همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

کلافه ام

امروز اونقدر کلافه ام که حد نداره .

از همه چیز خسته ام .از کارم ، از محیطش ، از اینجا موندن ، ازینکه ازم سوال بپرسن ، از گرما ، از کارهای عقب افتاده ، از همه چی .

نمی دونم چم شده .مخم درد می کنه .

بی حوصله ام .

چهار شنبه عصری زنگ زدم مریم ( همسایه بالایی ) اونم همسرش شب کار بود ، اومد پیشم و به بهانه یه چایی حرف زدیم و زدیم تا شام ، یه شام مختصر سمبل کردم و تا 1 شب پیشم بود تا شوهرش اومد . انقدر کیف کردم ، من و مریم دیر آشنا شدیم اما زود با هم صمیمی شدیم و خیلی راحت حرفهامون رو به هم میزنیم .و این برای من خیلی خوبه .چون مدتها بود هم راز نداشتم ، به جز شماها البته .اینی که میگم شما جدی میگما ، تعارف نمی کنم .من به تک تک شماها علاقه دارم .

پنج شنبه شب همسر جان اومد .البته به من گفت که جمعه میاد .خیلی ناراحت شدم ، اون روز سوم  فامیلمون که فوت کرده ، بود .

از سرکار که رفتم خونه تا ناهار و نماز خوندم سریع با مامان رفتیم مسجد ، بعد مسجد هم سر مزارش و بعدش خونشون .یه کم بعد زمان شام رسید و رفتیم رستوران .

بعد از شام مامان و خانم برادرم اومدن خونه من تا یه چایی بخورن و نماز بخونیم .

وقتی اونها رفتن ساعت تقریباً 10:20 شب بود که زنگ زدم همسری دیدم صداش جوریه که انگار تو ماشین نشسته ،‌فهمیدم که بله ، میخواسته منو غافلگیر کنه .خیلی خوشحال شدم .اونقدر خسته بودم که نتونستم بیدار بمونم ، خوابیدم و بهش SMS دادم اومدی منو بیدار کن .استقبال گرم منو دیدین بعد یه هفته دوری ؟ زنم زنهای قدیم .والا به خدا

دیروز خونه بودیم و جایی نرفتیم ، همسرجان یه کم کارهای عقب افتاده منزل رو انجام داد ( مثل رنگ آمیزی چهار چوب در وروری) و من عین خرس قطبی بیشتر روز رو خواب بودم .

عصری هم تا بیدار شدم ، یه رگبار تند بهاری اومد با یه عالمه رعد و برق .

بعدش رفتیم بیرون وای که چه هوایی شده بود ، عالی ، توپ ، ممتاز ،‌ درجه 1 .جای همتون خالی .

یه سر پیش مادربزرگ رفتیم ، بعدش بازهم جاتون خالی رفتیم بلال خوردیم و آبمیوه و اومدیم خونه و من باز خوابیدم تا صبح .

نظرات 5 + ارسال نظر
بلورین شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

یه ربع ساعتی به چیزی فکر نکن...به فکرت آرامش بده...آب خنک بخور...بعدش فکر کنم حالت خوب بشه...
همینه دیگه زندگی بعضی وقتا هم این مدلی می شن آدما...

دقیقاً بعضی وقتها بدون هیچ دلیلی این مدلی میشه .
ولی وقتی این پست رو گذاشتم و یه اصطلاح درد و دل کردم یه کم بهتر شدم قربونت برم

شهره شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:30 ب.ظ http://ourlovelyhut.blogsky.com

عزیزم با این روز تعطیل خوبی ک پشت سر گزاشتی باید هفته توپی داشته باشی

روز تعطیلش خوب بود اما نرژی ندارم و همش بی حوصله ام .
ایشالا این هفته نه فقط برای من بلکه برای همه ختم به خیر بشه

محبوبه شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:11 ب.ظ http://mzm7072.persianblog.ir

همه اینجوری میشند عزیزم. خوبه که یه دوست تو دنیای ولقعی پیدا کردی.
خدا بیامرزدشون.
منم همش میخوام بخوابم:دی

خاصیت بهاره که انقدر می خوابیم یا خستگی یه هفته کار ،‌ روز جمعه ما رو از پا در میاره ؟
خدا مامان بابای شما همین طور همسری ات رو برات نگه داره گلم

آلیس چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:04 ب.ظ

یعنی این استقبال گرمتو اون بی تابی قبلت وسط حلقم.
دختر این حالت به خاطر دوره پی ام اس نیست. آخه من خودم درگیر میشم ولمم نمیکنه.
میبینم حسابی جمعه خوابیدیو شکم بازی کردی. به بلال جمعت فکر کن حالت حسابییییییییییی خوب میشه

دقیقاً به خاطر همون دوره لعنتی بود .من خیلی به ندرت اینجوری میشدم .ولی این دفعه در حال دیوونه ها حالم به هم ریخته بود .
آی گفتی بلال ..... دهنم آب افتاد

mahtab چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:22 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام عزیزم
نبینم بی حال و کلافه باشی
رسیدن همسرت به خیر
سوغاتیها نوش جان
همیشه به تفریح و هواخوری، اونم از نوع شمالیش

سوغاتی در کار نبود این دفعه عزیز دلم .
کلافه گی های مدل زنونه است دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد