همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

MRI

امروز نوبت ام آر آی دارم برای زانوم .

نمی دونم چجوریه . راستش یه کم نه ولی خیلی زیاد از دستگاهش میترسم .یعنی وحشت دارم . کابوس تمام بچگی ام تا حال همین رفتن تو اون تونل وحشت بوده ( همین دستگاه ام آر آی رو میگم ) حالا زانو که خوبه، سر یا گردن اگه باشه دیگه بد تره به نظرم .

بگذریم از ترس .هیچ اطلاعاتی هم راجع به نحوه پوششم ندارم .باید امروز از یکی دو نفر پرس و جو کنم .فقط اچید بهم گفت لباس مخصوص داره ، یه شال با خودت ببر که گردنت رو بپوشونی .همین .اصلاً نمی دونم مسئولش مرده یا زنه .این هم دلهره ام بیشتر می کنه .بادی امروز زنگ بزنم سمانه ، همون دوستم که تو اون مرکز کار میکنه .

خیلی خوب بریم سر کنسرت .

شنبه غروب که رفتم دکتر خدا رو شکر زیاد معطل نشدم و بعد 45 دقیقه ، ویزیت شدم .وقتی از مطب اومدیم بیرون بارون کم کم شورع به باریدن کرده بود و ما نزدیک 2 ساعت زمان داشتیم .

نماز نخونده بودم ، چون دقیقاً سر اذان باید تو مطب دکتر می بودم ؛ حال بگذارید یه گله بکنم شاید از همین جا صدام به گوش مسئولین برسه .

یعنی تو مملکت ما که مملکت اسلامیه ، فقط و فقط تایم نماز که اونم 1 ساعته ، باید در مساجد باز باشه ؟

یعنی یه بنده خدایی نتونست سر اذان به نمازش برسه ،‌ دیگه نمیتونه جایی پیدا کنه نماز بخونه ؟

این همون مشکل بنده بود .منم یه مشکلی دارم نماز که نخونم ، یا زود نخونم دیگه هیچی هیچی بهم نمیچسبه .

نزدیک مطب ، یه بیمارستان معروف بود رفتیم نگهبان اش گفت نماز خونه بسته ،‌ به 2 الی 3 تا مسجد سر زدم ، درها همه 4 قفله و سوت و کور .

فامیلی هم رشت نداریم یعنی فامیل دور داریم ولی در حدی نیست که پاشیم بریم خونشون بگیم اومدیم 2 رکعت نماز بخونیم و بریم .

دیگه داشت بهم کوفت میشد و خدا خدا میکردم خود خدا بهم کمک کنه که یهو چشمم به تابلوی یه امامزاده افتاد .

حرم خواهر امام رضا علیه السلام ، ای جان ، رفتیم اونجا هم زیارت کردیم هم نماز .

این ازین

بعدش شام گرفتیم و بردیم تو راه بخوریم چون دیگه برای کنسرت داشت دیر میشد .

رسیدیم و با ازدحام جمعیت مواجه شدیم و رفتیم بالا و یه 2 ساعتی به جیغ و داد و تخلیه انرژی دیگران نگاه کردیم و اومدیم .

وقتی میگم دیگران برای اینه که واقعاً بعضی ها هیجانشون بالا بود و تمام شعرها رو برای مخاطب خاص زمزمه میکردن .اما شاید من و همسر جانمون از شور جوانیمون کاسته شده و به پختیگی رسیدیم ( این تیکه رو داشتین ، پختگی ! ) زیاد هیجانی از خودمون بروز ندادیم .

البته من با آهنگ های قدیمی گروه سون بیشتر خوش بودم ، چون مال دوران نامزدی و عروسیمون بود .

در کل شب بدی نبود .

دکتر و کنسرت

پنج شنبه گذشته که شکرخدا زود تعطیل شدم که تصمیم گرفتم با مامان برم برای خرید پرده جدید .

مبلشون رو که عوض کردن ،‌ رنگ پرده قبلی نمی خورد .رو این حساب میخواست پرده جدید بگیره .

اونقدر خسته بودم که به چرت نیم ساعته ام تبدیل شد به 1 ساعت خواب عصر .بلند شدم و نماز خوندم و با مامان قرار گذاشتم و راه افتادیم .

خرید کردن مامان بر خلاف من خیلی آسون بود و همون مغازه اول پسندید و اومدیم بیرون .

بگذریم که به من اصلاً نچسبید و همش بهش میگفتم تو به من خیانت کردی .آخه مغازه اول هم خرید می کنن ؟؟؟؟ (‌من تا اون مغازه آخر هم سر نزنم راضی به خرید نمیشم )

جمعه صبح هم که ادامه خونه تکونی رو انجام دادم و کارها رو تا حدودی به سرانجام رسوندم .

از بعد از برف ، دوباره تو زانوهام احساس درد می کنم .

هم بخاطر سابقه زانو دردی که خودم داشتم و هم کمی بخاطر تصادف همکارم و آسیب دیدن زانوی اون ،‌ ترس برم داشت و خلاصه یه وقت دکتر گرفتم که برم تا انشاء الله اگه شد یه ام آر آی بگیرم از زانوهام تا خیالم جمع بشه .البته خودم فکر می کنم علتش بی تحرکی زیاد من و استفاده مداوم از ماشین و ورزش نکردن باشه .اما خوب همونطور که گفتم ترسیدم خدای نکرده مثل همکارم نشم که زانوش با تصادفی که کرد کلی آسیب دید و متاسفانه دکترش دیر تشخیص داد و کلی براش دردسر شد .

خوب حالا جریان کنسرت رو بگم .

هفته پیش که داشتم می رفتم خونه یهو بنر کنسرت گروه سون رو دیدم و کم مونده بود بخاطر خوندن مراکر فروش بلیطش تصادف کنم ، اما خدا رو شکر چیزی نشد .

من برای وقت دکتر ارتوپد از دوستم که تو مرکز ام آر آی کار میکنه کمک گرفتم اونم از طریق مرکزشون برام 1 هفته ای نوبت گرفت .درصورتیکه همین جوری 2 الی 3 ماهه وقت میداد .بنده خدا گفت چه روزی می تونی بری من گفتم هر روز که شد برام فرق نمی کنه .

تا شبش زنگ زد و گفت شنبه برات وقت گرفتم ؛ صبح روز بعد بنر کنسرت رو دیدم ، اونم دقیقاً همین شنبه .

آخه شانس رو می بینی

خلاصه چه کنم چاره کنم ، دیدم نمی تونم کنسرت رو از دست بدم .

این شد که بلیط اونم گرفتیم .

حالا به امید خدا امروز قراره برم دکتر و سپس کنسرت .

راستش این اولین باره که کنسرت شرکت می کنم .دوست داشتم با دوستامون می رفتیم اما متاسفانه کسی رو نتونستیم جور کنیم .اشکال نداره خلوت همیشگی خودمو همسر رو عشقه .

قربونتون .

چقدر دلم براتون تنگ شده .مدتیه دیر به دیر می تونم بیام بخونم .اما هراز گاهی به یاد یکیتون می افتم . دوستتون دارم