همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

غلبه استرس بر من

بسم الله

دیروز شاید روز خوبی نبود، اینکه میگم شاید چون برای اینه که همش بد نبود و بعضی ساعت هاش بهم بد گذشت .

مقداری تقصیر منم هست که زیاد خودمو  درگیر داستانهای الکی می کنم .

داستان یک :

بعداز ظهر حالم یهو بهم خورد ، یهو یهو هم که نه ، از سر کار که بودم شروع شد ،‌کلاً‌ حالم خوش نبود . عضلات شکمم کاملاً‌منقبض بود و کمرم درد میکرد ،‌ بعد بهش سرگیجه و تپش قلب هم اضافه شد .تو این اوضاع که همسر هم هنوز از سرکار نیومده بود ،‌ همسایه زنگ زدخونمون و گفت : من سرکارم ، میشه بری پسرم رو بیاری خونتون تنها نباشه ، اگر هم اومدین بیرون بیارینش محل کارم پیش خودم .خداحافظ .

من اون لحظه یه علامت تعجب گنده بودم. حال و حوصله خودم رو نداشتم ، از درد به خودم میپیچیدم بعد چه جوری پاشم برم بچه رو بیارم ،‌ اونم بچه ای که دیروزش تو راهرو دیدم دارن میبرنش دکتر به خاطر شدت تب و لرز .

بابا یه لحظه فکر نمی کنی بچه دائم المریضت رو میفرستی پیش من ، اگه من سرما بخورم چه باید بکنم ،‌یا اگه خدای نکرده بجه ات تشنج کنه چی میشه ؟

خلاصه زنگ زدم آقای همسر و طفلک خودشو زود رسوند خونه و خودش به خانم همسایه زنگ زد که حال خانمم خوب نیست و توضیح داد .

وقتی رسید خونه حال من بدتر شد ، دیگه زدم زیر گریه ، آخه این دوهفته اخیر افزایش وزن آنچنانی نداشتم ، یهو ترسیدم نکنه بچه ام رشد نکنه و زودتر از موعد به دنیا بیاد . یه کم گذشت و آروم آروم بهتر شدم تا اینکه داستان دو پیش اومد ...

داستان دو :

فکرهای گوناگون میاد تو سرم . اینکه آیا واقعاً اینقدر مهمه که من چقدر برای سیمونی هزینه کردم یا فلانی چقدر ؟

وقتی ازم می پرسن که چقدر خرید کردی توی یه علامت سوال گنده میمونم که آیا برای دیگران به این اندازه مهمه و آیا لزومی داره که گفته بشه ؟

بعد وقتی من کمی مِن مِن می کنم و طفره می رم طرف حساب کار نمیاد دستش و باز هم پافشاری میکنه .

تمام دیشب داشتم به این فکر میکردم .

متاسفانه باید یاد بگیریم همچنان که با دیگران در تعامل هستیم و زندگی می کنیم به حرف ها و رفتارهاشون بی تفاوت باشیم .

یکی میاد هر لحظه ازم می پرسه چه مارکهایی برای سیسمونی انتخاب کردی؟ من میگم فلان مارک خیلی معروفه ، همش تو اروپا ازون استفاده می کنن ، میخوای برات ازون بخرم ؟ صرفاً‌ هم مارک براش مهمه ها،

یکی بر میگرده بهم میگه : اوووووو تو چقدر خرج میکنی ، چرا اینقدر چیزهای گرون خریدی ؟

یعنی فقط باید گوشِت رو به پنبه بگذاری تا ساز اطرافیان رو نشنوی که مجبور نباشی به ساز هر کدوم یه جور برقصی !

اینم از دیروز ما ، اما خدا رو شکر دیشب خوب شدم و حالم مساعد شد .


نظرات 5 + ارسال نظر
نسیم یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:53 ب.ظ

سلام رزماری جووون کار خیلی خوبی کردی که نرفتی بچه همسایه رو بیاری جدا ازین که قبول کردن مسئولیتش سخته و این حرفا شرایط شما الان خیلی خاص و حساسه خدایی نکرده یه سرمای کوچیک هم بخوری هم خودت خیلی اذیت میشی هم کوچولوت.... نمیدونم چرا درک نمیکنن و توقع بیجا دارن... تورو خدا بیشتر مراقب باش....به چیزای بد هم فکر نکن عزیزم مطمعن باش همه چیز خوبه توکلت به خدا باشه

سلام عزیزم .
البته عذاب وجدان گرفتم که اون بچه تنها موند ولی واقعاً از عهده اش بر نمی اومدم .حالم اصلاً خوب نبود .
با دعای شما دوستای گلم این چند هفته رو هم ان شاء الله بگذرونم .ممنونم نسیم جونم

mahtab سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:30 ق.ظ http://mynicechild.niniweblog.com/

سلام عزیزم
ناااازی ...چقدر هم سخته این حالتهای ماههای اخر
ان شاالله به خوبی و خوشی بگذره بقیه اش هم
برای داستان 1 که باید بگم واقعا مردم چقدر پرتوقع و بی خیالن
و در مورد داستان 2 ....می فهممت...اصلا فکرش رو هم نکن...کاری رو بکنین که خودت و همسرت دوست دارید و مادر و پدر عزیزت موافقشن..اونجا هم رسمه خونواده ی عروس سیسمونی رو تهیه کنن، درسته؟
با اومدن نی نی یواش یواش حرفها کمتر میشه
البته تا یک سال در مورد شیوه ی خوراک و پوشاک و ...همه نظر میدن و معتقدن تجربه دارن

سلام مهتاب جان .خوب گلم .
داستان 1 که خودمو هم متعجب کرد .اما داستان 2 ، راست میگی حالا این مرحله رو رد کنیم میرسه به نحوه بیدار کردن و خوابودن بچه و غذا دادن و ... که همونطور که شما میگی همه تجربه دارن فراوووووووووون .
حالا اونجا چه برخوردی باید کرد ؟ خدا کمکمون کنه

فهیمه سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:55 ق.ظ

ای جانم
عزیز دلم امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و دیگه هیچ وقت اینطوری نشی
من حساسیتتو میذارم به ح بارداری
و الا به قول معروف یه گوش باید در باشه و یکی دروازه عزیز دلم
مراقب خودت و پسملمون باش

سلام فهیمه جونم .قربونت برم که اینطور درک میکنی .نمی دونم چرا اینجوری شدم ، خیلی حساس شدم همش اضطراب میگیرم .یه جورایی انگار از بعضی افراد بخاطر حرف هاشون فراری شدم
فدای تو عزیزم .امیدوارم این حالاتم گذرا باشه

مونا یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام رزماری جون
میگما این موارد واسه خرید جهیزیه ی منم هست! باید کار خودتو بکنی....
خدا هممون رو به راه راست هدایت کنه ان شاءاللهه....
واسه منم دعا کن......

سلام مونا جان .
والا من موندم قیمن سیسمونی یا جهیزیه به چه درد دیگران میخوره جز اینکه بخوان پشت سرت صفحه بگذارن .
الهی آمین .چشم گلم .منم محتاجم به دعای شما دوست نازنینم

برای تو یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:58 ق.ظ /http://dearlover.blogfa.com/

سلام خانومی
امیدوارم که دیگه حال جسمیت مثل دیروز بد نشه و از هفته های باقیمانده بارداری لذت ببری
خانومی خیلی از ادمها همین هستن تو بهشون اهمیت نده خیلی راحت بگو وقتی سوالی می پرسن بگو چرا می پرسی یا مگه فرقی می کنه برا شما
تا دیدی این حرفا می خواهد ذهنت رو درگیر کنه شروع کن برای نی نی گلت قصه تعریف کن یا براش لالایی بخون و باهاش حرف بزن ارومت می کنه

سلامی گلم .کاملاً حق با شماست .اشتباه ِ من این بود که به حرف طرف مقابل گوش دادم و می خواستم محترمانه توجیه اش کنم .در صورتیکه باید به قول شما محترمانه بهش می گفتم دلیلی نمی بینم جواب بدم .اشتباه خودم بود عزیزم .
ممنونم از راهنمایی و دعای خوبت گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد