اختیار خود انتخاب کرده است .


کمی سرم شلوغه . هم فشار کار ، هم اینکه یک هفته ای میشه که به صورت متناوب زانوم درد میگیره و کاملاً قفل میشه .دکتر هم که رفتم گفت چون ضربه ای نخورده احتمال اینکه مایع بین مفصلی زانوت تکون خورده و همون باعث شده ملتهب بشه و درد بگیره زیاد هست .دو روز خوبم و یه روز درد میگیره .از بس به این زانوی سالم هم فشار آوردم این یکی هم درد میکنه .

از طرفی همکارم کمی با اعضای هیئت مدیره حرفش شد و احتمالاً تسویه کنه و بره .رو این حساب کارهای اونم باید تحویل بگیرم .ولی امیدوارم که نره .

در هرصورت به همه سر میزنم اما خودم وقتی برای آپ کردن ندارم .

همه شما رو دوست دارم و خوشحالم که شماها رو دارم .


رکورد شکستم !

یوهـــــــــــــــــــــــــــو

رکورد زدم

دیشب تا ساعت 23:05 سرکار بودم

تا حالا ، تا 8 سرکار بودم ،‌ شب عید تا 9:30 هم وایستاده بودم اما تا 11 شب ،‌ دیگه خداییش محشر بود .حالا صبح از نگهبان پرسیدم بقیه ساعت 12 به بعد رفتن .

ما دیگه عادت کردیم به این حرکات قریب الوقوع . یکشنبه بعد از ظهر مدارک شرکت در یک مناقصه رو آوردن برامون و فهمیدم مهلت تحویل مدارک دیروز هست !

حالا یکشنبه هم آقای رئیس جلسه کاری داشتند و رفته بودن مسافرت .

من و همکارم زدیم تو سر مدارک و آخ چه کنم راه انداختیم .

تا حالا تو تکمیل مدارک دو تا مناقصه من حضور داشتم .قبلیه فقط پر کردن فرم ها و توضیحاتش لازم بود .اما این مناقصه به جز پر کردن جداول و فرمها که اطلاعات رو می خواست ،‌ تمام مدارک رو ضمیمه لازم داشت .جمع کردن اون ضمائم بسیار بسیار وقت گیر شد .

من خودم غروب یکشنبه یه نگاه انداختم و قسمت هایی رو که ابهام داشت مشخص کردم .دیروز که آقای رئیس اومدن ،‌ البته اونم نمی دونست عمق فاجعه تا چه حد هست .ساعت حدوداً 10:30 بود که شروع کرد به خوندش .من یهو گفتم من اینا رو دیروز خوندم ،‌ این و این و این .... رو باید تهیه کنیم ...... که همون شد .

مسئولیت اصلی با همکارم ، نیکی بود .چون سابقه اش از من بیشتره .اما من طبق معمول که اگه کاری از دستم بر بیاد انجامش میدم کار رو به عهده گرفتم . توی محیط بیرون از کار و شخصی ام هم همینطورم .محاله کاری ازم بر بیاد و بی تفاوت باشم .

خلاصه از صبح هر کس یه طرف داشت کاری میکرد .دیگه از ساعت 3 به بعد کار اصلی شروع شد و تا 11 که کار من تموم شد و آقای رئیس گفت شما دیگه برو ، ما دیگه بقیه رو انجام میدیم .

همسر گلم هم از حدود 8 اومد دفتر و اونجا منتظرم بود . بنده خدا مثل همیشه هیچی نگفت .خدا رو شکر اچید( اسمی که خود همسری تو پست قبلی باهاش کامنت گذاشت و ازین به بعد با همین نام صداش میکنم ) خیلی همراهی ام میکنه و تا حالا نشده غر بزنه .

این بود خاطره یه روز پر کار .اما خوب خوشحالم .تجربه ای بود برای خودش


پی نوشت : اَچید ( به فتح الف ) تلفظ اسم خود آقای همسر هست در کودکی اش که خودش اینجور اسمش رو میگفته ! منم اغلب با همین اسم صداش میکنم .

همون رمز قبلی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز زن و مادر مبارک


زن بودن کار مشکلی است؛

مجبوری : مانند یک بانورفتار کنی

همانند یک مرد کار کنی

شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و

مثل یک خانم مسن  فکر کنی !

ای بزرگ هنرمند زمان ،‌ خسته نباشی و

روزت مبارک 


دوست های خوبم که هرکدومتون به نحوی یا دختر یا خواهر یا همسر و یا یک مادر هستین روزتون خیلی خیلی مبارک

پی نوشت :گفته بودم که تنها خانم شرکت من هستم .دیروز آقای رئیس به مناسبت روز زن برای من یه چعبه شیرینی گرفتن .و قرار شد من به هرکسی که دلم خواست این شیرینی رو تعارف کنم .اینم ازون تعارفا بود !

خاطره یک روز عالی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.