همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

آیا باید بگم روحانی متشکرم ؟

این روزها اگه خونه ما باشین ،‌ تو شادی ما هم سهیم میشین .

امروز با اجازه شما تولد خانم خونه یعنی رزماری هست ،‌ 5 روز آینده هم یعنی پانزدهم تیرماه تولد آقای خونه ،‌ همسر گرامی ام هست .

در کنار تمام تبریک های متنوعی که برام اومد از بانک و ال و بل و ...  خیلی برام جالب بود اکانت gmail ام رو که باز کرده بودم ،‌ بعدش صفحه گوگل رو باز کردم ،‌کلی از با شعوری اش متعجب شدم


ببینید حالا منم به جایی رسیدم که باید بگم روحانی مچکرم!


بعداً نوشت : راستی امروز 1 جولای هست و مهلت به اتمام رسیدن گوگل ریدر بود .من منتظر بودم امروز صبح همه چیز بپره و نابود بشه ، مثل پایان دنیا

ولی دیدم در کمال ناباوری امروز هم گودرم باز شد

تا فردا ببینیم چی میشه

دوست داشتن یا عشق ؟ ........... دوستت دارم با عشق

این آهنگ جدید محسن چاووشی رو شنیدین ؟

من پریروز توی آژانس شنیدم و دوباره بعد مدتها یه سوال گنده اومد توی ذهنم .

دوست داشتن یا عشق؟

من هنوز نفهمیدم عاشقم یا همسرم رو دوست داره

برگردم به زمانهای دور ......

من همیشه منتظر کسی بودم برای ازدواج که ازش خوشم بیاد و بقیه داستان ازدواج . کم کم که به بلوغ فکری رسیدم دیگه دنبال چهره تک و جذاب نبودم .به چند دلیل : 1 - زیبایی کاملاً سلیقه ای است و در مورد هر کس به یه نحوی صدق می کنه .

2 - احساس کردم فرد زشت نداریم ، فقط بعضی ها همخونی مثلاً اعضای چهره شون با هم و با تناسب اندامشون نسبت به بقیه بیشتره و بعضی کمتر .

3 - وقتی با بزرگ تر شدنم و درک این مطلب که  زیبایی ظاهری ام رو برای خودم و در حریم شخصی خودم نگه دارم نه برای عموم ، انتظار فردی رو هم که زیبایی ظاهری اش رو برای عموم بگذاره دیگه نداشتم .

4 - دلیل های مختلف دیگه ای هم بود که فعلاً بی خیال

این بود که در وهله اول می خواستم ظاهر فرد ( نه زیبای صرف ) به دلم بنشینه و بعد بقیه موارد بررسی بشه .

اولین باری که آقای همسر رو دیدم که داستانش طولانیه ، از چهره اش و استایلش بدم نیومد و البته به دلم هم نشست .

در حد خوش آمدن نه عاشق شدن .

البته من همیشه جلوی خودم رو برای دوست داشتن و یا عشق ورزیدن به کسی که به طور قطعی معلوم نبود وارد زندگی ام میشه یا نه ،‌ میگرفتم .استدلالم این بود که میخواستم همه اولین ها رو با همسرم تجربه کنم .

که همین جا توی پرانتز بگم خیلی ازین کارم راضی هستم ،‌ اولین تجربه ها خیلی شیرین هستن و من تا جاییکه میشد ، تجارب دو نفره ام رو با همسرم داشتم تا به امروز.

شروع رابطه ما از طرف من خیلی منطقی بود . من احساس میکردم که اچید عاشق شده .از حرفهاش و رفتارش اینطور به نظر میومد و توی اون 3 الی 4 ماهی که ما فقط داشتیم بحث میکردم که من آیا ایشون رو می پذیرم یا نه ، تمام تلاشم بر این بود که این حس به اصطلاح عاشق شدن رو ازش دور کنم .چون میخواستم با منطق پیش برم تا خدای نکرده پشیمونی در کار نباشه .

خوب هر کس به خودش یقین داره ولی وقتی میدیدم اچید با وجود اینکه من رو از قبل نمی شناخته ولی اینقدر بهم اعتماد میکنه و حرفم رو قبول داره برام جای تعجب بود .حتی تا مدتی پس از ازدواج هم ازش می خواستم دلائلش رو برای دوست داشتنم ، دونه دونه بگه .

من سعی میکردم خوبی ها و حسنات اون رو کشف کنم و به اون علت دوستش داشته باشم ولی اچید میگفت : من میدونم تو خوبی و دوستت دارم .

من اینجور دوست داشتن اون رو نمی خواستم .چون می ترسیدم فقط عشقی زودگذر باشه .

یک بار از یه نفر که دستی توی مسائل دینی داره شنیدم که عشق پیش از ازدواج هیچ ملاکی برای تداوم زندگی نیست .

اون فرد اینطور میگفت که هر زندگی برای خودش آداب و رفتاری داره ،‌ که اگر هم از جانب بانو و هم از جانب آقا به شکل صحیح انجام بشه ، خداوند برکت عشق رو توی زندگی قرار میده و تداوم زندگی رو باعث میشه .

مثلاً رعایت ادب بین زن و مرد ، رعایت حقوق همدیگه ، احترام به هم ، حتی اینکه تبعیت یک زن از همسرش بعنوان شوهر نمونه کوچکی از توانایی بندگی خداوند هست .یعنی اگر زنی بتونه ی مردش رو به عنوان مالک زندگی اش بپیذیره و ازون اطاعت امر کنه ( البته با رعایت حدود الهی ) مرحله ای از بندگی خدا رو طی کرده .حالا حضور ذهن زیادی از اون مطالب ندارم ولی تا جایی که یادمه چیزیکه اون موقع دستگیرم شده بود این بود که لزوماً نباید قبل عروسی عاشق بود ،‌ میشه این عشق رو به وجود آورد .

کاری که پدر بزرگها و مادربزرگهای ما کردن . اکثرشون تا سر سفره عقد هم حتی همدیگه رو ندیده بودن ولی زندگی خوبی داشتن و سالهای سال کنار هم آسودن .چه بسا عشق خیلی هاشون مثال زدنی شد و موندگار در ذهن بقیه.

راستش رو بگم اوایل ازدواج خیلی تلاش میکردم این حدود رابطمون حفظ بشه . با وجود اینکه منم قبل عروسی به مرز دوست داشتن زیاد رسیده بودم که نمی دونم عشق بوده یا نه اما دلم نمی خواست با سهل انگاری ام ، طناب زندگی ام از دستم در بره و خدای نکرده مثل خیلی ها نشه که عاشقانه شروع می کنن اما جور دیگه ای ادامه میدن و یا حتی جور دیگه تری تمومش می کنن. از همونها که همه میگن ای بابا اینا که عاشق هم بودن پس چی شد کارشون به اینجا رسید ؟

البته ناگفته نمونه که همسرم هم اخلاق فوق العاده عالی و خوبی داره .خیلی منعطف هست و یه فرد کاملاً مثال زدنی که وقتی از فیلتر سخت گیرانه من رد شد ، جلوی خانواده ام با اطمینان سینه سپر کردم و گفتم انتخابم ایشونه ، شما هم نظر بدین و اگه ایرادی هست من رو مطلع کنین .

حالا نه اینکه بگم همه چیز و همه چیز در حد 100 ٪ خودش بود ،‌ نه ،  ولی ملاکهایی رو 100 ٪ داشت که جزو ارکان اصلی بود و دیگه عطای این خصوصیات خوب رو به لقای چند موردی که نیاز به گذر زمان داشت بخشیدم .

مثلاً همسرم زمان ازدواج دانشجو بود ، و به طبع اون کار ثابتی نداشت ، خونه شخصی مون آماده نشده بود و شاید چند تا چیز دیگه .ولی من احساس کردم نبود اینها می ارزه به مردانگی و مرام و معرفتی که در وجود اچید بود . احساس اینکه می تونم بهش تکیه کنم به داشتن 10 تا مدرک تحصیلی می ارزید .چیزی که تا قبل آشنایی با همسر ،‌ یک ا زملاکهای اصلی ام برای ازدواج بود .چون خودم به قول معروف بچه درس خون بودم رو این مسئله تاکید زیادی داشتم اما چند بار از جانب همین مدرک داشتن افراد ضربه خوردم و دیدم زندگی رو نمی شه رو پایه مدرک تحصیلی و خونه و ماشین بنا کرد .البته وجودشون لازمه .

مثل اصل داشتن پول دیگه ،‌ که بودنش خوشبختی نمیاره اما نبودنش زندگی رو سخت میکنه .

صرف داشتن خونه و ماشین و مدرک تحصیلی بالا خوشبختی نمیاره اما در به خوشبختی رسیدن کمک میکنه .

اچید به قول خودش از اول که من رو دیده بود با یه سنجش شاید خیلی معمولی تونسته بود منو بسنجه .مثلاً گفت از مدل مانتوت فهمیدم سنگین و جدی هستی . یا از نوع غذا خوردنت و صحبت توی جمع فهمیدم تو چه سطح شخصیتی هستی .وقتی هم که بهت گفتم میخوام باهات صحبت کنم گفتی فعلاً فصل امتحانات و بمونه برای بعد فهمیدم خیلی جدی و عمقی نگر هستی .

آخه این شد تحقیقات در مورد یه دختر ؟

من ازین حرکات و افکار اچید حرص میخوردم . کسی که در اولین صحبت بینمون حرفی از دوستی نزد و یه راست حرف ازدواج رو زد .هرچند که 2 سالی طول کشید تا به ازدواج برسیم اما حتی پیشنهاد دوستی رو هم نداد تا لااقل با هم آشنا بشیم .

یعنی من میگم مگه میشه پسری انقدر چشم و گوشش رو ببنده ؟

حالا واقعاً سوءاستفاده نکردم ولی اگه یه دختر رند به پستش خورده بود می تونست حسابی طرف رو تلکه کنه . وقتی همین مطلب رو به اچید می گفتم می گفت : نه من تو رو شناخته بودم و به این لحاظ این حرفها رو می زدم.

اما من فکر میکردم اچید عاشق شده .ازون عشق در یک نگاه ها.

من ولی کم کم علاقه مند یه اچید شدم .اون هم وقتی رفتار و وجناتش رو دیدم و وقتی توی موقعیت های مختلف امتحانش رو خوب پس داد .

حالا با گذشت 4 سال نمی دونم عاشق هم هستیم یا همدیگه رو دوست داریم یا شاید عادت هم در کنار این ها اضافه شده ولی ...

فقط اینو می دونم که حتی با وجود بودن در کنار اچید بازهم دلم براش تنگ میشه ،‌

گاهی به خودم حسودی می کنم که اچید مال منه ،‌

بدون اچید شبم روز و روزم شب نمیشه ،

شاید همون شعر بهترین جواب باشه :

دوست داشتن یا عشق ؟            دوستت دارم با عشق


هفته کسل کننده

این روزها دل و دماغم برای کار کم شده .واقعیت اینه که با بد شدن اوضاع اقتصادی بازار مسکن بخصوص شرکت های ساختمانی ،‌ شرکت ما هم با این رکود مواجه شده .

این فشار بعد از عید خودش رو بیشتر داره نشون میده . از تعدیل نیرو گرفته تا برخورد تند و تحکم آمیز و ندادن حقوق.

شب عید شرکت خودش رو کشت تونست حقوق 2 ،‌ 3 ماهه معوق پرسنل رو تسویه کنه و عیدیمون موند جزو دیونمون .

بعد عید هم که هی علی الحساب علی الحساب پرداخت میشد .البته ازون جایی که اینجا قانون جنگل یعنی همون جبر حکمفرماست ،‌ مساعده با درخواست پرسنل درکار نیست .پرداخت بصورت علی الحساب با میل رئیس هست .

از طرفی معدنی هم که توی بندرعباس داریم باعث هزارجور گیر و گرفتاری ما شده .یکی از پرسنل ثابت اونجا میخواد تسویه کنه و بره .مدل این شرکت هم جوریه که کسی جایگزین کس دیگه نمیشه ،‌ کارهای اون نفر قبلی تقسیم میشه سر بقیه .

اون یارو از بندر داره میره ، همکار من از اینجا باید بره بندر و من می مونم و ....

حالا کار فدای سرمون ، غر غر شنیدن و گیر الکی دادن ،‌ اون دیگه زور داره .

از بعد عید که کلاً نوبت تک تک بچه ها شد و هر کدوم به نحوی مورد مواخذه قرار گرفتن .منم ازین قاعده مستثنی نبودم و تیر ترکش به منم گرفت .دیگران رو نمی دونم اما در مورد من کاملاً بی مورد بود .

حدود 2 هفته پیش که یه بحث گنده آقا ی رئیس راه انداخت راجع به اشتباه زدن یه سند حسابداری .خوب من رشته ام حسابداری نیست و اینجا ضمن کار فقط در حد محاسبات خیلی کم بدهکار بستانکار رو یاد گرفتم .هیچ ادعایی هم ندارم .اما یه سندی که کاملاً درست ثبت کرده بودم و فقط آقای رئیس چشمش از روی مونیتور آلبالو گیلاس چید و خوب نفهمید جریان ثبت سند چیه شروع کرد به داد و فریاد .منم چون می دونستم کارم درسته نشستم براش توضیح دادم .اما دریغ از یه معذرت خواهی .

روز دوشنبه هم چنان گیر الکی داد که من فقط و فقط به احترام پدرشوهرم که با این آقایون آشناست حرفی نزدم وگرنه جواب داشتم بهش بدم .کاری که اصلاً روحم هم ازش بیخبره و در جریان نبودم ازم میخواد که انجام دادم یا نه ؟

بخدا دیگه دارم به دوگانگی شخصیت می رسم .وقتی با صراحت میاد میگه من گفتم تو فراموش کردی ،‌ پیش خودم میگم حتماً من اون لحظه از ذهنم پاک شده دیگه. حس بدیه .

اما چیزی که یاد گرفتم اینه که اگه 1 ٪ هم به خودم اطمینان داشته باشم که چیزی رو که میگم درسته ،‌ مصرانه روش پافشاری میکنم . یه جورایی عین یه نبرده .اگه جلو حریف شل به ایستی و کم بیاری بهت غلبه میکنه .

مثل همین دیروز ، که بعد از 4 بار سوال آقای رئیس که مدارک تامین اجتماعی رو بعد از جلسه دادم به شما ،‌ چیکارش کردی گفتم : نخیر به من ندادین .کاملاً مطمئنم .خلاصه 3 بار گفت نه به تو دادم و منم گفتم نخیر .دیروز یهو میگه اینجاست توی کشوی خودم .چرا پریروز نگاه کردم ندیدم ؟

خواستم بگم بس که داری پاچه ما رو میگری چشمت کار نمی کنه .

خلاصه شرکت برای من شده دل آشوب . شده استرس ،‌ شده جنگ و جدل .

مرتیکه مثل اینکه قاطی هم کرده ، دیروز یهو برگشته بهم میگه لاغر شدین ؟ میگم :نه . میگه : چرا از آقای همسر بپرس.

منو می بینی ؟!

با این اوضاع آقای همسر هم گیر داده بیا بیرون .اینا دیگه دارن پاشون رو از گلیمشون بیرون میگذارن .

دیگه حوصله ندارم .دست و دلم به کار نمیره  .

فقط و فقط دعا میکنم اوضاع همه خوب بشه .منم به دعای اونها ،‌ کارم خوب بشه .

اول تابستون و بارون

آیا شما باور میکنین من دیشب تو ماشین بخاری روشن کردم ؟

از صبح دیروز هوا کم کم ابری شد و بارون شروع به باریدن کرد .چندین بار رگبار زد و بارون شدیدی اومد .مضاف بر اینکه هوا هم حسابی خنک شد.جوری که از خنکای نسیم توی این فصل سال ،‌ به اوج لذت میشد رسید .

این هفته برام خیلی هفته خوبی بود .خواهرم که اینجا بود ،‌ دو روز مهمونشون کردم و یه ناهار و یه شام دور هم بودیم .

جمعه ها که طبق معمول وعده ما ناهار خونه مادرهمسر هست ،‌ به علت دست دردی که مامانی همسر داشتند من ناهار اونها رو دعوت کردم تا دور هم باشین .

چقدر هم استقبال کردن .

غروب که مادر و شوهر و پدر شوهر گلم رفتند ، من و آقای همسر هم رفتیم برون دور بزنیم و از هوای خنک لذت ببریم .که دوستش از رشت زنگ زد داریم میام خونتون .ما هم خوشحال ، گفتیم بفرمایین

نخواستم زیاد مهمون بازی بشه واسه همین یه شام مختصر درست کردیم و وسایل رو جمع کردیم بریم لب ساحل .

وای وای چه بادی می اومد .باور نمی کنید ما حتی نمیشد زیر انداز رو پهن کنیم . لیوان کاغذی رو نمی تونستیم رو سفره بگذاریم . هر چی رو میگذاشتیم باد می برد .خلاصه بعد از صرف شام ،‌ به پیشنهاد من میوه رو خواستیم برگردیم خونه بخوریم .

ولی قبلش 4 نفری رفتیم لب آب .

دریا طوفانی ،‌ باد داشت میود و بارون هم کم کم شروع شده بود . من کمی خیس شدیم .سریع رفتیم تو ماشین که دوستامون گفتند ساعت 12 شب هست و ما می ریم خونمون . اما بارون به قدری شدید  بود که بنده های خدا ماشین گیرشون نیومد .خواستند آژانس بگیرن که آقای همسر مرام گذاشتن و گفتند بریم ما شما رو می رسونیم .خلاصه همگی با لباس خیس تو ماشین نشستیم .

تا بریم اونها رو برسونیم رشت و برگردیم شد ساعت 1 ، این شد که مانتوی نمناک من داشت من اذیت میکرد و ....

دست به دامن بخاری شدم

هنوز هم داره بارون می باره و هوا حسابی خنک شده . جاتون خالی بچه ها


بازی وبلاگی

مهتاب جونم ازت خیلی ممنونم که منو به این بازی دعوت کردی

بزرگترین ترس در زندگیت؟

نبود همسرم در کنارم

 اگه 24 ساعت نامرئی می شدی چیکار می کردی؟

 توی خیابون دوچرخه سواری می کردم و اسکیت سوار میشدم

اگه غول چراغ جادو توانایی براوردن یه آرزو بین 5 تا 12 حرف رو داشته باشه اون چیه؟

سعادت دو دنیا

 از میان اسب ، سگ ، گربه ، پلنگ و عقاب کدوم رو دوست داری؟ 

سگ

 کارتون مورد علاقه کودکیت؟

بابا لنگ دراز

در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ 

کباب کوبیده

 اولین واکنش موقع عصبانیت؟

فریاد

 با مرغ دریا اورانیوم و خسته جمله بساز.

بیخیال اورانیوم ،‌ خسته کنار دریا مرغ خوریدم

دو بیت شعری که خیلی دوسش داری؟

من از روییدن خار سر دیوار دانستم                   که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها

اگر بخواهی با تونل زمان فقط به یک روز از زندگیت حال، گذشته یا آینده سفر کنی اون روز کدوم؟

دردولت صاحب الزمان ، بندگی کنم 

 چه رنگی هستی؟ چرا؟  

سبز

نمی دونم چرا ولی از بچگی رنگ سبز منو آروم میکرد

 اگر قرار باشه یه روز از ایران بری کدوم کشور رو برا زندگی انتخاب می کنی؟

جایی که همه خانواده ام باشند

بهترین اس ام اس در اینباکس گوشیت؟

گل گفت که من مذهب و دینی دارم         با آل رسول هم نشینی دارم

بویم ز محمد است و رنگم ز علی            خلق حسن و خوی حسنی دارم

اگر قرار باشه 3تا از آشناهاتو امشب به مهمونی دعوت کنی اون سه نفر کیان؟

برادر بزرگم ، دای و زندایی همسرم

 اگر قرار بود کسی رو ملاقات کنی؟

تک تک دوستان وبلاگی ام رو

 اگر قرار بود یک کلمه از لغت نامه زندگیت حذف کنی اون یک کلمه چیه؟

دعوا

اسم دیگه برای وبلاگت؟

روزانه های رزماری

 خودت رو شبیه چه میوه ای میدونی؟

فندق

سه خصوصیت اخلاقی بدت؟

زود جوش آوردن

دیربخشیدن

نداشتن آرامش هنگام عصبانیت

 کاشکی...

بین همه صلح و صفا برقرار بشه