دیروز واسه همسر روز پرکار و شلوغی بود . طفلک از صبح 10 بار بهم زنگ زد که این ، اینطور ، اون ، اونطور.....
بس که این مدت دیر میرم خونه و کار شرکت زیاده واقعاً وقت نمی کنیم ، شب ها ، حرفامونو و برنامه هامونو یکی کنیم .این میشه که در طول روز هی بهم زنگ میزنیم . تمام کارهای بیرون منزل هم که مال همسر بیچاره است در نتیجه هی مرخصی ساعتی میگیره و دنبال امورات زندگی مشترکمونه .دیروز بعد از ظهر 3 یا 4 بار زنگ زد و خبرای مهم و خدا رو شکر خوبی هم داد .آخرین بار که زنگ زد ، گفت یه خبر دارم در حد لالیگا !
فکرم هزار و یک جا رفت .....
خوبه ؟.......
خدای نکرده بده ؟ ...........
گفت : خانم جمشید 2 ماهه حامله است !!!!!!!..........
من دقیقاً دوبار دهنم رو باز و بسته کردم بدون اینکه حرفی زده باشم . یعنی فقط تعجب .......
بعد خود همسر میگه : اینا 3 ماهه عروسی کردن خانمش 2 ماهه حامله است ! آفرین به جمشید !
به همسر گفتم : هیس زشته .میگه نه جمشید نیست فرستادیمش بره شیرینی بگیره .
(جمشید همکار همسره که 25 تیر عروسیشون بود و اون تازه عروسی که قبلاً گفتم مهمون خونمون بود ایشون بودن ، نگو که نه تنها تازه عروس بلکه تازه مامان هم بوده )
تعجب می کنم اون روز که اومده بودن خونمون چیزی نگفت . همسر میگه حتماْ اون موقع خودشون هم خبر نداشتن.
خلاصه تا شب هی این همکارای همسر که البته بیشتر باهم دوست هستن تا همکار ، واسه کارهای اداری و .... که زنگ می زدن آخر حرفشون به جیمی ختم میشد . بچه ها دیگه " بابا جیم " صداش می کنن .
این بابا جیم یه عالمی داره ، بسی باحال .خانمش که خیلی ساده و بی آلایشه . پرونده خاطرات جیمی و همسرش اونقدر جالبه که واسه هر کی گفتم ریسه رفته .اون روز که اومده بودن خونمون خانمش داشت تعریف می کرد، لابلای حرفاش خیلی جدی گفت : "آقای منم زرنگ .سریع رفت فلان کارو انجام داد " همین جمله شد تکیه کلام ما دیگه .آقای منم زرنگ !
حالا از دیشب تا حالا هی بهم می گیم :آقای منم زرنگ ..... و هی می خندیم.
ولی دور از شوخی انشاءا... که مبارکشون باشه . سر نماز واسه نی نی شون دعا کردم و از خدا خواستم یه کوچولوی سالم و صالح بهشون بده و امیدوارم واسه زندگیشون خوش قدم و پر خیر وبرکت باشه . خانمش خیلی ماهه . می دونم مامان مهربونی میشه امیدوارم دوران آسونی رو بگذرونه و اذیت نشه.
چه اکتیو...
بله دیگه .بابا جیم دیگه