همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

تا تجربه نکردید ، نهراسید

تا حالا برام چندیم بار اتفاق افتاده که وقتی درمورد چیزی پیش داوری کردم ، بعدها پشیمون شدم .حالا این پیش داوری در مورد هر چیز و هر رفتار و کاری ممکنه بوده باشه . گفتم کار ،

کلاً تیپی هستم که در ظاهر اعتماد بنفس پائینی ندارم ، معمولاً هم کاری رو که حداقل  10٪ از عهده ام بر بیاد و احتمال به سرانجام رسوندنش رو بدم قبول می کنم .اما با خودم رو راست هم هستم کاری که بدونم نمی تونم بیتعارف می گم نمی تونم .

بعد ازینکه همکارم ازین شرکت رفت ، بخشی از مسئولیت های اون به من محول شد. اصلی ترین کار دفتری که اون آق انجام میداد ،‌ثبت لیست بیمه تامین اجتماعی پرسنل و لیست ماهانه مالیات حقوق پرسنل بود . و از بس هر وقت می خواست این کار رو انجام بده ،‌ تا رئیس صداش میکرد ، دادش میرفت به آسمون که ای داد قاطی شد و حواسم پرت شد و لیست خراب شد و دوباره باید از اول شروع کنم ،‌یا اگه پرسنل وسط ماه تسویه میکرد یا یه نفر وسط ماه اضافه میشد غز میزد که محاسبات داره و سخته و ال و بل ، منم یه دلهره عجیبی از این کار گرفته بودم .هیچ وقت هم دلم نمی خواست مسئولیت کار به عهده من باشه .

زمانیکه همکارم رفت یک ماه اول و دوم لیست ها تغییر خاصی جز تغییر ماه نداشتند ، تا این ماه که هم تعداد روزهای ماه تغییر کرده بود ، هم 2 تا پرسنل تسویه کرده بودن و 2 نفر دیگه جایگزین داشتیم و هم برای یکی از پرسنل افزایش حقوق منظور شده بود که به طبع اون مالیات حقوقش هم عوض میشد .( لازمه بگم که چون ما یه شرکت پیمانکاری هستیم لیست بیمه رو 1 ماه دیرتر رد میکنیم و همچنین چند تا کارگاه مختلف داریم ، یعنی بیشاز 1 لیست بیمه و 1 لیست دارایی باید هر ماه ثبت بشه ) .

نمی گم همه رو خودم انجام دادم ، نه از حسابدارمون تو بندر خیلی کمک گرفتم اما این رو خودم انجام دادم و فقط مراحل کارهام رو سوال کردم دیدم درست انجام دادم .

انقد حرصم گرفته بود از گنده کردن کاری که اونقدر ها هم سخت نبود .البته شاید برای اون بنده خدا که محاسبات ریاضی اش ضعیف بود واقعاً‌ کار سختی بود .اما در هرصورت بازهم بهم ثابت شد ، تا تجربه نکردم بیخود نترسم .  

یادآوری برای خودم : خدا رو به عظمت درگاهش شکر میکنم که پدرشوهرم رو به اندازه پدر خودم دوست دارم ، چون مثل یه پدر بهم محبت میکنه . دیروز ماشین دست آقا همسر بود و زمان تعطیل شدنم اچید زنگ زد که بیاد دنبالم .گفتم نمی خواد و این صحبت ها ، باباش هم پیشش بود یهو ازون گفت : من رفت دنبال رزی .بهش گفتم نگذار بابا بیاد شاید معطل بشه و من شرمنده بشم ة‌اما گفت الآن تو راه پله است ، دیگه راه افتاد . خیلی خیلی خوشحال شدم . ازینکه انقدر بهم اهمین میده و دوستم داره .منم دوستش دارم .خیلی خیلی زیاد .

بابا جونم ممنونتم

نظرات 10 + ارسال نظر
آلیس پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ق.ظ

خداروشکر که انقدر پدر همسر دوست داره و تو هم متقابل.
ان ی نعمت بزرگ . از صمیم دل آرزوی بزرگ شدن این رابطه رو دارم.
بابت کار هم بگ ی سریا بدن الکی کارشونو بزرگ کنن که خودشونو مقامشونو بالا ببرن. البته گاهی اوقات جامعه ما اینجوری میطبه. والا متلک بار آدم میکنن. که کرش کمه و سبکه

عاشقشم .ماه و گل و عشقه .
مادرشوهرم هم خیلی خوبه .اما پدر شوهر حرف نداره که نداره
آخ آخ امان ازون یه سری ها که میخوان از کاه ، کوه بسازن

mahtab مامان علیرضا پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام عزیزم
من همچین تجربه ای که میگی رو دارم
تو مدرسه، اوایل سال همیهش سال بالاتری ها ما رو از این معلم و اون معلم و این درس و اون درس و کلا شرایط جدید میترسوندن، منم خیلی زود میترسیدم، مامانم همیشه میگفت اصلا به حرفاشون اهمیت نده، اونایی که اینطوری شما رو میترسونن خودشون شاگرد تنبلن...

تو دوران طرح، تو بیمارستان، همکاری داشتم که از کارهای خودش یک غولی میساخت بیا و ببین، اصلا یه وضعی داشتیم ما، همش غر غر میکرد و همش خسته بود، بعد از اتمام طرحش من هنوز اونجا بودم، نفر بعدی که جای اون اومده بود هیچوقت گله نمیکرد، اصلا هم مثل اون دوستمون سرش شلوغ نبود، روتین روتین بود کارش، خوشحال و راحت هم کارش رو میکرد هم با ما خوش اخلاق بود و ایضا با بیماران

خلاصه همینه که شما میگی...
آدم تا خودش بر کار سوار نشده نه باید بترسه، نه باید ادعا ی زیادی کنه و کلا نباید قضاوت کنه
خوشحالم که از عهده کار خوب بر اومدی
راستی چند بار خواستم بپرسم چی شد کارت؟ قراره همونجا بمونی دیگه؟

دقیقاً همینه که شما میگی . گاهی واقعاً باید به حرف های اطرافیان بی توجه بود .بخصوص اونهایی که انرژی مثبت نمی دن به آدم .
فعلاً سر کار هستم .میام پیشت مفصل توضیح میدم

mahtab مامان علیرضا پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:18 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

راستی قالب جدید مبارکه
خیلی زیباست

جدی میگی ؟
سلیقه منه دیگه .هنوزم عین بچه ها دنبال چیزهای رنگی رنگی هستم

شهره پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:40 ب.ظ http://ourlovelyhut.blogsky.com

قالب جدید مبارک. رنگش قشنگه

خیلی ممنـــــــــــــــــــــون

صبا پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:17 ب.ظ

واقعا که تا تجربه نکردیم نباید بترسیم :)

صد البته .من که بهش رسیدم

ساناز جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:48 ب.ظ http://yek-mosht-khatere.blogfa.com

سلام.میدونم خیلی تاخیر دارم و یه کم بی معرفتم اما شما به بزرگیت ببخش.خوشحالم که همیشه بر وفق مرادت هست

سلام گلم تو سالم و سلامت باش .همین واسه ما کافیه مامان جون .
خوشحالم که بهم سر زدی

من فرداشب دارم می رم، فکر نکنم دیگه همدیگر رو ببینیم... منو فراموش نکن و به خاطر تمام بدی هام منو ببخش... 
.

.

.

.

.

.

.

.

.



از طرف پاییز - 
یلدات پیش پیش مبارک

گلی دلمو بردی دختر .کجا میری بمون پیشمون بابا

زهرا شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ب.ظ http://http://negahetazeman.blogfa.com/

هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم

و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها

یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران

سپاسگذارم زهرای مهربون .
یلدای شما هم مبارک

الناز مامان آوا سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:22 ب.ظ http://ava329.persianblog.ir/

سلام خوشحالم از آشنایی باهاتون.
از وبلاگ مهتاب جون با وبلاگتون آشنا شدم.
منم حسابداری خوندم و تنظیم لیست حق بیمه و مالیات بر حقوق به عهده من بود.
خدا رو شکر از وقتی تبدیل به برنامه شد کارا راحتر شد و دیگه تو محاسبات مشکلی پیش نمی اومد.
واسه اونایی که رفتند ترک کار زدی دیگه من همیشه از این موضوع میترسیدم که نکنه فراموش کنم و جریمه بشیم .
دوسال به خاطر دخترم دیگه سر کار نمیرم و فغلا خونه ام.

البته چون شرکت ما جز منطقه آزاد بود از نظر مالیاتی معاف بودیم اما باید لیست و تنظیم میکردیم تحویل دارایی میدادیم.
انشالله که همیشه تو کارتون موفق باشید

خدا پدرشوهرتونم حفظ کنه انشالله همیشه سایشون بالا سرتون باشه.

سلام الناز جان .چه خوب .پس می تونم ازین به بعد اگه کمکی خواستم از شما بپرسم .
آره گل من ترک کار زدم .
ما متاسفانه معافیت نداریم .خوشحال شدم از آشناییت

مامان علیرضا mahtab جمعه 6 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ق.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

یه کامنت بلند بالانوشته بودم
نیست جرا؟

چون نمی تونستم اون موقع جواب بدم تاییدش نکردم .الآن میرم سراغ اون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد