همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

شاخه گل

دیروز آخر وقت کاری دیگه داشتم جمع و جور می کردم که برم خونه ،رئیسم صدام کرد و به سمت در خروجی رفت و گفت تشریف بیارین . 

رئیسم آدم شریفیه .بد دهنی تا حالا ازش ندیدم .معمولاً هم عادت داره اشتباهاتمون رو تنها و خیلی با صدای آروم بهمون گوشزد کنه . دفتر شرکت ما هم یک ساختمان ویلاییه.یعنی 1 طبقه و کنار خیابان اصلی شهر قرارداره.درب حیاط با درب ورودی جداست .(واسه این میگم که وقتی آقای ب ( رئیس ) صدام کرد مستقیم به سمت درب خروجی خیابان اصلی رفت و وارد حیاط نشد). 

حالا من که از زمانیکه از پشت میزم بلند شدم ، دلشوره داشتم که چی کار کردم که اشتباه بوده و نمی خواد تو جمع بهم بگه .وقتی رسید بیرون فکر کردم شاید ماشینم رو خوب پارک نکردم یا چیز دیگه ای .خلاصه 10 ، 12 قدمی که تا دم در برداشتم 10 جور فکر مختلف به سرم زد.وقتی در رو بازکردم و به آقای ب

- گفتم : بله؟

- گفت : براتون خواستگار پیدا شده !!!........

یکی براتون گل گذاشته !

من وقتی برگشتم دیدم یک شاخه گل پشت برف پاک کن ماشین گذاشتن .انتهای کوچه 4 ، 5 تا پسربچه داشتن بازی می کردن.آقای ب ، به یکیشون اشاره کرد و گفت : فک کنم اون ریزه میزهه گذاشته . نگاهی انداختم بهشون . با هیچ کدوم در حد یک سلام کوچیک هم برخود نداشتم. آخه من عادت دارم با بچه گرم میگیرم و سلام و احواالپرسی می کنم ازشون . ولی اینها ، نه هیچ کدوم رو حتی سرکوچه دفتر هم ندیده بودم .

بعد از حدوداً 5 الی 6 دقیقه بعد که منم سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت خونه ، دسته بچه ها هم متفرق شده بودن و من نفهمیدم کدوم یک از بچه ها و به چه منظور اون گل رو گذاشته بود؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد