همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

خاطره گذشته

دیشب که رفته بودیم بیرون ، از خیابونی رد شدیم که خاطرات زیادی برای ما داره .خاطراتی از وزهای اول نامزدیمون و خریدهای نامزدی و بعد ازاون روزها و ماههای اول ازدواجمون و .... تا امروز .معمولاً خریدهای اصلیم رو اونجا انجام میددم . چیزهای بدی هم گیرم نیومده.اما دیشب که آقای گل همسر بهم یادته ؟  و من هم دقیقاً می دونستم چیو میگه .

کنار پیاده روی خیابون مطهری ، معمولاً غروب که میشه دستفروش های شیک میان و بساط پهن می کنن . اینکه میگم شیک واقعاً اغراق نکردم.انگار چند سالی است که  باب شده و به مرور هم داره تعدادشون بیشتر میشه  .مثلاً شال های تک رنگی که میفروشن ، اشتباه نکنم طیف 20 الی 25 رنگ شاد و شارپ داره . ازون شالها که عریض هست و من عاشقشونم و رنگ به رنگ میگیرم .

چند ماهی بود که ازدواج کرده بودیم . رفته بودیم خرید . جالبه که اون شب که رسیدیم مطهری ، قبل اینکه ماشین رو بذاریم  تو پارکینگ ، من تا چشمم یه بساط های کنار پیاده رو افتاد گفتم: آخ جون حراجی ! و پیاده که شدیم با عجله رفتم به سمتشون.

آقای همسر زیاد موافق نیست که کنار این بساطها وایسم یعنی کلاً مخالفه . من بیشتر شیک بودن بران مهمه نه اینکه از کجا خرید کنم.راستش الآن که اخلاقش اومده دستم فقط به حراجی ها نگاه می کنم ولی اون اولا نمی دونستم و اون بیچاره رو با خریدهام آزار میدادم.

یادم نیست چی بود که تازه نشسته بودم ببینم چطوره ، چطور نیست و آقای همسر هم سرپا کنارم ایستاده بود . نزدیک عید هم بود و خیابون واقعاً شلوغ .که یهو شنیدم یکی گفت : سسسسسلام آقای .... .

سرم رو آوردم بالا دیدم 2 تا دختر شیک و پیک .موهای رنگ شده ،‌آرایش برنزه ، با کلی ناز و قر و فر !

ای داد بیداد .... اینا اینجا چیکار میکنن ؟!

چند ثانیه ای معطل کردم شاید برن .دیدم نخیر. فضولیشون ادامه داره .دارن راجع به کلاس و استاد و تموم کردن و اینا حرف می زنن. بالاخره مجبور شدم بلند شم و یه سلامی بدم . منو که دیدن انگار خیالشون راحت شده بود . خداحافظی کردن و رفتن . کاملاً معلوم بود می خواستن ببینن خانم همکلاسی قدیمشون کیه .

حالا من مثل همیشه ، روسری حجاب گرفته و بدون آرایش هستم . فک کنم تو دلشون بهم کلی خندیدن .

بعد دیگه من و همسر شروع کردیم  به اینکه آخه این دوتا از کجای آسمون نازل شدن ؟ و تو باشی کنار این حراجی ها نایستی  و ببخشید و تکرار نمیشه و ازین حرفها .....

دیشب که یادآوری کرد. آقای همسر گفت : گفته بودم این همون بود که بهم پیغام داده بود ؟ گفتم : مریم .م رو میگی ؟

چون اون بنده خدا رو می دونستم . همسر و دوست خودم که هم دانشگاهی همسر بود، ماجرای مریم . م رو گفته بودن که تو کلاس واسه همسری جا نگه می داشته و براش غذا میاورده دانشگاه و ازین کارا .به قول معروف دنبال همسری بوده .( زمونه عوض شده ،‌ اینه )  گفت : نه اون نه . اونی که گفتم از طریق یکی دیگه برام پیغام آورد.گفتم : آهان . (بهم گفته بود )

بهش گفتم : اگه با من دوست نبودی بازم بهش نه می گفتی ؟

گفت : آره . چون تحمل چنین افراد باز و راحت پوش رو نداشتم و ندارم. اون می خواست تورو ببینه .

منم گفتم : فک کنم اون دختره تو دلش بهت گفته لیاقت نداشتی .

به این فکر می کنم چقد خوب که اون زمان بهم نگفته بود ولی خونم جوش میاورد .اون اوایل خیلی رو این مسائل حساس بودم و اصلاًبرام قابل هضم نبود که یه دختر بیاد و به یه پسر پیشنهاد بده . چقد اون وقتها گیر میدادم که چرا اونا به پر و پات میپیچن ؟هر چی هم می گفت آخه به من چه می گفتم تقصیر توست.

بگذریم . روزهایی بود که گذشت .

همسری گفت : هرچی بگه .مهم نبود و نیست .

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مونا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:47 ب.ظ

سلام
چه خاطره ی با مزه ای! شیرین و تند بود یه جورایی! قطعا شوهرت به کسی مثل رزماری گل افتخار می کنه...
یه جمله ی قشنگی دکتر شریعتی می گن که کسی که زیبایی عقل داره حاضر نیست زیبایی ظاهریش رو به نمایش بذاره!
خوش باشی..

ممنون عسلم .راستش الآن برام خاطره است قبلاً عذاب آور بود و حرص میخوردم

شیوا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 ق.ظ http://shiva1368.blogsky.com

من الانم هم حساسم ولب به روی خودم نمیارم و از درون حرص میخورم .

الآن احساس میکنم دیگه تثبیت شدم .قبلاً همش احساس می کردم رقیب دارم .
ولی منظورم از این خاطره بیشتر آبرو ریزیش بود . حالا که بعد 3 سال فهمیدم اون دختره کی بوده بیشتر خنده ام میگیره.

مینا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:08 ب.ظ http://marriedwoman.blogfa.com

چه جالب..اتفاقا دیشب به شوهرم می گفتم حجاب من رو به خاطر ازدواج با من قبول داره یا کلا محجبه بودن رو جزو معیارهاش می دونست؟
اخر شب بود، زیاد نتونستیم صحبت کنیم ولی گفت کلا معیارش این بوده..

جالبه .این سوال منم از شوهرم هست . الهی شکر که هنوز آقایونی هستن که عقلشون فقط به چشمشون نباشه

لبخند جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ب.ظ http://labkhandam.blogsky.com/

اینجور دخترا تو اجتماع زیاد شدن...
معلوم نیست تربیتشون چه جوریه که حاضرن به خودشون اجازه بدن اینجوری غرورشون و زیر پا بذارن و به پسرا پیشنهاد بدن...واقعا جای تاسفه...
خوشحال می شم بیایید پیش من و رفت و آمد وبلاگی داشته باشیم

حتما بهت سر میزنم .
تا مدتها این مسئله برای منم قابل هضم نبود . یعنی غروز به دختر هیچ ارزشی براش نداره ؟؟ تاسف می خورم

فنچ بانو جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ب.ظ http://baghe-ma.blogsky.com

دخترای این دوره زمونه که گرگ شدن به خدا:)
والله من نمی فهمم این تریپای عجیبشون چه قشنگی داره؟
همیشه سادگی و نجابت بهترینه... به پای هم پیر شین الهی:*

مرسی فنچ خوبم .

ال هام سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:32 ب.ظ http://sepehram.mihanblog.com

الان دیگه فقط خانومان که میدون دنبال آقایون مجرد و متاهلم براشون فرق نداره
دوستم گرچه از نوشتن این خاطرات زمانی بس طولانی گذشته اما مزه میده بهم که براشون نظر بذارم

مرسی ال هام جون .
زمونه خیلی عوض شده .گاهی چیزهایی اتفاق می افته که قابل هضم نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد