همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

اینجوری حرف نزنیم


بسم الله ارحمن الرحیم

به حول و قوه الهی و با زحمت و لطفی که پدر و مادرم کشیدن خرید سیمونی پسر کوچولوی ما به اتمام رسید .یعنی دیگه فکر نمیکنم چیزی بخوام اضافه کنم .تقریباً اونجور که خواستم خرید کردم ، یعنی یه سری چیزهایی که فکر میکردم ممکنه اضافه باشه و فقط برای چشم و هم چشمی باشه نخریدم .البته برای چیزهای دیگه هم سعی کردم تا جایی که در توان بود بهترین ها رو انتخاب کنم . که البته مطمئنم این کاریه که هر پدر و مادری برای فرزندشون انجام میدن .

اما این روزها که مثلاً با بعضی از دوستان که یا بچه کوچیک دارن یا باردارن وقتی صحبت میکنم ، ازینکه میشنوم : همینم برای بچه گرفتیم زیاد ِ ، خیلی دلگیر میشم .

یا جملاتی مثل اینکه : مگه پدر مادر ما برامون چیکار کردن ، که ما داریم اینقدر برای فرزندمون زحمت میکشیم و از آلان که به دنیا نیومده این همه خرج میکنیم .

یه جورایی دلگیر میشم ، چرا باید گفت: مگه پدر مادرمون برامون چیکار کردن ؟مگه میشه پدر و مادری برای فرزندش کم بگذاره ؟مگه میشه بهش بی تفاوت باشه ؟ کوچکترین قدمی که هر مادری برای بچه اش برمیداره ، تحمل نه ماهه اون فرزند ، بعدش زایمان و بعد بزرگ کردنشه .که خود اون بزرگ کردن از شیر دادن و تمیز نگه داشتنش و تربیتش گرفته و شامل خیلی خیلی چیزهای دیگه میشه .

یا غیر از اینه که تربیتی که الآن هرکدوممون داریم نتیجه زحمت پدر و مادرمونه ، پس نگیم : مگه پدر و مادرمون برا ما چیکار کردن ؟

این روزها بیشتر از هر وقت دیگه ای حس می کنم که یه پدر و مادر بخاطر فرزندشون از خیلی خواسته های خودشون میگذرن .یا حتی برای تهیه کوچکترین وسیله مورد نیاز کودکشون چه تلاشی می کنن .حتی اگه در بهترین شرایط با یه جیب پر از پول هم برن خرید ، خلاصه ، سلیقه به خرج میدن و بهترین رو برای دلبندشون انتخاب می کنن ، و در شرایط معمولی تر هم مطمئنم که می سنجن با اون پولی که دارن بهترین و آبرومند ترین رو برای فرزندشون تهیه کنن .

پس من ازهمین جا اعلام می کنم مخالفم با این دست جملات .

پدر و مادر ما حق بسیار بزرگی به گردن ما دارن ،‌ از پس ادا کردن حقشون که بر نمیایم لااقل بی انصافی نکنیم و کارشون رو با این حرفها و بعضی رفتارهای نابجا کوچیک جلوه ندیم .

غلبه استرس بر من

بسم الله

دیروز شاید روز خوبی نبود، اینکه میگم شاید چون برای اینه که همش بد نبود و بعضی ساعت هاش بهم بد گذشت .

مقداری تقصیر منم هست که زیاد خودمو  درگیر داستانهای الکی می کنم .

داستان یک :

بعداز ظهر حالم یهو بهم خورد ، یهو یهو هم که نه ، از سر کار که بودم شروع شد ،‌کلاً‌ حالم خوش نبود . عضلات شکمم کاملاً‌منقبض بود و کمرم درد میکرد ،‌ بعد بهش سرگیجه و تپش قلب هم اضافه شد .تو این اوضاع که همسر هم هنوز از سرکار نیومده بود ،‌ همسایه زنگ زدخونمون و گفت : من سرکارم ، میشه بری پسرم رو بیاری خونتون تنها نباشه ، اگر هم اومدین بیرون بیارینش محل کارم پیش خودم .خداحافظ .

من اون لحظه یه علامت تعجب گنده بودم. حال و حوصله خودم رو نداشتم ، از درد به خودم میپیچیدم بعد چه جوری پاشم برم بچه رو بیارم ،‌ اونم بچه ای که دیروزش تو راهرو دیدم دارن میبرنش دکتر به خاطر شدت تب و لرز .

بابا یه لحظه فکر نمی کنی بچه دائم المریضت رو میفرستی پیش من ، اگه من سرما بخورم چه باید بکنم ،‌یا اگه خدای نکرده بجه ات تشنج کنه چی میشه ؟

خلاصه زنگ زدم آقای همسر و طفلک خودشو زود رسوند خونه و خودش به خانم همسایه زنگ زد که حال خانمم خوب نیست و توضیح داد .

وقتی رسید خونه حال من بدتر شد ، دیگه زدم زیر گریه ، آخه این دوهفته اخیر افزایش وزن آنچنانی نداشتم ، یهو ترسیدم نکنه بچه ام رشد نکنه و زودتر از موعد به دنیا بیاد . یه کم گذشت و آروم آروم بهتر شدم تا اینکه داستان دو پیش اومد ...

داستان دو :

فکرهای گوناگون میاد تو سرم . اینکه آیا واقعاً اینقدر مهمه که من چقدر برای سیمونی هزینه کردم یا فلانی چقدر ؟

وقتی ازم می پرسن که چقدر خرید کردی توی یه علامت سوال گنده میمونم که آیا برای دیگران به این اندازه مهمه و آیا لزومی داره که گفته بشه ؟

بعد وقتی من کمی مِن مِن می کنم و طفره می رم طرف حساب کار نمیاد دستش و باز هم پافشاری میکنه .

تمام دیشب داشتم به این فکر میکردم .

متاسفانه باید یاد بگیریم همچنان که با دیگران در تعامل هستیم و زندگی می کنیم به حرف ها و رفتارهاشون بی تفاوت باشیم .

یکی میاد هر لحظه ازم می پرسه چه مارکهایی برای سیسمونی انتخاب کردی؟ من میگم فلان مارک خیلی معروفه ، همش تو اروپا ازون استفاده می کنن ، میخوای برات ازون بخرم ؟ صرفاً‌ هم مارک براش مهمه ها،

یکی بر میگرده بهم میگه : اوووووو تو چقدر خرج میکنی ، چرا اینقدر چیزهای گرون خریدی ؟

یعنی فقط باید گوشِت رو به پنبه بگذاری تا ساز اطرافیان رو نشنوی که مجبور نباشی به ساز هر کدوم یه جور برقصی !

اینم از دیروز ما ، اما خدا رو شکر دیشب خوب شدم و حالم مساعد شد .


کلاس آمادگی

بسم الله  

سلام به همه شماها , عزیزان دلم , که هر روز و با هر اتفاق یاد کی از شما می افتم .  

شب عیده , عید شما مبارک دوستای خوبم . 

عیدت مبارک پسر خوشگلم , عزیز دلم امشب میلاد حضرت رسول صلوات الله علیه و امام جعفر صادق علیه السلام هست .

( داخل پرانتز : مامانی یه کم آروم بگیر , می دونم هستی , می دونم بیداری اما کمی صبوری کن دیگه عزیزم  - با پسرم بودم ) 

اولین جلسه کلاس های آمادگی زایمان رو امروز تجربه کردم , خوب بود و راضی بودم .بخصوص بعد از اونهمه تعریفی که دوستم از جلسه گذشته کرد بیشتر مشتاق شدم برای حضور .  

هفته گذشته همزمان با کلاس بچه ها , یه خانمی فارغ شده بود و به بچه ها هم اجازه داده بودند که برن ملاقاتش .گویا همه چی خوب بود و روحیه خوبی داده بود .کلاً ماماهای اونجا خیلی با روحیه و راحت از زایمان صحبت می کنن .یه اتفاق خیلی ساده که اونقدر ها هم گنده و عظیم و غیرقابل تحمل نیست .نمی دونم , توکل بر خدا فعلاً که همه چیو سپردم به خودش .ان شاء الله هر چی خیره همن پیش بیاد .  

فرصت کمی تا پایان این راه برام باقی مونده , گاهی پر از استرس میشم , گاهی بیخیال , گاهی می ترسم و بیشتر اوقات دلتنگ همین روزهایی که دارن میگذرن . 

کارم رو دیگه دارم به یه سرانجامی می رسونم تا به امید خدا ماه آخر تعطیل کنم .خدا رو شکر همکار جدید , بد نیست .البته چن فرصتم کمه بیشتر تایم روزهای کاری ام رو به این اختصاص میدم تا همه اونچیزی رو که لازمه بهش بگم .خداییش هم دریغ نکردم و چیزی رو نمی گذارم نا گفته بمونه .حالا یاد بگیره یا نه به عهده خودشه . 

می دونم قول داده بودم عکس وسایل نی نی جونم رو بگذارم , بله تنبلی کردم و فرصت نشد .اما فراموش نکردم . 

یادداشت شبانه : امشب همسر نیست .ماموریته .اولین شبی ِ که من و یونا با هم و بدون باباش هستیم .مثل همیشه دلتنگش هستم و خدا رو شکر می کنم که اونم دلتنگ من و یونا و خونه مشترکمون  هست. 

خدایا شکرت .بینهایت بار

آغاز زمستان 93

بسم الله

سلام عزیزان دلم ، دوستای مهربونم .

میگم خدا نکنه تنبلی بر کسی غلبه کنه ، آدمی هم که به اینرسی عادت داره ، به همون حالتش ادامه میده .

تنبل شدم یا کارهام زیاد شده یا هر دلیل دیگه ای که نمی دونم دقیق چیه ولی باعث شده کمتر سر بزنم اینجا .

وای که چقدر دلم یهو تنگ شد برای نوشتن و برای همدلی و همفکری های شما .

زمستون امسال هم شروع شد .فصلی که می دونم برای من خاطره ساز خواهد شد .

کمتر از 3 ماه به پایان انتظار من و پسر مامان باقی مونده .هفته 30 ام هستم و به امید خدا باقی راه رو هم با یاری و مدد پروردگار طی خواهم کرد .

بگذارید از همه جا بگم اما به ترتیب :

- پسر مامان حالش خوبه و هر روز با هم داریم عشق می کنیم .زیباترین لحظه هایی که دارم زمانهایی که پسر مامان حضورش رو به من اعلام می کنه .برام ناز میکنه و هی وول میخوره .( دعام اینه که همه کسانی که در فکر بچه هستش این روزهای خوب رو تجربه کنن و خدا هدیه آسمونی اش رو بهشون اعطا کنه )

راستی بچه ها نمی دونم علتش چیه که بین من و دوستم که همزمان باردار هستیم نی نی من خیلی بیشتر تکون میخوره .یعنی بین دختر و پسر اینقدر فرق وجود داره ؟من بیشتر زمانها احساس می کنم اما دوستم خیلی کم و بیشتر با خوردن چیزهای شیرین حرکت نی نی اش رو حس می کنه . سایز چاقی و لاغری هم موثره رو این مسئله ؟

- خودِ مامان رزی هم حالش بد نیست .گاهی خیلی سخت میگذره بهم و گاهی هم خوبم .کلاً صبح ها تا بعدازظهر خوبم و پر انرژی اما اگه استراحت نکنم شب دیگه داغون میشم .بیشتر هم عضلاتم گرفتگی پیدا می کنه ، بخصوص عضلات شکمم و همین مسئله گاهی باعث میشه حتی نفس هم نتونم به راحتی بکشم . 

- به صورت کاملًا تصادفی دیدم که همسایه طبقه پایین مون هم بارداره ، طبقه بالایی هم ، وقتی تخت و کمد نوزاد براشون آوردن فهمیدم داره بچه دار میشن .با این حساب میشه 3 تا نی نی توی یه ساختمون

خیلی غصه دار مریم هستم .اگه اون مسئله سقط براش پیش نیومده بود میشد 4 تا نی نی .امیدوارم خدا خودش به مریم صبر و تحمل و البته یه نی نی سالم و صالح هدیه بده .

- خرید های پسر مامان تقریباً رو به اتمامه . به امید خدا تخت و کمد رو شنبه آینده میارن و منم باقی وسایل رو که خریدم و تا الآن همین جور کنار اتاق گذاشتم رو یه سر و سامونی خواهم داد .

- هنوز نرفتم بهداشت ثبت نام کنم .از آزمایش های تکراری که خواهند گرفت ، زورم میگیره .آیدا ( دوستم ) رفت و 2 روز کامل وقتش رو گرفت . منم رو این حساب هم پشت گوش می اندازم . آخه وقتی همه آزمایش ها رو دارم و دکتر خودم بهم داده چرا باید دوباره تکرار کنم .

- برام دعا کنید دوستای خوبم تا بتونم روزهای راحتی رو بگذرونم .