همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

تصمیم


مادرم به امید خدا قراره امسال بره حج تمتع .

ایشالا قسمت همه کسانی که دوست دارن بشه .

رو این حساب از یه ماه پیش شروع کرده به مرتب کردن خونه اش . ماه رمضون که کابینت هاش رو عوض کرد .هفته پیش هم شروع کرد به نقاشی منزل .

من که بچه آخر هستم و خواهر و برادرهام هم  تهران هستن . خود مامان و بابام هم دچار کهولت سن هستن در نتیجه یک سری از کارها بعهده من هستش . نمی دونم توان مامان و بابام کم هست یا توقعشون از من بالا که همیشه احساس می کنم این انتظار رو از من دارن که در کارها بهشون کمک کنم .شایدم این احساس منه و اون بندگان خدا توقعی نداشته باشن .

وقتی می خواستن کابینت ها رو عوض کنن ،‌ یه روز قبلش رفتم برای اینکه وسایل رو خالی کنم . 1 هفته ای هم طول کشید تا  کابینتهای جدید نصب شد .بعدش هم دوباره چیدن کابینت ها . که همزمان با ماه رمضون بود و خیلی روی من فشار بود که هم روزه باشم ، هم برم اونجا کمک ، و هم اینکه ساعت کاری ما ماه رمضون کم نشده بود .گذشت  ....

رسید به اینکه خونشون رو اومدن نقاشی کنن .نقاشی هم توی آپارتمان میدونید که چجوری؟ باید وسایل یه قسمت رو جمع کنی یه قسمت دیگه تا رنگ آمیزی اش تموم بشه و بعد دوباره از یه قسمت دیگه بیاری جای قبلی .

این هم انجام شد . اما چجور .....

همراه با عصبانیت بنده ، و موج آرامش از طرف همسر .

خدا رو چقدر باید شکر بکنم که اچید ، چنین قلب رئوفی داره که همیشه توی اختلافات بین من و خانوده ام من رو به صبوری دعوت میکنه .ازم میخواد آروم باشم . به قول خودش بزرگ فکر میکنه وکارهای خودمون رو در حق پدر و مادر جبران کوچیکی از زحمات اونها می دونه .

اما من صبرم یه کم پایینه و گاهی از کوره در میرن .بخصوص وقتی می بینم یک سری کارها هست که مردونه است و از عهده من بر نمیاد و اچید پادر میونی میکنه و انجام میده . راستش من شرمنده میشم . کارهایی هستش که وظیفه مثلاً برادرهای من هست و من ازینکه اچید به عهده میگیره ناراحت و معذب میشم .

حالا من که تا الآن  تصمیم قطعی برای بچه دار شدن نگرفته ام  و همیشه می گفتم از پس یه دونه اش بر بیام جای شکر داره ، مصمم شدم  که 2 تا بچه داشته باشم .چرا ؟

چون نمی خوام مثل این روزهای من همه فشار کار روی یه بچه باشه .

دلم گرفته

دلم یه تنوع میخواد . یه چیز جدید .خودم هم کلافه ام .

دلم میخواد عکس قاب عکسها رو عوض کنم اما حوصله ام نمیگیره . دلم میخواد دکوراسیون خونه رو عوض کنم اما می بینم بهترین حالت ممکن قرار داره .دلم یه خونه تکونی عظیم وجودی می خواد .

امروز ازون روزهاست که بی دلیل دلم اشک میخواد و پر از بغضم .

گوشه ذهنم ، خروج از کارم داره آزارم میده و موندنم اینجا هم به شکل دیگه . جالبه این دم دم های آخر کار برام شیرین شده مثل روزهای اول . شاید پاداش رئیس هم بی تاثیر نباشه این وسط . اما تصمیم خودم رو گرفتم .حتی اگه سختم باشه حتی اگه بعدش بهم سخت بگذره که می دونم میگذره باید برم ازین جا .جون نمی خوام شرمنده خدا باشم .

درسته که با اومدن ناظر پروژه کارها کمی درست تر شده ولی خوب نمیتونم به این چیزها استناد کنم . حالا که خوب دقیق شدم میبینم خود ناظر پروژه از تهران داره خط میده همه کارها رو . اصلاً ولش .قرار شد اینقدر تکرار نکنم .

شاید حال ناخوش امروزم به خاطر حرفهای دیشب با همسر هم باشه .

وقتی می بینم اینقدر نگران و دلواپس بقیه است کمی حرصم در میاد . احساس می کنم داره از اخلاق خوبش سوء استفاده میشه .

دیشب باز هم اینو بهش گفتم و در جوابم گفت :

تو هم تنها فرزند خونواده ات هستی که اینجایی . همه فشار کاری پدر و مادر روی توست و آخرش هم بچه عزیزتر یکی دیگه است که میگن همیشه مهربونه .

گفتم من اینا رو می دونم و همیشه هم گفتم . چه به تو چه به مامان خودم .

گفت می دونم اما من این محبتت رو در حق پدر و مادرت به حساب بزرگی تو میگذارم ،‌ تو هم بدون که محبتی که من به خانوده ام میکنه شاید جواب نداشته باشه ، اما تو نشونه بی عرضگی من نگذار .

یه کم بزرگ شو و بزرگ فکر کن .

شرمنده شدم .