همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

بازگشت یک حاجیه خانم

بچه ها ایشالا زیارت خونه خدا قسمت همتون بشه .

وقتی مامانم از خاطراتش میگه ،‌ گاهی میشه مو بر تنم سیخ میشه و اشک همین جوری از چشم هام جاری میشه .وای خدا همش میگم کی میشه صاحب الزمان بیاد و صدای تکبیرش تو کل جهان بپیچه و ..... وای خدا کاش ما اون روز زنده باشیم .

حالا بگم ازین چند روز ، دوشنبه بعداز ظهر خواهرم و برادرم و تنها عمه ام اومدن شمال . غروب دیگه همشون رسیده بودن .

منم یه شام پختم و اون بندگان خدا رفتند به سمت خونه جدید .

وای که چقدر یه خونه جدید کار داره ، خورده کاری اونم .تا شام آماده بشه رفته دسته گل ها رو خریدم و ساعت حدود 10 میشد که رسیدم خونه اونها و با همدیگه تا 1 شب کار کردیم و ما اومدیم خونه خودمون.اما خواهرم اینا که اونجا بودند تا 4 صبح داشتند کار می کردن .

صبح من مرخصی داشتم ، پرواز مامان جون 5:30 به وقت عربستان بود که با فاصله زمان ما میشد 6 ، گفتیم خوب 2:30 الی 3 ساعت هم پرواز ، مطمئناً تاخیر هم داره ،‌ ما ساعت 9 قرارگذاشتیم راه بیفتیم .

صبح سر صبر پاشدم داشتم آماده میشدم که ساعت 8:30 خواهرم زنگ زد بدو برو فرودگاه مامان رسیده !

آخه خونه منم مسیرش به فرودگاه نزدیکتره .خلاصه سریع رفتم دنبال مادر شوهرم و رفتیم سمت فرودگاه .از شانس ما پروازشون نیم ساعت هم زودتر انجام شده بود و تاخیر هم نداشت و بنده خدا مامان خسته من زود رسیده بود و ما غافل از همه جا .

برگشتن قسمت شد و من و مامانم و خواهرم با همدیگه با یه ماشین برگشتیم .مامان هی صحبت میکرد و تعریف .

رفتیم خونه ،‌ کلی از دکور خونه خوشش اومد و خیلی هم تشکر کرد .تا خونه خلوت بود و مهمون از راه نرسیده بود ساک ها رو باز کردیم و سوغاتی ها تقسیم کردیم .

جاتون خالی .

مامان هم کمی حال ندار بود ، هم خستگی راه و بی خوابی و کمی هم سرماخوردگی ، همه با هم قاطی شده بود .بعد از ظهر خوابید و ما همگی باز هم افتادیم به جون خونه .این مابین مهمون هم میومد .

الحمدلله همه چی ختم به خیر شد .

فردا شب هم سالن ،‌ مراسم شام هست .

به امید خدا باید از این هفته هم شروع بکنیم برای مراسم روز تاسوعا .


تعطیلات خوش گذشت ؟

دوستای خوبم ،‌ عزیزای دلم تعطیلاتتون خوش گذشت؟

برای من هم بسی خاطره انگیز شد  ........

بله اسباب کشی کردیم .

از چهارشنبه که تعطیل شدم یک سره دارم کار میکنم تا دیشب که خسته و کوفته اومدم خونه خودم .

چهار شنبه نصاب پرده اومد و پرده ها رو نصب کرد .چقدر هم خوب شد .سر فرصت عکسشو میگذارم .

صبح عید که اصلاً نفهمیدم عیده ( بس که کار داشتم ) کارهام شروع شد .خونه قبلی مامانم رفتم و شروع کردم به جمع کردن وسایل .چون هنوز کل وسیله ها جمع نشده بود .بعدشم به قول خانم برادرم ،‌ مامان من 20 سال تو اون خونه بود .جمع کردن وسایل چنین خونه ای با مثلاً خونه من که 2 سال توش هستم زمین تا آسمون فرق می کنه .تازه فکر کنید خود صاحب خونه هم نباشه .خلاصه به هر زحمتی بود ، وسیله ها رو جمع کردیم و صبح جمعه اسباب کشی اصلی انجام شد .

پنج شنبه هم به لطف خدا آنچنان بارونی از صبح تا شب داشت میبارید که بیا و ببین .فقط خدا خدا میکردیم فردا صبح بارون قطع بشه .آخه ازین بارونهای معمولی نبود که ازین بارونهای شمالی بود که همه چی رو خیش میکرد .

اما به لطف خدا صبح جمعه یه آفتاب قشنگی شد . البته ما کامیون چادر دار گرفته بودیم اما خوب شد که بارون بند اومد چون همون جابجایی تا دم ماشین هم توی اون بارون شدید مکافات داشت .

خلاصه به هر زحمتی بود تا شب یه سر و سامونی به وسایل دادیم .

فعلاً  کل خونه جدید رو مرتب کردیم و چیدیم اما داخل کشو ها و کمد ها و کابینت ها منظم و مرتب نیست .ظاهر خونه آباده اما باطنش ....

الهی بگردم برادرم بزرگم همه کارها رو به عهده داشت .تمام استرس این اسباب کشی هم رو دوشش بود .

خدا خودش بهش خیر بده .

دوشنبه صبح هم به امید خدا حاجیه خانم ما بر میگردن .قسمت شماها بشه انشاء الله

فعلاً بازهم کارهای نهایی رو برای خونه باید انجام بدم .خودتون می دونین که یه خونه جدید چقدر خرده کار داره و خرده ریز میخواد .با یاری خدا انشاء الله درست میشه .

ممنون از دعاهای خوبتون

عید غدیر مبارک




چه نعمتی بالاتر از شیعه بودن ؟
فخر به عالم می فروشیم که شیعه مرتضی علی هستیم .
خدایا این نعمت رو از ما نگیر .
عید همه تون مبارک

اسباب کشی شخصی


هیچ فکر نمی کردم روزی برسه که تمام خاطرات دوران مجردی ام توی 2 تا کارتن و 3 تا ساک دستی جمع بشه که بر دارم بیارمشون خونه خودم .

یعنی اصلاً فکرش رو نمی کردم که واقعاً تمام اون سالها جمع بشه و هی کم بشه و کم بشه و کم بشه تا برسه به 2 الی 3 تا جعبه .

دیشب اسباب کشی اتاق مجردی ام به خونه متاهلی ام بود .

دیشب دفتر خاطرات روحم یه تکونی خورد .

همه صفحاتش خونده نشد ،‌ چون خودم نخواستم همه اش رو بخونم اما همون قسمتش رو هم که خوندم ، غمگینم کرد .

دیروز همه تابلوهای نقاشی ام که از 10 تا 14 سالگی کشیده بودم رو از روی دیوار برداشتم و کشوندم آوردم خونه خودم .

کمد کتابهام رو جابجا کردم و از همشون دل کندم و سپردمشون به ساک بازیافت زباله خشک .

همه کتاب و دفترهایی که از دبیرستان تا پایان دانشگاه داشتم حتی یه سری کتاب و جزوه که برای  آزمونهای بعد از دانشگاه جمع آوری کرده بودم رو فرستادم رفت .

جزوه و کتاب هایی که با ورق زدنشون یه غمی تو دلم نشست . اما بی خیالش شدم .

ویترین اتاقم رو که بعد از 4 سال که از عروسی ام میگذشت دست نزده بودم رو هم جمع کردم .3 طبقه ویترینی که یک طبقه اش کلکسیون پاک کن فانتزی بود . کوچیک که بودم کلکسیون پاک کن داشتم .اولین پاک کنش رو خواهرم برام خرید و بعد از اون تا سالها هرکی میخواست برام چیزی بگیره پاک کن فانتزی می خرید .

خودم هم با سلیقه همه رو نگه می داشتم . آخ یادش بخیر .

جامدادی موزیکال ، کارت پستال موزیکال ، پاک کن های عطری ، مداد 4 رنگ و خیلی چیزهای دیگه که اون وقتها مد بود . نمی دونم الآن هم ازین چیزها تو لوازم التحریری ها می فروشند یا نه .

حدود 50 تا کارت عروسی ام که زیاد اومده بود اونجا بود .

کاغذ کادوی اولین هدیه های اچید رو نگه داشته بودم . که روش برام یادداشت گذاشته بود .

شمع سینی روز خواستگاری ام هم بود . روبان دسته گلهایی برای خواستگاری آورده بودن . روبان دسته گل عروسی ام رو هم نگه داشته بود .

لابلای اونها عکس ملیحه و آزاده هم بود .گفتم که از دیدن کتابهای دانشگاهی و جزوات غصه خوردم ، یکی از دلایلش همین بود .یادم افتاد که با همدیگه کلاسها رو می رفتیم و شبها درس می خوندیم ،‌ اما آخرش چی شد ؟

مجبور شدم همه خاطرات روزهای دانشجویی ام رو توی ذهنم دفن کنم و فراموششون کنم .

دیشب غمی توی دلم بود . غم جابجایی خاطرات

اینم سوژه جدید

صبح که از خواب پاشدم یهو یاد وبم افتادم .

گفتم خوب از پست قبلی ام که چند تا خبر داده بودم چند روزی گذشته و اتفاق خاص و جدیدی هم نیفتاده که برای بچه ها تعریف کنم .

جز باز هم خرید یه سری دیگه از وسیله های خونه مامان و جمع کردن تعدادی از ظرفهای خونه قبلی اش .

روز عید هم که قربونش برم با وجود اینکه هوا آفتابی و گرم بود تا خود غروب چپیدیم تو خونه .چون خونه ام دیگه پشت و رو شده بود (‌بس که بهم ریخته بود )

خلاصه تو این فکر بودم که میام و یه پست ِ حال و احوال میگذارم .

چند وقتی میشه که ماشین فقط در اختیار من نیست .بعضی روزها آقای همسر میبره .امروز هم پیشنهاد دادم چون شب مهمون داریم تو ماشین رو ببر و سر راه میوه هم بخر .تا بنده خدا گفت باشه .من زودی گفتم : چه از خدا خواسته .

این شد که اون بیچاره هم گفت غروب میرم میگیرم .

ما اومدیم و اومدیم و اومدیم تا رسیدم محل کار .کنار اون دیوار لعنتی مثل همیشه خواستم پارک کنم .

خیر سرم عینک آفتابی هم داشتم اما آفتاب به حدی تو چشمم بود که اصلاً چیزی تو آینه بغل نمی دیدم .دردسر ندم با چشم خودم یه فاصله 20 سانتی با دیوار داشتم اما واقعیت این نبود .

زدم به دیوار و ..............

گل گیر عقب رو کاملاً داغون و بخشی از در عقب رو هم خط انداختم .خلاصه نگهبان اومد و کمی فرمون داد تا عین آدمیزاد پارک کنم و پیاده شدl و شاهکارم رو دیدم .

حقم بود .بس که پیش خودم میگفتم همه ال 90 ها گلگیرشون داغونه ماله ما فقط بعد 3 سال سالم مونده .

(که اونم بنده مزینش کردم )

سریع رفتم به اچید زنگ زدم و یهو زدم زیر گریه .اشکم دیگه بند نمیومد .هم دلم برا ماشین می سوخت هم شوک اون ضربه که زده بودم رو جلوی نگهبان تو خودم نگه داشتم ،‌ انگار صدای اچید آغوش گرمی شد تا بغضم بترکه .

الحمدلله رب العالمین ، مال دنیا پشیزی برای همسر ما ارزش نداره فقط دلداریم داد .الهی بمیرم هیچی نگفت .فقط گفت ماشین مال زدنه دیگه ، خودت که طوری نشدی .جونت سلامت .ولی من همچنان داشتم گریه میکردم .

در حال حاضر یه ماشین داغون داریم که دست گل بنده است .

خدا خواست من امروز بی خبر نباشم براتون .

اچید خوبم ،‌ بعدش 2 بار زنگ زد و حالم رو پرسید ودوباره آرومم کرد .

همسر خوبم ،‌ هربار که خوبی هات رو می بینم و میخوام از ته دل ممنونت باشم حقیقتش یهو یاد تشکر از خدا می افتادم .خدای بزرگ و مهربون ، بزرگترین هدیه ای که می تونستی بهم بدی همسر خوبم بود .ازت خیلی خیلی ممنونم .

آقای گلم از شما هم ممنونم که از اشتباهات من با مهربونی عبور میکنی .

بسیار بسیار ممنونم ازت .