شنبه عصر ، در عرض 1 ساعت ، گلودردی گرفتم که بیا و ببین .
تعجب کردم .تا حالا اینجوری سریع گلو دردم شروع نشده بود .
یکشنبه حالم خیلی بد بود و بیشتر روز خواب بودم .به عبارتی بیهوش بودم .یعنب اصلاً چشم هام باز نمیشد .
دکتر هم که رفتم ، دو تا پنی سیلین داد بهم .
امروز کمی بهترم .ولی کامل خوب نشدم .دیروز با مامی ام تلفنی حرف زدم .بهش نگفتم سرما خوردم ، گفتم نگران میشه .
در اولین اقدام پارچه پرده خونه مامان رو خریدم ، مونده پارچه دکور بغلش .
به پیشنهاد من و صلاحدید خودش میخواد یه پرده ساده انتخاب کنه ،که توی شستشو و نصب خیلی اذیتش نکنه .
رفتم فرش هم دیدم .ولی شاید فرش رو نخرم و بگذارم خودش بیاد . چون فکر میکنم فرش خیلی سلیقه ای هست و ممکنه سلیقه من با مامان یکی نباشه . فرش های قبلی اش هم بد نیست .حالا نمی دونم چه کنم .
خرید های یخچال هم بمونه وقتی کلید رو تحویل گرفتیم .
خونه نو ساز هست و هنوز یه کم کار داره ،البته داخلش تموم شده ولی پارکینگ و اینا هنوز مونده .
یه کمی هم مدل کابینت ها رو میخوایم تغییر بدیم .چون هم به جای گاز رومیزی مامان خواسته بود گاز خودش رو بگذاره ، هم جای ماشین ظرفشویی توی کابینت تعبیه کنه .
اامید دارم که کارها زودتر ردیف میشه .
صبح تمام شبهایی رو عشقه که با دلخوری از هم می خوابیم اما وقتی آفتاب میزنه ، با اونکه خاطره دیشب رو تو ذهن داریم باز هم ، همدیگه رو بغل می کنیم .
تو بهم میگی بد اخلاق و من مثل همیشه گله می کنم چرا دیشب بغلم نکردی موقع خواب ؟
خوب ...................
الآن دیگه وقتشه سر صبر بشینم براتون حرف بزنم .این مدت بس که کارهام هول هولکی بود خودم هم در عذاب بودم .
راستش چهارشنبه و پنجشنبه گذشته رو مرخصی گرفتم . چهارشنبه که به کارشخصی خودم رسیدم که بعداً میگم براتون و بعدش رفتم پیش مامانی ام .
ساعت پروازش هم مشخص شد ،پنج شنبه صبح ساعت 9:30 .
مسئول کاروان گفته بود 5 صبح فرودگاه باشین که ما خیلی شیک 6:50 رفتیم و گفتیم چه خبره از 5 علاف بشیم .خلاصه به ما که اجازه ورود به سالن رو هم ندادن ، از همون پارگینک حجاج رو فرستادن و ما پشت درهای بسته موندیم .مامانی هم تلفن زد که کاری باهاتون ندارم و شما برین و ما همگی برگشتیم .ساعت 7:30 رسیدم خونه ، میخواستم سرکار برم که گفتم ولش کن می مونم خونه .طبق معمول بشور و بساب و جارو و ناهار تا دم ظهر ، که اچید زنگ زد بریم بیرون .اونم یه کار اداری داشت که با هم انجام دادیم و بعدش بی هدف باهمدیگه تو خیابون قدم زدیم و چقــــــــــــــدر لذت بردیم .
غروب هم یه کم رفتم خرید کردم .یه کمی به خودم استراحت دادم تا انشاء الله از هفته آینده ( که آغازش امروز باشه )شروع کنم به کارهای منزل جدید مامان .
صبح جمعه ، مثل دخترهای گل برای مامانم آش پشت پا درست کردم و پخش کردم .
تلفنی هم با مامی ام حرف زدم .
خیلی راضی بود .کاروانشون مدینه اول بود .از هتل تعریف میکرد که خیلی نزدیک به مسجد النبی هست و از حضورش توی اولین دعای کمیلی که توی بین الحرمین برگزار شده بود ، خیلی تعریف میکرد .ندبه هم صبح جمعه خونده بودن و خلاصه بدو ورود کلی بهشون خوش گذشته بود .
حالا این منم با یه خونه خالی که باید پر بشه ، و یه خونه پر که باید خالی بشه .
البته ؛ البته خیلی از وسایل خونه جدید باید از نو خریداری بشن و خیلی از وسایل خونه قدیمی هم باید رد بشن .
دعا کنید از پسش بر بیام .