دوستان عبارت از خانواده ای هستند که انسان اعضای آنرا به اختیار خود انتخاب کرده است .
کمی سرم شلوغه . هم فشار کار ، هم اینکه یک هفته ای میشه که به صورت متناوب زانوم درد میگیره و کاملاً قفل میشه .دکتر هم که رفتم گفت چون ضربه ای نخورده احتمال اینکه مایع بین مفصلی زانوت تکون خورده و همون باعث شده ملتهب بشه و درد بگیره زیاد هست .دو روز خوبم و یه روز درد میگیره .از بس به این زانوی سالم هم فشار آوردم این یکی هم درد میکنه .
از طرفی همکارم کمی با اعضای هیئت مدیره حرفش شد و احتمالاً تسویه کنه و بره .رو این حساب کارهای اونم باید تحویل بگیرم .ولی امیدوارم که نره .
در هرصورت به همه سر میزنم اما خودم وقتی برای آپ کردن ندارم .
همه شما رو دوست دارم و خوشحالم که شماها رو دارم .
یوهـــــــــــــــــــــــــــو
رکورد زدم
دیشب تا ساعت 23:05 سرکار بودم
تا حالا ، تا 8 سرکار بودم ، شب عید تا 9:30 هم وایستاده بودم اما تا 11 شب ، دیگه خداییش محشر بود .حالا صبح از نگهبان پرسیدم بقیه ساعت 12 به بعد رفتن .
ما دیگه عادت کردیم به این حرکات قریب الوقوع . یکشنبه بعد از ظهر مدارک شرکت در یک مناقصه رو آوردن برامون و فهمیدم مهلت تحویل مدارک دیروز هست !
حالا یکشنبه هم آقای رئیس جلسه کاری داشتند و رفته بودن مسافرت .
من و همکارم زدیم تو سر مدارک و آخ چه کنم راه انداختیم .
تا حالا تو تکمیل مدارک دو تا مناقصه من حضور داشتم .قبلیه فقط پر کردن فرم ها و توضیحاتش لازم بود .اما این مناقصه به جز پر کردن جداول و فرمها که اطلاعات رو می خواست ، تمام مدارک رو ضمیمه لازم داشت .جمع کردن اون ضمائم بسیار بسیار وقت گیر شد .
من خودم غروب یکشنبه یه نگاه انداختم و قسمت هایی رو که ابهام داشت مشخص کردم .دیروز که آقای رئیس اومدن ، البته اونم نمی دونست عمق فاجعه تا چه حد هست .ساعت حدوداً 10:30 بود که شروع کرد به خوندش .من یهو گفتم من اینا رو دیروز خوندم ، این و این و این .... رو باید تهیه کنیم ...... که همون شد .
مسئولیت اصلی با همکارم ، نیکی بود .چون سابقه اش از من بیشتره .اما من طبق معمول که اگه کاری از دستم بر بیاد انجامش میدم کار رو به عهده گرفتم . توی محیط بیرون از کار و شخصی ام هم همینطورم .محاله کاری ازم بر بیاد و بی تفاوت باشم .
خلاصه از صبح هر کس یه طرف داشت کاری میکرد .دیگه از ساعت 3 به بعد کار اصلی شروع شد و تا 11 که کار من تموم شد و آقای رئیس گفت شما دیگه برو ، ما دیگه بقیه رو انجام میدیم .
همسر گلم هم از حدود 8 اومد دفتر و اونجا منتظرم بود . بنده خدا مثل همیشه هیچی نگفت .خدا رو شکر اچید( اسمی که خود همسری تو پست قبلی باهاش کامنت گذاشت و ازین به بعد با همین نام صداش میکنم ) خیلی همراهی ام میکنه و تا حالا نشده غر بزنه .
این بود خاطره یه روز پر کار .اما خوب خوشحالم .تجربه ای بود برای خودش
پی نوشت : اَچید ( به فتح الف ) تلفظ اسم خود آقای همسر هست در کودکی اش که خودش اینجور اسمش رو میگفته ! منم اغلب با همین اسم صداش میکنم .
زن بودن کار مشکلی است؛
مجبوری : مانند یک بانورفتار کنی
همانند یک مرد کار کنی
شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و
مثل یک خانم مسن فکر کنی !
ای بزرگ هنرمند زمان ، خسته نباشی و
روزت مبارک