همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

قفل ها نشکستند

بالاخره نایل به خرید یک دستگاه پرینتر اسکنر کپی شدیم .

دیروز که رفتم خونه آقای همسر جان تحویل گرفته بود و آورده بودش خونه .اینم از کادوی مشترکمون .

یه چند روزی میشه که سعی می کنم صبح و عصر یه بخشی از مسیرم رو پیاده برم .فاصله خونه ما تا محل کارم با ماشین متوسط 5 الی 7 دقیقه است .چیه خوب تعجب نکنید ، یکی دو تا میانبر می زنم .

با تاکسی چون باید 2 بار تاکسی بشینم در خوش بینانه ترین حالت 10 دقیقه و کلاً پیاده 20 دقیقه با سرعت من .

از وقتی هوا یه کم بهتر شده یعنی داره به حالت های آرمانی من که همون گرماست نزدیک میشه ، دیگه با ماشین نمیام سرکار .

حد وسط تردد رو انتخاب کردم .یعنی نیمی از مسیر رو پیاده و نیمی دیگه اش رو با تاکسی میرم .

به نظرم خیلی تو روح و روانم تاثیر گذاشته .خیلی وقت بود به این شکل مستمر هر روزه پیاده نرفته بودم .بهم انرژی میده .

در راستای استفاده از هوای لذیذ بهار تصمیم بر این شد ، غروب ها تا جایی که میشه بیرون رفتنهامون و خرید هامون رو با پیاده انجام بدیم .

(‌این با پیاده تکیه کلام دوران طفولیتم بوده گویا ، از بس شنیده بودم با ماشین ،‌ با تاکسی و ... پیاده رفتن رو میگفتم با پیاده )

القصه ، دیروز من و آقای همسر راهی بیرون شدیم ، که سر راه هم چند تا خرید کوچیک انجام بدیم .یکی دو جا هم کار حضوری داشتیم .که رفتیم و رفتیم و به تک تکشون الحمدلله رسیدیم .

این ما بین من رفتم سمت یه پاساژی که یه مانتو پشت ویترین مغازه اش دیده بود .از شانس من مانتو فروشی تعطیل بود ، مغازه بغلی لوازم خونه داشت ، مدتی بود دنبال کارد و چنگال میوه خوری میگشتم .....

یافتمش .....

خریدم . یه خوشبو کننده هم خوشم اومد .گرفتم .ازین ها که چندتا چوب بامبو رو میگذارن تو عطر و همون فضا رو خوشبو میکنه . هی میگم کاش مانتو فروشی باز بود مانتو میخریدم . انگار قسم خورده بودم امشب پولم رو یه جورایی خرج کنم .

بعدش رفتیم به بقیه کارهامون برسیم .برگشتن این مسیر وسایل شام رو خریدیم .نون برای فردا که امروز باشه ، نوشیدنی و شیر و ال وبل ( فقط میخوام بگم دو تاییمون دستامون پر بود ) یه 2 ساعتی هم راه رفته بویدم و خسته . فقط یه خیابون تا خونه فاصله داشتیم که آقا جان ِ ما گفتن : رزی کلید کو ؟

این جیب اون جیب این پلاستیک اون پلاستیک .نبود که نبود .منم کلید برنداشته بودم ،‌چون کیفم در حد فسقل بود و فقط یه موبایل گذاشته بودم توش .

ای داد بیداد .ساعت تقریباً 10:10 شب بود .دیدیم نمیشه پیاده برگشت .یه دربست گرفتیم و از انتها به اونجاهایی که رفته بودیم سر زدیم .نبود و نبود تا رسیدیم به همون پاساژ ِ .مغازه مورد نظر تعطیل به نظر می رسید . اچید رفت ببینه شاید خانمه همونجاست که دید نخیر تشریف برده اما دسته کلید آقای ما رو میزشون ه .

بله کلیت رو اونجا گذاشته بودیم . ( دقت کردین کلیت نه کلید )

حالا برگردیم به سمت خونه با درهای بسته چه کنیم ؟

آها ،‌ یه کلید به مامانم و یه کلید به مادرشوهر برای مواقع ضرورت دادم .خونه مامان که دوره ، میریم خونه مادر شوهر کلیدشون رو میگیریم و میریم خونه تا دیگه مجبور نباشیم قفل رو بشکنیم .

ساعت 10:40 خونه بودیم به یاری حق .

نتایج اخلاقی :

- زیاد به صرفه جویی هایی که به ازای ماشین با پای پیاده میشه ، دلخوش نکنیم .چون مثل داستان ما تمام صرفه جویی مون رفت پای اون دربست که گرفته بودیم و چند جا باهاش رفتیم .

- هنگام خروج همه اعضای خونه کلیدشون رو با خودشون بردارن . هی نگین کیفم باد می کنه و قلمبه میشه .

- برای خرید هر چیزی که قصد دارین انتخاب مسیر کنین و تا دیدین اون مغازه مورد نظر بسته است راهتون رو کج نکنین و مغازه بغلی نرین .مقصود تموم کردن پول که نیست .

- نتیجه بعدی رو شما بگین !

نظرات 11 + ارسال نظر
آلیس سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:08 ق.ظ

مبارکتون باشه عجب سیستمی داره خیلی هاااااااای کلسه.
منم عاشق خریدای دو نفره ام. دقیقا هم مثل شما. بعضی اوقات مخصوصا اگه هوا خوب باشه نیت میکنم که تمام کارت باید خالی شه بعد پا بذارم خونه.
خیلی خوب کاری میکنی برای پیاده روی. منم از وقتی که شبهای برای پیاده روی میرم بیرون حس میکنم خیلی حال و هوام عوض شده. ادامه بده عزیزم. برای حال جسمیتم خیلی مفیده.
بیا قول بدیم جفتمون نزنیم زیرش

ممنون..........
البته ما معمولاً اکثراً خریدهامون 2 نفره است . و به دنبال اون دسته گل هایی هم که به آب میدیدم 2 نفره است و صداشو در نمیاریم .
جداً تاثیرش رو حس می کنم .از درون احساس خوشحالی می کنم .ایشالا تا هوا به شدت گرم نشده ادامه میدهیم .

محبوبه سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:26 ب.ظ http://mzm7072.persianblog.ir

نتیجه بعدی اینکه اصلا آدم چه معنی میده خرید کنه :دی
پرینتر هم مبارکتون باشه

آفریــــــــــــــــــن .
این هم نتیجه بسیار بسیار خوبی که از داستان من گرفتی .شما معلومه بچه کوشا و تیزهوشی هستین
اونم ممنون

بهار(فرصت دوباره آفتاب) سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.yegran.blogfa.com

شاهکار کردیداااااااااااا... حالا خانواده همسر من کلیدها رو روی در جا می ذارند از پدر خانواده بگیر تا پسر کوچیکه که همسر من باشه... اصلا نمی دونند وقتی در رو باز کردند باید کلید رو از قفل بکشند بیرون

پس شما ها هم بله ؟
ما که خودمونم شاهکاریم خواهر
قربونش برم ما رو در جا نمی گذاریم . ولی خیلی پیش میاد که همسر کلیدشو سرکار جا بگذاره .اما این بار دیگه بد جور افتادیم تو مخمصه

ساناز چهارشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:11 ب.ظ

سلام.مبارکه پرینترتون.
اصلا رزی مشکل از تو و اچید نبوده که کلید رو جا گذاشتین همه اش تقصیر مانتو فروشی هست
در مورد پسری هم باید بگم خیلی لطف داری

سلام سانی .مرسی گلم .
بله بله نتیجه اخلاقی شما که حرف نداشت .احسنت تقصیر خود ِ خودِ مانتو فروشی بوده

من و پسرم سینا پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:41 ق.ظ http://sina-92.blogsky.com

چه وبلاگ خوشرنگ شادی!
عجب ماجرایی داشتید شما. برای ما هم موقعی که بچه نداشتیم زیاد از این اتفاقهای می افتاد. الان خود من خیلی حواسم در مورد کلید جمعه.

قربونــــــــــــــت عزیزم .
آره ماجرایی بود .حواس پرتیه دیگه .خوبه حالا جوونیم و اینجور حواس پرت هستیم

mahtab جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:22 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام رزی جان
کادوتون مبارک، خیلی کاربردیه
منم عاشق پیاده روی و خریدهای سرصبرم

نتیجه گیری اخلاقی من اینکه
چه خوب که نذاشتید این اتفاق لذت با هم بودن، پیاده روی کردن و خرید کردنتون رو از بین ببره
راستی همسرت ناراحت نشد، اصلا کی یادش رفته بود؟ تو موقعیت مشابه شما فکر کنن همسر من کمی عصبی میشد و بهم غرغر میکرد که چرا ...؟

سلام دوست خوبم .مرسی گلم
آفرین نتیجه اخلاقی شما بهترین شد ، وقتی رفتیم کارد و چنگال بگیریم زمانیکه خواست پولش رو حساب کنه رو میز خانم فروشنده گذاشته بود
راستش واقعیت ماجرا اینه که من اینجور مواقع کمی غر میزنم ولی زیاد ادامه نمیدم چون می دونم طرف مقابل از روی عمد این کارو نکرده و اشتباهی بوده که سهواً رخ داده .
از طرفی هم همسرم وقتی من شروع می کنم به استرس بازی و این حرفها نقطه مقابل من میشه و آروم میگیره و همش میگه مرگ که نیست چاره نداشته باشه .بعد هی منو مسخره می کنه چرا نگرانی و ازین چیزها .
مثلاً وقتی من لحظه اول گفتم وای پس چجوری بریم خونه بدون کلید گفت : خوب با پیچ گوشتی باز می کنیم .

ترنم شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:50 ب.ظ http://www.nofault.persianblog.ir

رزماری عزیز از آشناییت خوشحالم...مبار کتون باشه..تصمیم خیلی خوبی گرفتی

ممنونم ترنم جان .منم از آشناییت خوشحال شدم دوست جدیدم

غزل یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:48 ب.ظ http://atrechaeedonafareh.blogfa.com

خریدات مبارکت عزیزم
نتیجه بعدی : یه کلید بدید به مادرشوهر یا مادرتون

کلید که دادم به اونها .
اگه کلید نداشتن که باید در رو با انبردست و اینا باز می کردیم

مرضی یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:49 ب.ظ http://khatkhati-92.blogfa.com/

مبارکه
قیمتش چند شد

مرسی مرضی جونی .
580 تومان

فهیمه یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:56 ب.ظ http://eyf.blogfa.com

نتیجه بعدی هم اینه که خانوم شما فقط 20 دقیقه پیاده روی داری بعد با ماشین میری ؟؟

خانوم شما تنبل ندیدی خوب ؟
تازه به مدت 1ماه و نیمه که نتیجه گیری کردم پیاده برم زودتر می رسم تا منتظر تاکسی بشم .
اما دور از شوخی تقصیر آقامونه .هی نمیگذاره پیاده برم .اینم با کلی خواهش و تمنا راضی اش کردم

صبا دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:02 ب.ظ

ای ول از این همه نتیجه گیری :)
ما یه بار کلیدمون پشت در موند.داشتیم میرفتیم سفر و چاره ای نبود.یع کلید داشتیم اما اون یکی از پشت به در بود.خلاصه بعد از بازگشت از سفر به مدد انبردست و این صوبتا تونستیم در رو باز کنیم.

قربون انبردست و اون صوبتا دیگه .
همیشه به کار آدم میان . ولی امان ازون روزی که انبردست و این صوبتا به کار آقایون شریف دزد بیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد