از پنج شنبه دیگه رسماً شروع کردیم به خرید وسایل جهت منزل مامان جون .
آیینه و باکس دستشویی (معذرت ) و پرده اصلی خونه رو پنچ شنبه خریدم اما پارچه دکور پرده رو هنوز نخریدم چون باید چند تا پرده فروشی مختلف سر بزنم . کتیبه بالای پرده رو هم سفارش دادم . امیدوارم مامان خوشش بیاد .
رفتیم یخچال هم دیدیم .انشاء الله اون رو زمانی میگیریم که مستقیم ببریم خونه جدید .
لوستر های کل خونه رو دیروز خریدیم و هود هم رو رفتم چند جا دیدم و پسندیدم و مونده خرید و نصبش .
یخچال رو بیشتر مایل بودم ازین مدل دوقلوها بگیرم ، چون جای بیشتری داره و برای مامان من که واسه همه بچه هاش وسایل فریز میکنه بهتره . غیر ازون چون روزهای تاسوعای هرسال خرج هم میده ، وسایل فریزی اش نسبت به بقیه کمی بیشتر هست . اما متاسفانه جایی که توی کابینت برای یخچال تعبیه کرده ، اجازه یخچال فریز دوقلو رو نمیده .
امروز باید برم پارچه دکور بغل پنچره ها رو بخرم و کمی وسایل خورده ریز ، مثل حوله که حتماً حتماً سادیسم دارم همرنگ با کاشی ها باشه و یا چی بهش میگن ؟ کف کابینت ها میگذارن . من خودم فوم کابینتی گرفتم یادم نمیاد اسم درستش چیه ؟
اگه خرید هام تموم بشه و فرصت داشته باشم باید برم کم کم وسایل خونه اشون رو جمع کنم . کمی دلهره ، کمی اضطراب ، کمی امید ، کمی بی خیالی ، کمی فکر خوشحالی مامان ، کمی فکر احسنت و تشویق دیگران (خودشیفتگی در من موج میزنه ) همه و همه این فکرها در سرم میپیچه .
تازه خرید هدیه برای مامانم هم مونده .هم کادوی برگشتش از حج و هم کادوی خونه جدیدش.
اولش که تصمیم گرفتیم منو و خواهرم مشترک یه چیزی بگیریم ، دوباره قطعی ازش بپرسم که اگه اون هم اکی داد ، برم کادو هم بخرم .
یادم می مونه تکمیل که شد عکس بگیرم و نشونتون بدم .
راستی بچه ها تو رو جون هر کسی دوست دارین ، هم مراقبت خودتون و خونوادتون باشین ، هم اطلاع رسانی کنید بقیه هم مواظب باشن .
بابای همکارم از منبع موثق خبر داد ، متاسفانه یه راننده آژانس از خدا بی خبر ، به یه دختر 14 ساله با تهدید چاقو ، ت ج //او // ز کرده .
از وقتی شنیدم کلافه ام . یعنب یه آژانس هم نمیشه اطمینان کرد .تو رو خدا مواظبت باشین .
تازه میدونین چه حکمی براش زدن ؟
15 سال حبس که با وثیقه 100 میلیونی هم آزاد شده و الآن داره راست راست میگرده .
من نمی دونم آیا 15 سال حبس با وثیقه ، تاوالان نابودی زندگی یه دختر 14 است . نه فقط اون دختر ، نابودی کل خانوده اش .چه عذاب روحی باید بکشه .من فقط موندم چرا اون بچه رو با تهدید چاقو ؟
خیلی ها هستن که خودشون هم دلشون میخواد ، چرا این دختر بیچاره رو داغون کرده .
وقتی شنیدم ، گفتم نمی گم خدا سر خانوده ات بیاری .اگه خودت دختر داری یا خواهر داری ، یا زن داری اون بیچاره ها چه گناهی کردن .من یکی که آرزو می کنم خدا چنان تقاصت رو بده ، به مصیبتی گرفتار بشی که یه عمر اسیرت کنه همونطور که تو یه عمر یه دختر رو اسیر بدبختی کردی
من از شمال ایران با شما صحبت می کنم .
امروز چهارمین روز بارانی است .
سرما به شدت زمستان ، گریبان ما را گرفته است .به حدی که بدون استثنا همه خانه ها ، وسایل گرمایشی خود را به راه انداخته اند .
اونقدر سرما در مغز استخوانم نفوذ کرده که امیدی به دیدن دوباره آفتاب و گرمای حداقل نسبی هوا هم ندارم .
با این تفاسیر ، در صدد برآمده ام امروز به مغازه کاموا فروشی بروم و جهت بافت یک رو انداز برای پاهایم ، در محل کار که معمولاً در این فصل یخ می بندد ، کاموا بخرم . یک چیزی شبیه پتو مسافرتی کوچیک .
البته به لطف رئیس میز کارم به رادیاتور شوفاز چسبیده ، اما پاهام باز هم سر میشود .
کار از چاره اندیشی گذشته ، باید با سرمای دست و پاهام در این فصل های سرد ، فقط مدارا کنم .
شنبه عصر ، در عرض 1 ساعت ، گلودردی گرفتم که بیا و ببین .
تعجب کردم .تا حالا اینجوری سریع گلو دردم شروع نشده بود .
یکشنبه حالم خیلی بد بود و بیشتر روز خواب بودم .به عبارتی بیهوش بودم .یعنب اصلاً چشم هام باز نمیشد .
دکتر هم که رفتم ، دو تا پنی سیلین داد بهم .
امروز کمی بهترم .ولی کامل خوب نشدم .دیروز با مامی ام تلفنی حرف زدم .بهش نگفتم سرما خوردم ، گفتم نگران میشه .
در اولین اقدام پارچه پرده خونه مامان رو خریدم ، مونده پارچه دکور بغلش .
به پیشنهاد من و صلاحدید خودش میخواد یه پرده ساده انتخاب کنه ،که توی شستشو و نصب خیلی اذیتش نکنه .
رفتم فرش هم دیدم .ولی شاید فرش رو نخرم و بگذارم خودش بیاد . چون فکر میکنم فرش خیلی سلیقه ای هست و ممکنه سلیقه من با مامان یکی نباشه . فرش های قبلی اش هم بد نیست .حالا نمی دونم چه کنم .
خرید های یخچال هم بمونه وقتی کلید رو تحویل گرفتیم .
خونه نو ساز هست و هنوز یه کم کار داره ،البته داخلش تموم شده ولی پارکینگ و اینا هنوز مونده .
یه کمی هم مدل کابینت ها رو میخوایم تغییر بدیم .چون هم به جای گاز رومیزی مامان خواسته بود گاز خودش رو بگذاره ، هم جای ماشین ظرفشویی توی کابینت تعبیه کنه .
اامید دارم که کارها زودتر ردیف میشه .
صبح تمام شبهایی رو عشقه که با دلخوری از هم می خوابیم اما وقتی آفتاب میزنه ، با اونکه خاطره دیشب رو تو ذهن داریم باز هم ، همدیگه رو بغل می کنیم .
تو بهم میگی بد اخلاق و من مثل همیشه گله می کنم چرا دیشب بغلم نکردی موقع خواب ؟