همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

الوعده ، وفا

خوب دوستای گلم ،‌ از تعطیلات عید خسته نباشید . امروز دوباره به روال عادی زندگی برگشتیم .البته شاید خیلی از شما ها امروز و فردا و پس فردا هم جزو تعطیلات عیدتون باشه اما ما که امروز اومدیم سرکار .البته آقای رئیس لطف کردن و گفتن هر وقت از خواب بیدار شدین بیاین .که من روم نشد بیشتر از 8 بخوابم . و ساعت 9:15 سرکار بودم.منتهی تا الآن که ساعت 10:30 است، کس دیگه ای نیومده و من چقدر پشیمونم از اینکه زود اومدم .

عکس سفره هفت سین رو قرار بود بگذارم براتون .

یه توضیحی بدم که من همیشه معضل رنگ کردن تخم مرغ رو دارم .قدیم ها که میدیدم مامانم با پوست پیاز رنگ میکرد و خیلی هم خوش رنگ میشد و خونه هرکس دیگه هم میرفتیم همین طوری رنگ میکردن و برای من یه حال  نوستالژیک داره .خودم هم دوست دارم همون مدلی رنگ بشه . منتهی الآن دیگه هرچی میگردم ازون پیازهای پوست بنفش گیر نمیارم که تخم مرغ ها حسابی ارغوانی رنگ بشه .لذا از رنگ کردن با پوست پیاز منصرف شدم .پارسال با سماق رنگ کردم که بازم خوش رنگ نشد . یه سال اصلاً رنگ نکردم و سفید گذاشتم سر سفره .هنرمند هم که نیستیم خودمون روش طرح بندازیم.

صبح روز 30 اسفند که داشتم در مورد رنگ کردنش با مامانم حرف میزدم یهو گفت اصلاً تخم مرغ رنگ کرده از واجبات سفره هفت سین نیست که منم همون رو ، روی هوا زدم و چون وقت زیادی هم نداشتم کلاً صرف نظر کردم .

سمنو هم توی یخچال جا موند و بعد از تحویل سال یادم افتاد که نگذاشتمش سر سفره .البته 7 تا سین تکمیل بود .

به هرحال ،‌ گذشت دیگه . اینا همش بهانه است برای یادآوری برکات خداوند و نعمت هاش در حق ما .


ادامه مطلب ...

دنیای کوچک و زودگذر ما


امروز ،  از اون 24 ساعتهایی که کاملاً کوچکی دنیای اطراف و به طبع اون بی مقدار بودن این دنیا و دست و پا زدن های بی مورد خودم رو برای حوائج دنیوی ام رو حس می کنم و نادم هستم چه جور .....

پریروز که رفته بودیم خونه مادرهمسر ،‌خبر داد که یکی از اقوام پدر شوهر سکته مغزی کرده و الآن توی کما ست . پسرخاله بابای آقای همسر .من این آقا رو فقط یک بار اونم جلوی درب مسجد جمکران دیده بودم . منتهی تعریف زیادی ازش شنیده بودم .دیروز هم مادرشوهرم که داشت از سکته اش میگفت ،‌فقط حرفش این بود که انسانی به تمام معنا پاک و خداپرست هستش و آزارش به مورچه هم نرسیده .ما که اونجا بودیم با همسرش تلفنی صحبت کردن .گویا بنده خدا فشارخون داشته که نسبت بهش بی توجه بوده و همین باعث سکته اش شده .خانمش میگفت برای نماز شب بیدارش کردم که حالش بد بود و بقیه دردسرهاشون رو گفت .

خدا به همه شما و خانوادتون عمر با عزت بده ، دیروز به رحمت خدا رفت .

من معمولاً زمانیکه درگیر فوت یکی از آشناها میشم ، یه 24 ساعتی حالم یه جوری میشه .

بخصوص که دیشب با آقای همسر رفتیم دکتر برای درد کمرش که مدتیه داره آذیتش می کنه .دکتر گفت مشکوک به دیسک هست .یعنی تمام علائمی که آقای همسر خوبم براش توضیح داد نشانه های دیسک بود .و چون دیسک گردن هم داره گفت بعید نیست که دیسک کمر هم بگیره .دو سه روزی براش استراحت نوشت که بعدش بره MRI تا نظر قطعی تری بده .

دیشب تو راه برگشت ، دوستش زنگ زد و گفت برنامه هفتگی فوتبالشون  تغییر کرده .آخه همسرمن قبلاً به شکل حرفه ای فوتبال بازی میکرد .تا همین چند ماه پیش که کتفش آسیب دید و فقط هفتگی با دوستاش میرفت بازی .

گاهی اوقات همین فوتبال رفتن هاش منو اذیت میکرد .حتی برای مربیگری هم دعوت شد ،‌ یه مدتی هم برای تمرین نوجوانان رفت ولی چون با غرغر های من مواجه شد خودش کنسلش کرد . گاهی اوقات از نبودش اذیت میشدم اما میدونم که عاشق فوتبال و دست خودش نیست .دیشب که دوستش زنگ زد وقتی درجوابش گفت مشکلی ندارم جز دیسک کمر ! من زدم زیر گریه .

تمام زندگی مشترکمون اومد جلوی چشمم .که چقدر همسرم براش فداکاری کرده .تمام زحمتاش . جیگرم داشت کباب میشد.تصور اینکه بخواد درد بکشه یا مشکلش در آینده بیشتر بشه داشت دیوونه ام میکرد .بغضم تمومی نداشت.
فقط حرفم این بود که تو چرا ؟ تو که اضافه وزن نداری ،‌ورزشکار هم هستی .شاید بخاط اون چند ماه کار سختت توی کارگاه بوده . یا بخاطر جهاز آوردن من و بعدش هم 2 بار اسباب کشی که داشتیم .در مجموع 3 بار وسائل منو حداقل توی خونه که جابجا کردی . یعنی مسبب تمام دردات من هستم .

قربونش برم خیلی دلداریم داد ولی من آروم نمیشدم .

از قبل با پدر و عموش قرار گذاشته بودن ساعت 3 صبح حرکت کنن به سمت تهران برای تشییع جنازه پسرخاله باباش .با وجود اینکه می دونستم باید نیمه شب بیدار بشه اما ته دلم آروم نبود که بگذارم بخوابه. شب آنچنان بغلش میکردم که دلم نمی خواست  صبح بشه .دلتنگیم تموم نمیشد .فکر یه لحظه نبودش یا حتی یه لحظه بیماریش داره داغونم میکنه . دلم برای تک تک لحظه هایی که برای زندگیمون تلاش کرده میلرزید و اشک میریختم .همسر من به معنای واقعی بهم ثابت کرده که یه مرد باغیرت و تمام عیاره که برای زندگیش همه کار می کنه .

الآن هم که مثلاً روز استراحتشه رفته تهران .اون جریان فوت پسرخاله و کمر درد همسر ،‌واقعاً منو به فکر انداخت که تا تکون بخوری لحظه ها میگذرن و فرصت با هم بودن تموم میشه . و آدمی و جسم زمینی اش هیچ تضمینی نداره .

راستش دیگه برای سیزده بدر نمی خوام تاکید بکنم که با خانواده همسر نریم .داستانش طولانیه که از حوصله این پست خارجه . شاید بعداً مفصل تعریف بکنم فقط اینکه من از کسی کینه ای ندارم ولی دیگه حتی نمی خوام با رفتارم چیزهایی رو به دیگران بفهمونم .هرکس هرجور که میخواد از رفتارم استنباط کنه .

یادآوری  دلتنگی : امروز آخرین روزکاری است که من ساعت 2 تعطیل میشم و از بعد از تعطیلات دوباره تا 5 یا 6 باید سرکار باشم .

 

اولین روزهای سال 92


خـــــــــــــوب ،‌سال نو شما مبارک .ایشالا سال پر برکت و خوبی داشته باشین . پر پول ، پر عشق ،‌ پر موفقیت ، پر ..........؟ پر از همه آرزوهای خوب .پر از همه خوشبختی ها و لذت های دنیوی .

عزیزای دلم ،‌ سر سال تحویل همتون رو دعا کردم  و از خدا برای تمام دوستان وبلاگی ام خیر خواستم .

پایان سال 91 برای من پر از کار و مشغله بود .لز معدود سالهایی بود که چهارشنبه سوری چون مقارن با شب عید شده بود ،‌نتونستم جایی برم و شادی کنم چون از صبح داشتم آخرین بخش خونه تکونی ام رو انجام میدادم ، غروب هم رفتم برای خرید عیدی برای خانواده .

یک ساعت بعد از تحویل سال ، رفتیم خونه مامان همسر و بعد از اونجا همگی رفتیم خونه دایی جون همسر ،‌ مادر بزرگ جون همسر و در انتها خونه مامان خودم .چون روز اول فروردین قصد داشتیم بریم مسافرت همون روز اول عید دیدنی های اصلی رو انجام دادیم .البته از بد روزگار ما زیاد پر جمعیت نیستیم ،‌و کل عید دیدنی ما شاید 2 ،‌3 تا بیشتر از اینی که گفتم بشه .

جای شما خالی رفتیم کاشان .وای که چقدر قشنگ و دیدنی بود .اصلاً فکر نمی کردم انقدر خوش بگذره و انقدر جاهای دیدنی داشته باشه  . موقع رفتن اول رفتیم تهران خونه خواهرم . این اولین بار که عید میرفتم خونه خواهرم . آخه ما که شمالی هستین همیشه ایام عید مهمون داریم تا مهمونی بریم .منتهی امسال پیش دستی کردیم .

2 روز کاشان بودیم  و صبح روز 4 فروردین ، یعنی آخرین روز تعطیلات نوروزی ،‌ از کاشان خارج شدیم .سعادت با ما یار بود که زیارت مسجد جمکران و بارگاه خانم حضرت معصومه هم در مسیر برگشت قسمتمون شد . روز 5 ام رو مرخصی گرفتم و چون خونه بودم شب هم مادر شوهر و خواهر شوهر رو شام دعوت کردم .دیروز اولین روز کاری ام بود ولی اونقدر کار داشتم که فرصت نشد بیام وب .

میگن امسال ،‌سال تحولات عجیب و غریبه .من اصلاً خرافاتی نیستم و همیشه فال نیک میزنم .آره سال تحولات جدیده ،‌سال خوشبختی ،‌سال موفقیت ،‌ سال پیروزی .اینا به نظرم چیزیه که در انتظار ما هستش .

خدایا برای همه مردم این سرزمین ،‌آرزوی خیر دارم . آرزوی شادی و آرامش . آرزوی سلامتی و تندرستی . آرزوی سعادتمندی .آرزوی روزها و شب های خوش .آرزوی لحظه های سرشار از عشق ،‌ آرزوی قلب های مهربان ،‌ آرزوی دستهای بخشنده ،‌ آرزوی خوبی و خوبی و خوبی . به ویژه برای دوستان خوبم و خانوداه عزیزم

سال جدید برای همه مبارک باشه


دوستای گل تر از گلم ، ممنونم بخاطر همه لطفی که به من داشتین و ببخشید که نتونستم این دو روزه بهتون سر بزنم .

شنبه 26 اسفند تا 21:30 دقیقه سرکار بودم و یکشنبه 27 اسفند هم تا 19:15 ،‌بعدش عجله ای رفتم آرایشگاه .با اینکه خیلی خسته بودم چاره ای نداشتم . آخر ساله و دیگه فرصتی باقی نمی مونه . خدا به مهشید ،‌شاگرد آرایشگاه که با هم دوست شدیم عمر بده ،‌کارم رو خیلی زود راه انداخت .اگه نبود تا 10 شب نشسته بودم .خلاصه بدو بدو ساعت 21:10 از آرایشگاه اومدم بیرون و رفتم خونه ،‌نماز خوندم و لباس پوشیدم و راه افتادم رفتم رستوران . یکی از همکارهای همسری برای بچه اش که 3 ماهه به دنیا اومده جشن گرفته بود .منم اعصابم داغون که آخه این وقت سال زمان جشن گرفتنه ؟

یه کم ، نه ،‌ بیش از یه کم غرغر کردم به جون آقای گلمون ولی بنده خدا ، از حق نگذریم خیلی نازمو کشید و آرومم کرد .خلاصه رفتیم شام خوردیم و بعدش رفتیم خونشون میوه و شیرینی و ... شد ساعت 12 شب.

اومدم خونه اصلاً خوابم نمیومد ،‌کارهای صبحم رو انجام دادم و 1 شب خوابیدم .

اینا رو فقط برای یادآوری خودم نوشتم که بدونم روزهای پایانی سال رو چطور گذروندم . ببخشید

دیروز یعنی 27 اسفند مصادف با سالگرد ازدواج قمری ما بود .روز ولادت خانم حضرت زینب سلام الله علیها .فرصت نشد سر وقتش بگم .اصلاً فرصت نشد به همسرم هم بگم .اصلاً این 2 ،‌3 روزه همدیگه رو ندیدیم .

وای بچه ها چقدر خوشحالم انقدر راحت باهاتون حرف میزنم .من بیشتر اوقات خاطره می نوشتم .اما حالا ازینکه نوشته هام مخاطب داره خیلی خوشحالم . واقعاً حس خوبی داره .اصلاً اگه یه روز نتونم بیام سر بزنم اینجا کلافه ام .

مرسی از همتون. از الآن معذرت خواهی می کنم اگه چند روزآینده  فرصت نکنم بیام .

سال نو همتون مبارک .امیدوارم این سال براتون سلامتی و برکت و پیروزی هدیه بیاره . تلاشتون بیشتر بشه تا به آرزوهای قشنگتون برسین .بین همه صلح و صفا باشه . و آسایش برای همه فراهم بشه .

 قلب صاحب و اماممون حضرت بقیة الله هم از همه ما راضی باشه و فرج حضرتش هرچه سریعتر برسه .به امید حق انشاء الله                               

                        

                                       


روزهای پایانی سال

ابتدا خیلی خیلی ازتون تشکر می کنم بابت ختم قرآن . و امیدوارم مورد قبول خداوند خوبمون قرار گرفته باشه .

و در ادامه ،‌

میدونم این روزها سر همه شلوغه .نمی دونم چرا هرکاری می کنیم بازه یه سری کار عقب افتاده و دقیقه نودی باقی می مونه

دیروز با کمک آقای همسر موهامو مش کردم .خودم خیلی دوست داشتم که این کار رو انجام بدم .معمولاً یه بار که میرم آرایشکاه و چیزی رو یاد میگیرم دلم میخواد دفعه بعد خودم انجامش بدم . رنگ کردن یک دست موها که همیشه کارمه .البته کار آقای همسره

 یه بار که تابستون موهای خواهرم رو مش کردم و خودش هم راضی بود .این بار می خواستم موهای خودم رو هم مش کنم که به لطف آقای همسر انجام دادم .ولی بعد ازینکه تموم شد و موهامو سشوار کشیدم زد توی ذوقم . یه کم موهام به طلایی می زد .ازینکه خودم این ریسک رو کردم وآرایشگاه نرفتم ناراحت شدم و یه جورایی نادم و پشیمان گشتم همی . ولی بقیه ، چه مامانم چه آقای همسر، گفتن از پارسال که آریشگاه رفته بودی قشنگ تر شده و رنگش بیشتر بهت میاد .فقط ریشه موهام یه لکه گیری مختصر میخواد که چون دیروز کار موهام از 11 تا 4 بعد ازظهر طول کشید دیگه رمقی برام نمونده بود و باید امشب اونم درستش کنم .

اما احساس میکنم از دیروز تا حالا یه کم رنگ موها بازتر شده و روشن تر شده . از طلایی بودنش داره کم میشه . حالا دارم خودمو دلداری میدم دیگه .

پنج شنبه تا ساعت 5:45 سر کار بودم .درآمد ما هم چون یه شرکت پیمانکاری هستیم بستگی به مبلغی داره که برامون واریز میکنن . الآن مثلاً درگیرصورت وضعیت ساخت مسکن مهر هستیم .آخر سال هم هست ،‌معلوم نیست کی پول رو برامون واریز میکنن . پنج شنبه آقای رئیس به همکارم گفت هفته دیگه اگه پول بیاد تا شب سر کار هستیم جایی برنامه نذاریا .بلند گفت که منم بشنوم.بعد اومد تو اتاق من و گفت شما هم می مونین دیگه ؟  من که مشغول کاری بودم ،‌بدون اینکه سرم رو بلند کنم  فقط گفتم بله می مونم ،‌ مشکلی نیست . اما از درون داشتم می ترکیدم .

پارسال که اولین سالی بود که تو این شرکت بودم ، این ساعت کاری خیلی برام غیر قابل هضم بود .از بد روزگار هم ،‌من که غیر مرتبط با رشته تحصیلی ام سر کار هستم ،‌ بخش مالی هم کار می کنم .بخش مالی هم از قبل همه باید بیاد تا بعد همه بره .

بخصوص که حقوق و عیدی پرسنل هم این شب عیدی به کارها اضافه میشه .در کنار حساب دسته چک ها و چک های مدت دار و تنخواه شرکت و چه و چه .

راستش از پنج شنبه استرس بدی گرفتم که باید این چند روز آخر تا دیر وقت سر کار باشیم . کار من هم بیشتر از بقیه است .چون حساب تمام چک های شرکت با منه . حالا باید بالانس بشه به هرکس چقدر نقد ، چقدر چک داده بشه ،‌از کدوم حساب باشه و خیلی محاسبات جانبی دیگه که کار من رو زیاد می کنه . پنچ شنبه که بیخودی ، سر یه مسئله ای که میشد از کنارش گذشت به آقای همسر پیله کردم و ....

دیروز هم یهو وسط شادی و خنده یه چیز که گفت منم بهم برخورد و ....

(این نقطه چین ها رو با کمی بحث پر کنین )

خیلی از دست خودم عصبانی بودم ،‌یه 10 دقیقه گذشت و رفتم بوسش کردم و معذرت خواستم .حالا باز خوبه ،‌ همسریم برخلاف من زود می بخشه و فراموش میکنه .بهش گفتم فکر کنم علت این پرخاشهای بیخودم جریان ساعت کاریم باشه .واقعاً چقدر بده که فشار کاری روی زن زیاد باشه ،‌دیگه برای خونه خودش توانی براش باقی نمی مونه . متاسفاه الآن که تمام کارهایی که هست برای خانم ها سرشار از استرس و تایم بالا ست .روزی هزار بار به شغل مامان یا مادر شوهرم که فرهنگی بودن غبطه می خورم و افسوس میخورم چرا زمان من دیگه ظرفیت برای این جور شغل ها ،‌ که برای خانم مناسب هستن نبود .البته که ظرفیت برای مایی که از بند پ پ استفاده نمی کردیم پر بودا ،‌ وگرنه هنوزم هستند کسایی که راحت و بی دردسر یه شغل کم استرس براشون مهیا میشه . بگذریم، گلایه نکنم بهتره .

حجم کار هرچی باشه می تونم تحمل کنم اما دلم نمی خواد خارج از اون ساعتی که باید تو شرکت باشم ،‌ کار انجام بدم  و متاسفانه ممکنه که این اتفاق این چند روز رخ بده .

از وقتی دیروز علت عصبانیتم رو به آقای همسر گفتم و امروز اینجا نوشتم کمی آروم تر شدم و امیدوارم هرجوری هست این شب عیدی نه فقط برای من بلکه  برای همه روز و شب های آروم و راحتی باشه . پر پول و پر برکت انشاءالله