همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

تولد بدون کادویی


کاش میشد و می تونستم جبران زحمت هات رو بکنم .

کاش میشد و می تونستم رنجی که برای من کشیدی ، درک کنم که تحمل اون از توانم خارجه .

کاش میشد و می تونستم حتی به اندازه یه ساعت خستگی هاتو ازت بگیرم .

من خواستم ، انشاء الله که تونسته باشم .

پنج شنبه شب ، تمام این حرف ها تو ذهنم می چرخید و می چرخید تا اینکه خیلی خیلی غیرمنتظره و ناگهانی ، برنامه خرید و البته به طبع اون گردش آخر هفته ام رو کنسل کردم و برای مامانم مهمونی تولد گرفتم و مامان اینا رو برای شام دعوت کردم اونم بدون کادوی تولد !

خنده داره ، نه ؟ آخه تولد مامانم امروزه .منم دیدم پنج شنبه بهترین فرصت ِ برای مهمونی . این شد که یه تولد خودمونی و کوچیک گرفتیم و دور هم خوش بودیم اما گفتم کادوت باشه طلبت .

دلم می خواست مامان جونم حتی شده به اندازه فرصت یک شام ، کار نکنه و خسته نشه . مثل یه مهمون بیاد و بشینه رو مبل و خانمی کنه .

ایشالا که بهش خوش گذشته باشه و همونی شده باشه که نیت من بود .

مامان ِ خانم  ِ من ، مامان ِ مهربون ِ من ،‌ دوستت دارم و تولدت مبارک .

دیروز هم تمام روز با مریم و مهیار سپری شد .این بار اونها ناهارشون رو دستوشن گرفتن و اومدن خونه ما .

دوباره بعد شام قرار گذاشتیم رفتیم لب ساحل .

دوست های جدیدمون رو خیلی دوست دارم .خدا رو شکر که اونها رو سر راهمون قرار داد .

از هر دری سخنی

ـ این چند روزه که روزهای پایانی ماه بود خیلی بهم سخت گذشت .

لیست بیمه و دارایی و صورت وضعیت و چه و چه .یعنی 2 روز کامل داشتم کارهای دفتری اش رو انجام میدادم دیروز هم اداره تامین اجتماعی و دارایی بودم .

پریشب قربونش برم رفتیم عید دیدنی خونه دوست همسر .

واقعاً‌ تعجب هم داره ، 27 خرداد و عید دیدنی ؟ اما آخه چه کنم با این دوستان رفت و آمد بهم زیاد نمی چسبه .

با دوستان خودم هم همین جوری شدم .هنوز از عید خونه اونها هم نرفتم .

تا مدتی خیلی ازین قضیه ناراحت بودم اما یه بار تو وب یکی از دوستان خوندم شاید دوستان یه زمانی با هم خوب و صمیمی باشن اما ممکنه به مرور زمان دیگه اون انرژی و موج مثبتی که لازمه رو بهم نفرستن .

منم با دوستان خودم همین جور شدم .از بعضی شوخی هاشون یا تفکرات و ایدئولوژی هاشون خوشم نمیاد .رو این حساب دیگه مثل قدیم نمی تونم باهاشون مچ باشم .

فکر می کنم دوستان متاهلی که بعد ازدواجم پیدا کردن بهترن تا دوستانی که از قبل داشتم .

ـ دو روزه که کار آقای همسر دچار یه دست انداز شده . البته شاید به دید امروز ما یه دست انداز باشه ،‌ ممکنه بعد ها بفهمیم یه سکوی پرتاب بوده .در هر حال دعای خوبتون رو ازمون دریغ نکنید .

دیگه همین دیگه .

ـ امروز صبح رفته بودم دارایی .همین جور که از پله ها بالا میرفتم دیدم یه ارباب رجوع بهم سلام کرد .حرصم گرفت .

دوباره دیدم باز یکی دیگه سلام کرد ،‌ تو دلم گفتم چه مردهای بدی .

کارم که تموم شد و داشتم میومدم باز یه مرد مسن بهم سلام داد

یه لحظه فکر کردم ، گفتم شاید پیچاره ها فکر می کنن کارمند اینجام یه سلامی میدن شاید به دردشون بخوره .

آخه اکثر خانوم های اداره مانتوهای رنگی و راحت پوشیدن با موهای خوشگل .من یه مانتو اداری مشکلی ، حجاب اسلامی کامل ، بدون آرایش خاصی ، جدی و اخمو دارم راه میرم هرکی ببینه خوب شک میکنه خوب


روزهای همین جوری

سلام به روی ماه همتون .صبح شنبه بخیر باشه .هفته خوبی رو آغاز کنین انشاء الله .

نمی دونم چرا از هفته قبل هیچ حرفم نمیاد ، بهتر بگم چیزی به ذهنم نمیاد تا بخوام پستی بگذارم .

روزها همین جوری دارن میگذرن .

مثل همیشه .نمیگم اتفاق خاصی نیفتاد ، چون اتفاقی بهتر از این نمیشه که امروز صبح هم از خواب بیدار شدیم و آفتاب زیبای بهاری رو دیدیم .

خدایا شکرت .

دیروز صبح هوای شمال حسابی خنک شد و بارون شدیدی بارید کلی خوشحال شدم و کیف کردم .بعدش هم من و اچید  یه کار فوق العاده عظیم انجام دادیم ، اونم مرتب کردن کشوها و میز به اصطلاح کامپیوتر بود که مدت هاست تنها استفاده ای که ازش نمیشه میز کامپیوتر بودنه .

خاطرم هست 2 سال پیش وقتی PC مون رو عوض کردیم و لب تاپ گرفتیم ، اچید جان من به اندازه 2 تا پلاستیک بزرگ فقط CD بازی که دیگه نمی تونست رو لب تاپ نصب کنه و البته همشون رو هم بازی کرده بود رو به همکارش هدیه داد .یعنی وقتی اون CD ها رو جمع کرد من تازه فهمیدم کم کم ، کم کم چقدر بازی جمع کرده .یه پا کلکسیونر شده بود .

دیروز هم که کشوها رو مرتب کردیم ، باورم نمیشه از چهار تا کشو ، 2 تاش کاملاً‌خالی شد . باز هم CD های بازی بود که به شکل داوطلبانه توسط همسر دور انداخته شد .

یه تعداد زیادی هم CD مونده که باید چک کنم ، اونهایی که به درد نخوره بندازم بره .

جالبه روز پنچ شنبه نمی دونم تو کدوم سایت یه ضرب المثل ژاپنی خوندم که نوشته بود اگه چیزی رو در یک سال گذشته استفاده نکردی مطمئن باش در 10 سال آینده هم استفاده نمی کنی .

نمی دونم لطف خدا بود که شامل حالم شد و این ضرب المثل رو خوندم که همین رو سرلوحه کارم قرار دادم و با خیال راحت هرآنچه که در 1 سال گذشته استفاده نکرده بودیم رو سپردم به سبد بازیافت .

خدا پدر این باز یافت رو بیامرزه دیگه با خیال راحت ، اضافه ها رو می اندازم بیرون .

این از کار مفیدمون که باری به اندازه یه تپه رو از رو دوشم برداشت .(‌نگفتم به اندازه یه کوه چون واقعاً سنگینی اش در اون اندازه نبود )

بازی های جام جهانی هم که شروع شده .خوش به حال اونهایی که فوتبال دوست دارن .من که اصلاً خوشم نمیاد .

یه تیر و دو نشون

بله دوستای خوبم ، با توجه به تمایلات قلبی خودم و توصیه اکید شما ، تصمیم بر این شد که ما رهسپار یه سفر کوچیک بشیم تا یه کم خوش بگذرونیم .

کجا بریم کجا نریم ما باز شروع شد .

همسر گفت یک روز بریم گیلان گردی ، شب بیایم خونه ، یه روز بریم مازندران گردی و شب بیام خونه .که باز من گفتم نه ، دلم میخواد شب یه جا بمونم .

گفتم بریم زنجان .ولی هم یه کم دور بود و 3 روز تعطیلات شاید کم میشد برامون و هم اینکه شناخت خاصی از اماکن دیدنی اش نداشتم .تو اینترنت هم که سرچ کردم فقط یکی دو جا معرفی کرد که زیاد مطمئن نبودیم بریم یا نه .

زنگ زدم از برادرم بپرسم زنجان رفتی ، که ایشون هم گفت نخیر نرفتم و اطلاع دقیقی هم ندارم که چجور جاهایی داره .بعد پیشنهاد داد ما داریم میریم اردبیل و سرعین .شما هم بیاین .

گفتم : آخه پارسال همین موقع اونجا بودم .

گفت : عیب نداره ،‌نزدیک و خوش هم میگذره .

من و همسر هم یه کم فکر کردیم و گفتیم باشه .به همین راحتی هم البته نگفتیم باشه ها ، ولی در نهایت تصمیم همین شد .

سه شنبه غروب اصلاً حسش نبود که بخوام وسیله ها رو جمع کنم ، برای همین  تصمیم گرفتم صبح چهار شنبه بدون هیچ عجله ای بلند میشیم و چمدونمون رو می بیندیم و راه می افتیم .

چهارشنبه صبح اول وقت راه افتادن ما همان ، ساعت 12:30 از در خونه بیرون اومدن همان .

هی خواستیم دور از استرس باشیم و نگیم هی دیر شد ، دیر شد .من نظرم این بود بجای مقصد سفر ، از مسیر لذت ببریم .

از مسیر قبلی نرفتیم و راهمون رو یه کم دور کردیم اما در عوض جاهای جدیدی رو دیدیم و واقعاً هم حض وافر بردیم .

از کنار شالیزار های برنج رد شدیم .



وای که چه عطر خوبی داره .یاد مهتاب افتادم که می گفت چی میشه یه تکنولوژی ای فراهم میشد

بعد چند ساعت به منطقه ای رسیدیم بالای کوها به اسم الماس .من قبلاً رفته بودم اما نه تو این فصل .

جای واقعاً دیوونه کننده ای .بس که زیبا و قشنگ ِ .

یه ییلاق داره ، یه دشت پر از شقایق و گل های بنفش دیگه ای که اسمشون رو نمی دونستم و خیلی هم خوش عطر بودن و بخشی هم پر از گل های قاصدک بود .




دم غروب رسیدیم مقصد و توی شلوغی وحشتناک شهر ، خدا رو شکر تونستیم یه اتاق 2 تخته پیدا کنیم .

هوا عین زمستون سرد بود . دما 7 درجه بود .

شب فقط رسیدیم شام بخوریم و به مغازه های اطراف سر بزنیم .خرید خاصی که نداشتیم اما می دونید که سرک کشیدن تو قفسه های مغازه ها به نیت پیدا کردن هیچی ، چقدر کیف میده و لذت بخشه .

که نتیجه اش خرید این فرشته های کوچولو و یه لیوان چای سبز شد .



یه بازار هم تو میدون اصلی شهر بود ، که این بار به جای خرید سوغاتی و باقلوا و چیزهای دیگه ، یه کم گل گاوزبون و چای سبز و نعنای کوهی گرفتم .

انقدر غرفه گیاهان و گل های کوهی اون بازار دلربا بود که میخواستم از همشون بخرم .اما دیدم خوب خیلی هاشون رو نه مصرف می کنم نه لازمم میشه .




این سوغاتی های این سفر 2 روزمون به استان اردبیل بود .پنج شنبه بعد از ظهر برگشتیم اما اونقدر ترافیک زیاد بود که مسیر 4 ساعته رو 6:30 طی کردیم و ساعت 10 شب رسیدیم خونه .

جمعه هم یه کم به کارهای خونه رسیدم .

اینجور شد که با یه تیر ، 2 تا نشون زدم .

تعطیلات خوبی بود هم به گردش گذشت هم به کار منزل .

دیشب هم تولد پدر شوهر گلم بود ، کیک و کادو گرفتیم و رفتیم پیششون و دورهمی یه جشن 4 نفره ( من و همسر ، مادرشوهر و پدر شوهر ) گرفتیم .


یادداشت : یه بار هم که من تنبلی نکردم و به قول خودم یه پست عکس دار آماده کردم ، نگو اشتباهی به جای کلید انتشار ،‌دکمه چرکنویس رو فشردم . و اینگونه شد که یه روز دیر آپ شد


دو راهی ِ تصمیم

تعطیلات در راهه .

خیلی دلم میخواد یه جایی بریم . یه سفر بیشتر از یک روز و ترجیحاً‌ خارج از استان .

البته که نزدیک هم باشه ، چون تعداد روزهامون کمه برای فاصله دور .

از طرفی یه نگاه به خونه ام می اندازم می بینم بیشتر از هر زمان دیگه به من که خانم خونه هستم نیاز داره .

نیاز داره تا ی دستی به سر و گوش کمد دیواری و اتاق خواب هاش کشیده بشه .

حالا من موندم و دست نیاز خونه که به سمت من دراز شده و خواهش دلم که منو وسوسه می کنه برای اینکه بیخیال بی نظمی خونه بشم .