همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

بدون تو

چه غروب ساکتیه.ساعت های دلگیر دلتنگی.تنهایی من،تنها تورو کم داره.آخ اگه بدونی چقدر بدون تو سخت می گذره.اگه بدونی.  

دلم یه بیرون دونفره می خواد .یه پیاده روی آروم .یه جای خلوت .فقط من و تو باشیم.حرف بزنیم با هم ، نه حرفی نزنیم.فقط سکوت کنیم .فقط تو کنارم باشی.دستمو بگیری و .... فقط تو باشی

بهت گفتم هروقت تونستی بهم اس ام اس بده ، منو تو جریان کارهات قرار بده .اینا فضولی من نیست ، اینا دل نگرونی های منه.اینکه می پرسم ناهار خوردی ، خوابیدی ،‌بازی کردین استراحت کردی ، آسیب که ندیدی ، بیرون رفتی و هزارتا چیز دیگه کنترل کردن تو نیست . دلم نمیاد خسته و گرسنه و دست و پای زخمی و .... ببینمت. 

می دونم که می دونی.می دونم تو هم همین حال رو داری . 

چقدر حس قشنگیه وقتی صداتو می شنوم دلم هوری میریزه .وقتی باهات حرف می زنم صدای اطرافمو نمی شنوم .وقتی بهم می گی فقط تو می تونی آرومم کنی ، چقدر پراز غرور می شم . وقتی می گی منم دلتنگ صدا و نگاهتم ، دیوونه میشم . 

بیا دیگه عزیزم.از دوریت خسته شدم. 


این روزها احساس می کنیم خیلی عوض شدم.شاید اعتماد بنفسم کم شده یا نه ، عادت هام عوض شده.من یادمه تا وقتی که مجرد بودم ،‌هر ساعت از شبانه روز واسه خرید رفتن آماده بودم . حتی زمان دانشجویی ، تو خونه دانشجویی مسئول خرید بیشتر وقت ها من بودم اما از وقتی مزدوج شدم کم کم همسری ، همه کارها رو بعهده گرفت.جوری که یه وقتایی مثل الآن که نیست من احساس می کنم خرید کردن به اندازه تنهاییم سخته !  

چقدر عادتها زود عوض میشه و انسان هم به دنبال عادتهاش تغییر می کنه.من مطمئنم تو این یک مورد تنبل نبودم تو منو تنبل کردی همسرم .لوسم کردی ، خودتم می دونی ....

  

نشد که برم

حدود 2 ساعت پیش از آژانس هواپیمایی بهم زنگ زدن و گفتن پرواز سه شنبه مشهد کلاً کنسل شده .بخاطر حج تمتع اکثر پروازها رو می فرستن اونور.این شد که قسمت نشد که ماهم بریم زیارت

داریم میریم سفر

فردا همسری داره میره مشهد.از طرف  اداره برای مسابقات فوتبال کشوری می ره .اخه همسر , ورزشکار هستش.

خلاصه کلی حال و دلم گرفته است.پارسال که 2 بار رفت واسه همین مسابقات خیلی بهم سخت گذشت. اون موقع گفتم دیگه نمی ذارم بره .اما بس که همکاراش زنگ می زنن و دیگه اینکه چون مشهد بود چیزی نگفتم. تا آلان هم فقط گفتم دلم برات تنگ میشه و از غر غر خبری نیست.ولی می دونم بهم خیلی سخت می گذره.البته , البته من هم از 1 ماه پیش همین جوری قبول نکردم که .همسری وقتی گفت مسابقات این بار مشهده , خودش گفت تو هم بیا. منم نه  نگفتم.

الان تصمیم دارم با مامانم برم. هنوزم قطعی نشده .آخه پروازهای مشهد رو مثل اینکه 1 روز قبل باز می کننن و ما علناً بلیطی رزرو نکردیم .فقط تو لیست انتظار هستیم.معتقدم اگه قسمت باشه خودش جور میشه.برگشتمون هم که با خداست.چون پرواز برگشت ممکنه اصلاْ باز نشه و جا نده. امروز که رفتم دفتر هواپیمایی شنام بود گفت اکثر پروازها چارتره و در اختیار ادارت گذاشتن واسه همین یه کم کار مشکل میشه .اول قرار بود خانم همکار همسر باهام بیاد ولی دیدم وقتی خبری ازش نشد از مامانم خواستم همراهم بیاد . چون اونجا تنها باید هتل بگیرم .تنهایی دلگیر میشه .همسر که نمی تونه همش پیش من باشه.ایشالا قسمتم بشه برای بار دیگه برم پابوس امام هشتم.همون جایی که اولین بار همسر رو دیدم.همون جایی که هربار رفتم دست خالی برنگشتم.

یادم باشه اگه رفتم برای همه مریضها و همه گرفتارها دعا کنم. 


 

     کنون که سایه شمس الشموس بر سر ماست              سزد که بر سر خورشید سایه اندازیم  

قطعه ای از بهشت , آهنگ محبوب من , که هربار می شنوم ممکن نیست اشکم از شوق جاری نشه

امشب ،‌شب عیده

امشب شب میلاد با سعادت آقایی که هیچ کس ،‌هیچ وقت ، هیچ کجا از درگاه کرمش دست خالی برنگشته.

آقا و سرور و مولایی که همه ما از بچگی یه جور دیگه با حضرتش عجین شدیم .

بیشتر ما تلاشمون اینه که زندگیمونو ، کارمونو،‌تحصیلاتمونو ، تصمیم های مهمونو با حضور در بارگاهش آغاز کنیم.باور قلبیمونه . عشقیه که پدر بزرگها و مادربزگ هامون تو دلمون گذاشتن.

خدایا این عشق رو ازمون نگیر.

به تاریخ قمری هم که برا من امروز خاطره اولین دیدار غیر رسمی با همسریم هستش.

یعنی اولین باری که چشمم بهش خورد و همون وقتی من ازش بدم نیومد اما به گفته خودش ، اون تو دلش غوغایی شده بود. 

هنوزم از یادآوریش متلذذ میشم.

خواب بد

دیشب یه خواب وحشتناک دیدم . دیدم دارم آماده میشم که برم مسافرت . همسری هم مثل همیشه داره به من کمک میکنه که وسایلمو جمع کنم . همه جا با من میاد ، تو همه کارهام کمکم میکنه. حتی یه کم که حالم خوب نبود، نگران شد و گفت :اونجا اگه مریض بشی چی ؟ لااقل برو دکتر که یه دارویی بهت بده . بعد یهو یه نفر زنگ زد من تو خواب حس کردم که تنها باید برم مسافرت ! علتش هم این بود که فهمیدم از همسریم جدا شدم (‌خدا هرگز اون روز رو نیاره ) بخاطر اینکه بچه دار نمی شدیم.وای خدا.بعد تو خواب یهو بر می گردم بهش میگم، پس این مدت ما بهم نا محرم بودیم .میگه : آره.میگم : آخه من که نمیتونم پیش تو راحت نباشم.من نمی تونم آخه . تو خواب حرص می خورم میگم :آخه اینم شد دلیل واسه جدایی، خوب بچه دار نمی شدیم که نمی شدیم.

 دلم برای با او بودن پر می کشید، داشتم دیوونه میشدم.یعنی دیگه من مال اون نیستم ؟ یا اون دیگه مال من نیست؟ من نمی تونم خودم رو به کسی غیر از همسریم بسپرم ، نمی تونم کسی رو غیر اون تو زندگیم ببینم . ای خدا این چه کاری بود که کردیم. به شدت کلافه شده بودم......

یهو با صدای قشنگ اذان صبح از خواب پاشدم.رعد و برق شدیدی می زد و بارون می بارید . پا شدم رو تخت نشستم .یهو اشکم در اومد.گریه می کردم و تو دلم می گفتم خدایا همسریم رو برام همیشه نگه دار.نتونستم طاقت بیارم . رفتم بغلش کردم .بیدار نشد ولی من فقط اشک میریختم و بغلش کرده بودم . یه بوسش کردم و بعد چند دقیقه ، چشماشو برا چند دقیقه که باز کرد گفتم خواب بد دیدم .بغلم کرد و من باز گریه می کردم ، دلداریم داد .براش تعریف کردم  چی بود. گفت : حتماً خیربوده . پیشونیم رو بوسید منم پیشونیشو بوسیدم و سعی کردم دوباره بخوابم.

از صبح زیر لب فقط زمزمه می کنم : خدایا همه پدر و مادرها رو برای بچه هاشون و همه بچه ها رو برای پدر ومادرهاشون نگه دار. همه خانمها  رو برای همسراشون و همه همسرها رو برای خانمهاشون حفظ کن .آمین