همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

عرض تسلیت


و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی ، جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی ،  آغازی بی پایان را می سراید .

صبح که گودرم رو باز کردم بدجور خورد توی ذوقم .

ساناز خوبم ،‌ دوست عزیزم با تموم وجود رفتن پدرشوهر خوبت رو بهت تسلیت میگم و از خدا فقط براتون صبر میخوام .که در یه همچین مواقعی بزرگترین نعمت صبر ِ

دوستان عزیز ،‌ مدتها بود می خواستم برای پایان سال ، یه کار معنوی برای درگذشتگانمون انجام بدم .

فوت ناگهانی پدرشوهر ساناز بهانه ای شد برای اینکه ازتون بخوام هرکس با خوندن قرآن موافق هست ، اعلام آمادگی کنه تا هر کدوممون بخش کوچکی از ختم قرآن برای نثار روح اموات داشته باشیم .به فراخور تعداد افراد ، ختم 1 جزء ،‌یا 2 جزء یا .... الی آخر انجام بدیم .

اینجوری با سهم کوچیک خودمون ،‌هدیه ای بزرگ به درگذشتگانمون میدیدم.

موافقاش دستا رو ببرن بالا

خواهشمندم به رسم ادب ، فاتحه ای هدیه کنید به روح این پدر مهربون و تمام درگذشتگان خودتون .ممنونم



در ادامه :

دوستان گلم راجع به برنامه ختم قرآن ، نظرم این بود برای پنچ شنبه آخر سال یعنی 24 اسفند اجرا بشه .اگر نظری دارین شما هم بگین .یعنی از صبح پنج شنبه تا غروب پنج شنبه همه تموم کنیم تا دسته جمعی حساب بشه . راجع به تعدادش که اگر 30 نفر باشیم که چه بهتر ، یه ختم قرآن جمعی میشه . من شاید دوستان وبلاگیم کم باشه و تعداد تکمیل نشه . حالا یه خواهش دارم ازتون اگه شما هم بین دوستاتون (‌چه وبلاگی چه غیر وبلاگی )  کسی رو دارین که بتونن بقیه جزء ها رو بخونن عالی میشه .یه جدول گذاشتم که شماره جزء و نام کسی که میخواد زحمتش رو بکشه ،‌ هست .امیدوارم جدولمون زودتر تکمیل بشه . به هر نیتی که خواستین می تونید یک جزء یا بیشتر بردارین.



شماره جزء

نام دوست عزیز

 

شماره جزء

نام دوست عزیز

1

خودم 

16

فاطیما جون  

2

 خواهر جونم

17

فاطیما جون

3

خواهر جونم

18

فاطیما جون

4

مامان جونم 

19

فاطیما جون

5

مامان علیرضا جون

20

تلخون جون 

6

مامان جونم 

21

لبخند بانو جون

7

مامان جون همسرم 

22

ارغوان جون

8

دلشکسته جون

23

الهه جون

9

ساناز جون

24

سمیرا جون

10

آقا حمید همسر ساناز

25

مریم جون

11

حانیه جون 

26

 مریم جون

12

 حانیه جون

27

فنچ بانو جون

13

نئو جون

28

محبوبه جون

14

همسر گلم 

29

مرمر  مامان محیا جون

15

فاطیما جون  

30

فهیمه جون


بوی رنگ


اصلاً انرژی ندارم کار کنم . کار شرکت ما که سر و سامون نداره . امروز داشتم فکر میکردم تقصیر خودمه . بس که همه کارها رو خودم به عهده گرفتم . هرچی بوده سریع آماده  کردم ، توقعات ازم بالا رفته . اگه برای هر کار کوچیکی کلی وقت میگذاشتم ، اگه یه هفته ای کارهای عقب افتاده یک ماهه شرکت رو انجام نمی دادم ، ‌این نمیشد که الآن شد .امروز واقعاً دیگه داشت اشکم در میومد از شدت فشار کار .

هم خوشحالم ازینکه تونستم یکی از ارکان اصلی دفتر باشم و هم ناراحتم ازینکه رو من خیلی حساب باز می کنن و به طبع این کار من بیشتر میشه . کارهایی که شاید هیچ تخصصی برای من محسوب نشه و شاید در آینده شغلی ام کاملاً بی تاثیر باشه .چون اصلاً کارم با رشته تحصیلی ام جداست .اینه که 2 فردای دیگه نه سابقه ای در رشته تحصیلی ام دارم ، و نه اینکه این کاری که الآن دارم برام سابقه محسوب میشه ( چون کار رو به صورت تجربی یاد گرفتم )

این مسئله خیلی اذیتم میکنه .البته الآن کمتر از قبل .چون به خودم گفتم : در لحظه زندگی کردن بهتر از این ِ که با ترس از اتفاقات آینده ، امروز رو خراب کنی .اینه که مدتیه به خودم دلداری میدم کی سر جای خودش هست که من باشم ؟

آخرین باری که 3 روز مرخصی گرفتم ، ‌صبح روزی که برگشتم سرکار ، ‌رئیسم اول صبح اومد پیشم و گفت : شما که نیستی اینجا یه جوریه . 2 ساعت بعد هم که همکارم اومد گفت : شما که نبودی به ما خیلی سخت گذشت .

گاهی خودم هم دوست ندارم مرخصی برم .چون میدونم در نبودم خیلی از کارها بهم میریزه و وقتی نیستم دلواپسم .

دیروز هم باد صبا برام خبری آورد که گل افشان شدم . بعد از عید احتمالاً همکارم میره برای پروژه بندرعباس . و یا من توی دفتر دست تنها میمونم یا یه نیروی جدید میارن که در هر دو صورت کارم از اینی که هست بیشتر میشه .نمی خوام نگران باش .می خوام بسپارم به خدا.خودش هرجور صلاح میدونه برام درستش کنه .

از کارهای عید بگم

پریروز یعنی جمعه آقای همسر چهار چوب درب های خونه رو رنگ زد .خونه ما هنوز 1 سالش نشده منتها سازنده اش نمی دونم چه تاکیدی داشت که سقف رو دو رنگ کار کنه .بعد کلی اصرار و خواهش ، خواستیم که بابا ، سقف ها رو فقط سفد بزن . یهو از دستمون در رفت و دیدیم چهار چوب ها رو کرم رنگ زده .این رنگ به هیچ کجای خونه نمیومد .همسر هم وعده داده بود که برای عید سفیدش می کنم که کرد .تمام این 4 خط رو نوشتم ، نه برای اینکه بگم همسرم رنگ زد و یا ....  چه و چه . فقط خواستم به اینجا برسم که بگم صبح که بیدار شدم  بوی رنگ و بوی هوای اسفند که از پنجره نیمه باز اتاق خواب میومد تو ،‌قاطی شده بود ، من رو برد به کودکی هام .اون وقتها که هر سال عید خونه یا حداقل بخشی از خونه رنگ میشد و بوی رنگ تا 2 ، 3 روز حس میشد.اون وقتها که صبح که بیدار میشدم میدیدم خونمون روشن تر از روز قبل ِ .چون مامانم پردها رو در آورده بود و شسته بود و نور بیشتر از قبل داخل اتاق میومد . اون وقتها صبح مامان خونه تکونی میکرد و غروب می رفتیم خرید عید . اون وقت ها که بچگی ام بود و دوران خوش دوست داشتنی ام . یادش بخیر

همین روزها دیگه باید به فکر سبزه باشم . هنوز تصمیم نگرفتم توی چه ظرفی بریزم و چه نوع سبزه ای باشه .ماهی که از پارسال دارم .بقیه سین ها هم که تا عید فرصت دارم .

روزهای آفتابی تون مستدام


چقدر کیف کردم وقتی غروب بابا جون همسری ام زنگ زد و گفت : حالا که شوهرت نیست زنگ میزدی میومدم دنبالت تا تنها نمونی .

پر از شادی شدم و هزار بار می خواستم بغلش کنم و ببوسمش .

دیروز همسریم بخاطر یه همایش کاری صبح رفت کرج و شب هم برگشت ، اما همون یکی دو ساعتی که من از سرکار اومدم و تنها بودم برام کلی گذشت .آخر شب که داشتم به تمام اتفاقای امروز فکر میکردم و اونها رو کنار هم میچیدم ، از حمایت خانواده همسرم خیلی دلگرم شدم .اتفاقاً پدر خودم هم زنگ زد و ازم خواست حالا که امروز ماشین ندارم بیاد دنبالم و گفتم نه .اما وقتی پدر همسری رو عین پدر خودم در کنار حس می کنم احساس شور و شعفم چندین برابر میشه .

خدایا چی می تونم بگم جز اینکه شکرت .شکر بیکران به درگاهت . پازل زندگی ام داره پر میشه از تیکه های شادی بخش و امید .این روزها وضعیت کار آقای همسر هم رو به رشد هست . یه حس شیرین خوشحالی پس زمینه ذهن و دلم شده .بهار زیبا هم که داره میاد  ، مزیت بر علت شده .من مقدمات شروع سال نو رو از خود سال نو بیشتر دوست دارم . نمی خوام فقط به فکر خودم باشم .خدایا تو این فرصت رو برام فراهم کن که یاد اطرافیانم هم باشم .

صبح که با آژانس رفتم سرکار ( آژانس ِ سر میدون ِ خیابون ِ خونمون )، راننده ازم پرسید : شما خانم .... هستین ؟

گفتم : بله .

گفت : من همسرتون رو می شناسم .چند لحظه ای مکث کرد و گفت : شوهر خوبی دارین .قدرشو بدونین !

یه لبخند بهش تحویل دادم و تشکر کردوم .حالا تو دلم دارم میگم : تو چیکاره بیدی ؟ بعد بازم تو دلم به همسری میگم ای شیرین عسل ،  خودت رو تو دل همه جا کردی دیگه .

تعریف نباشه که هست ،‌این اولین باری نیست که از دیگران می شنوم که همسر خوبی دارم و انتخاب ایده آلی کردم و شوهرت یه دونه است و همتا نداره و ازین حرفها .ای قربونت برم که با اخلاقت همه رو شیفته خودت میکنی . منو بیشتر از بقیه عزیز دلم

اصلاً یکی از دلایلی که باعث شد خواستگاری آقای همسر با موافقت پدرم همراه باشه همین تعریف و تمجیدی بود که پدرجان در تحقیقات محلی و میدانی از محل سکونت و محل کار همسر و محل کار پدر همسر کسب کرده بود .جوری که شب نامزدی شیفته داماد خودش شده بود و هنوز هم این لطف و عطوفت بین دو نفرشون برقراره . من چقدر ازین بابت خوشحال و راضی هستم .

ای خداجون باز هم شکرت .

زندگی مثل امواج دریا در جوش و خروش ِ .گاهی ملایم و بر وفق مراد ، گاهی طوفانی و تند .اما همیشه خاطره های روزهای آفتابی به یاد می مونه . هر چند که قبلش یه طوفان سهمگین دریا رو مشوش کرده باشه .خاطره های روزهای آفتابی تون زیاد .

سیب


چند وقت پیش جایی شعری خوندم که خیلی قشنگ بود . شعر سیب از زنده یاد حمید مصدق و در ادامه جوابیه  فروغ رو . به نظرم خیلی قشنگه. به نظر شما چطوره ؟


شعر سیب حمید مصدق


*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


” جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


مقدمات نوروز 1392


خوب دوستان عزیز یک ماه تا پایان سال مونده . لحظه تحویل سال 1392 رو هم که می دونید ؟ ساعت 14:31:56 روز چهار 30 ام اسفند 1391

 نمی پرسم چیکارها کردین که میدونم اونهایی که شاغل هستن بیشتر کارهاشون دقیقه نودی هستش .

میخوام بپرسم چیکار می خواین بکنید برای عید .خلاصه اون جور که همه ما از بچگی یاد گرفتیم برای عید یه سری چیزهای نو چه برای خودمون چه برای منزلمون گرفته می شه . یا در کنار تمیز کردن خونه ( معروف به خونه تکونی ) سعی میشه یه تغییر دکوراسیونی هم داده بشه . که هم چشم نوازه و هم برای روحیه خیلی خوب و تاثیر گذاره .

بدون تعارف بگم ،‌ بیشتر ما خانم ها (‌که البته خودم هم تا حدودی اینجوری هستم ) نه اینکه اهل چشم و هم چشمی باشیم ،‌ نه ،  اهل رقابت سالم هستیم . و البته از نظر من این رقابت اگر با منطق قاطی بشه خیلی هم خوبه .

مثلاً وقتی خونه کسی می ریم و سلیقه صاحبخونه به چشممون میاد و تحسینش می کنیم ، چه خوبه که وقتی کسی هم وقتی خونه ما میاد ، از سلیقه ای که ما در چیدمان خونه یا تزئین وسایل به خرج دادیم خوشش بیاد .

حالا از دوستای خوب و حتی همه خواننده های خاموش ،‌ خواهش می کنم اگر برای سفره هفت سین و یا تغییر دکوراسیون منزل ایده خوبی دارین ،‌لطف کنید و در اختیار همدیگه بگذارین . اصلاً قرارمون این باشه که بعد از عید یه عکس از هنرنمایی هامون در مورد سفره هفت سین بگذاریم . اینجوری رقابت باعث میشه تا شوق و سلیقه بیشتری داشته باشیم.

اگر خواستین به ایمیل من بفرستین تا من توی وبم بذارم که عکس ها کنار هم باشه .خواست شما مهمه .

تا عید هم ایده های خوبتون رو ارائه بدین .

خوب سبزه رو که خودتون درست می کنید انشاء الله ؟ لذت سبز شدنش خیلی دلچسبه .

سمنو رو دیگه نمی گم خودتون درست کنید ،‌ چون کار یکی دو روز و یکی دو ساعت نیست .بقیه سین های هفت سین هم آماده است . ببینم امسال چیکار می کنید