امروز از صبح یه دلهره و دلشوره خاصی تو وجودمه .
خدا رو شکر که تا غروب سرکار هستم . خدا کنه سرم امروز اونقدر شلوغ بشه که گذر کند زمان آزارم نده.همسریم طرفای عصر، به امید خدا ، به سلامت میرسه خونه.
کاش من قبل از اون برسم خونه . دلم می خواد همه چیز مرتب باشه وقتی میاد خونه.هرچند همسریم تو گیر و دار تمیزی خونه و این چیزا نیست ولی من که خودم حس اینو دارم که عزیزترین کسم که از هزارتا مهمون با ارج و قرب تره ، داره میاد.
چقدر این ساعت های آخر سخت تر می گذره . باورم نمیشه یک هفته رو تونستم تحمل کنم . دل تو دلم نیست .
همسرکم ( این کاف ، کاف تحبیب ِ ) میدونم که تو هم دلتنگ شدی مثل من ، اینو از لحن حرف زدنت می فهمم.و چقد ازین بابت خوشحالم .که احساسمون دو طرفه است .این خیلی جالبه وقتی خودم حس می کنم چقدر به تو وابسته شدم و بدونم تو هم به من وابسته شدی .
وای تا غروب ، چند ساعت مونده ؟
چقد دیر می گذره عزیزدلم . زودتر بیا که بدجور بی تابم برات......
انشاءالله به سلامتی برگردند
ولی این حسهای دلتنگی و شوق و اشتیاق برای دیدن های دوباره چقدر قشنگه.
خیلییییییی.بخصوص واسه ما که کم پیش میاد مثل هفته گذشته از هم دور باشیم .واسه همین چندان به دوری عادت نداریم.مرسی خوشگلم از ابراز محبتت
آخی... الهی به سلامت برگردند و همیشه این جوری بی تاب دیدن هم باشین
من و حبه همش از هم دوریم... خدا کنه این یک سال هم زود بگذره... برامون دعا کن:*
مرسی خانمی .ایشالا این یک سال هم زودتر بگذره عزیزم .می دونم دوری خیلی سخته . امیدوارم این دوری هرچه زودتر تموم بشه و همه دلدارها کنار دلبرشون تا همیشه بمونن.