-
خواب بد
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 15:29
دیشب یه خواب وحشتناک دیدم . دیدم دارم آماده میشم که برم مسافرت . همسری هم مثل همیشه داره به من کمک میکنه که وسایلمو جمع کنم . همه جا با من میاد ، تو همه کارهام کمکم میکنه. حتی یه کم که حالم خوب نبود، نگران شد و گفت :اونجا اگه مریض بشی چی ؟ لااقل برو دکتر که یه دارویی بهت بده . بعد یهو یه نفر زنگ زد من تو خواب حس کردم...
-
Shakespeare said
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 10:36
I always feel happy, You know why? Because I don't expect anything from anyone, Expectations always hurt.. Life is short.. So love your life.. Be happy.. And Keep smiling.. Just Live for yourself and Before you speak »Listen Before you write »Think Before you spend »Earn Before you pray »Forgive Before you hurt »Feel...
-
مهمونی خونه
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 16:23
چهارشنبه ، خدا رو شکر تونستم خیلی از کارهامو انجام بدم .همسر هم البته کلی از کارهایی که مال خودش بوده و انجامش دیر شده بود به پایان رسوند.خدا رو شکر همسر زمانیکه مهمون داریم خیلی بهم کمک میکنه. بخصوص از زمانیکه تو این شرکتی که الآن هستم کارمیکنم به دادم می رسه ، چون بعد از ظهر زودتر ازمن میرسه خونه. البته خودم هم...
-
شاخه گل
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 14:19
دیروز آخر وقت کاری دیگه داشتم جمع و جور می کردم که برم خونه ، رئیسم صدام کرد و به سمت در خروجی رفت و گفت تشریف بیارین . رئیسم آدم شریفیه .بد دهنی تا حالا ازش ندیدم .معمولاً هم عادت داره اشتباهاتمون رو تنها و خیلی با صدای آروم بهمون گوشزد کنه . دفتر شرکت ما هم یک ساختمان ویلاییه.یعنی 1 طبقه و کنار خیابان اصلی شهر...
-
کارهای عقب افتاده
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 09:36
آخر هفته قراره همکارای همسری بیان خونه ما. لازمه که بگم ما ۱۰ فروردین امسال اسباب کشی کردیم خونه جدیدیمون که مال خودمونه.تا الآن قاعدتاْ باید همه کارها رو انجام داده باشیم و خونه تکمیل باشه .اما اینجوری نیست.من واسه مهمونی آخر هفته یه عالمه کار دارم.هم اینکه چون سرکار هستم وقت ندارم کارهای خونه رو هر روز انجام بدم و...
-
اولین بار
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 10:32
سلام دلم می خواد مثل تمام دوران نوجوونی و جوونی ام از خاطرات قشنگ و تکرار نشدنی ام بنویسم اما این بار تو وب! باهاتون هستم باهام باشین